بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۶۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۹۷۳ رأی
۴٫۰
(۹۷۳)
«اگر قرار شود روزی بجنگم مهم نیست چه روزی باشد، و اگر سرنوشت این باشد که بمیرم، در آن روز و در آن جنگ خواهم مرد. «این خواست تقدیر است و بر آن گردن می‌نهم. نه در گذشته زندگی می‌کنم و نه از آینده باخبرم. آنچه دارم، همین لحظه است، و همین لحظه برای من عین زندگی است، بنابراین باید از آن استفاده کنم، چون فقط در این لحظه است که خود را زنده می‌بینم. و تو، تو هم اگر بتوانی در حال باقی بمانی، و در حال زندگی کنی، باید یقین داشته باشی: «زنده هستی و شاد و فارغ از زحمت، «زنده هستی و شاکر از رحمت
دریا
پدیده‌ای که در کیمیاگری به عنوان جان جهان` یا روان دنیا` شناخته می‌شود. وقتی‌که انسان با همه وجود خود به چیزی تمایل دارد، در حقیقت می‌خواهد به جان جهان نزدیک شود و می‌کوشد تمایلات خود را از قوه به فعل درآورد. در این مرحله، نیرویی که ظاهر می‌شود یک نیروی مثبت است که در کنار خواسته قرار می‌گیرد.»
دریا
«با این وجود توانستم همیشه، گفته اللّه را به یاد داشته باشم که هیچ‌کس از آینده مبهم وحشت نکند. هر انسانی قادر است به آنچه می‌خواهد و نیازمندش است برسد.` «ما... از آن می‌ترسیم که داشته‌هایمان را از دست بدهیم، رسم و رسوم خود را، آداب و سنت خود را و... زندگی را... . «و وقتی در می‌یابیم که افسانه زندگی ما و افسانه دنیا را فقط یک دست نوشته است، آن‌گاه ترسمان، فروکش می‌کند و از بین می‌رود.»
دریا
فکر کرد: «هرچه انسان به آرزویش نزدیک‌تر شود، حدیث خویش را دلیل واقعی‌تری برای زندگی می‌یابد.»
دریا
مردی که چشمان سیاه و ریشی بلند داشت گفت: «من کاروان‌سالار هستم. مسئول مرگ و زندگی همه‌کس، همه‌چیز و همه آنچه با کاروان هدایت می‌کنم. باید بدانید صحرا مانند یک زن، بوالهوس و دلفریب است. گه گاه مردان را دیوانه می‌کند.»
دریا
وقتی کسی تصمیمی می‌گیرد، در حقیقت خود را در معرض جریان تند و تیزی می‌گذارد که او را به نقطه نامعلومی می‌برد.
دریا
تصور می‌کرد هریک از این افراد، در طول زندگیشان فرصت یافتند، یک بار پادشاه را ببینند. راست بود که می‌گفت: «همیشه، او برای آن‌هایی که با حدیث خویش` زندگی می‌کنند، به شکلی ظاهر می‌شود.»
دریا
داد: نکته همین جاست، تنها نصیحتی که برای تو دارم این است که، سرّ نیکبختی هشیار بودن در وقت دیدن زیبایی‌های اغواکننده جهان است، بی‌آن‌که قطره روغن درون قاشق از یاد برود.`»
دریا
«زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، فقط مأمور انجام دادنش بر روی زمین هستی. حتی اگر فقط هوس سفر کردن باشد یا ازدواج با دختر یک بازرگان... یا جستجوی گنج. روح دنیا از خوشبختی یا بدبختی هوس یا حسادت مردم انباشته است. هیچ نیست مگر یک چیز: تکمیل حدیث خویش` که آن‌هم، تنها اجبار انسان‌هاست. وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی.»
دریا
جوان، متعجب پرسید: «بزرگ‌ترین فریب دنیا دیگر چیست؟» «این‌که در یک لحظه از حیات خود، مالکیت و فرمان زندگی را از دست می‌دهیم و تصور می‌کنیم سرنوشت بر زندگی مسلط شده است، همین نکته، بزرگ‌ترین فریب دنیاست.»
دریا
این دور و برها، خیلی‌ها را می‌شناخت، به همین خاطر هم سفر کردن را این همه دوست داشت. به خودش می‌گفت، همیشه می‌توان دوست جدیدی پیدا کرد بی‌آن‌که اجباری باشد هر روزش را با او بگذراند. وقتی با اشخاص معینی دائم در آمد و شد باشیم و همیشه همان‌ها را ببینیم (مثل حالتی که در صومعه وجود داشت)، به مرحله‌ای می‌رسیم که آن‌ها را جزیی از زندگی خود بدانیم. در این صورت آن‌ها مایلند در زندگی ما اثر بگذارند و تغییرش بدهند. حال اگر، هم‌آوا با تصورات آن‌ها نباشیم، بدیهی است که نارضایتی‌ها بروز می‌کند، زیرا که مردم خیالاتی‌اند و بر این تصور که دقیقا می‌دانند دیگران چگونه باید زندگی کنند، اما هیچ‌کس هرگز در طول عمرش یاد نگرفته است خود چگونه زندگی کند.
دریا
تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن می‌سازد، ترس از باخت
قاصدک
جان جهان` آن‌هایی را که در راه انجام آرزوهای خود هستند به آزمایش می‌گذارد. «پشتکار و علاقه آن‌ها را معاینه می‌کند، «قدرت گذشت آن‌ها را می‌سنجد، «سماجت و پایمردی آن‌ها را می‌بیند. «البته برای این کار، خیال بد نباید به خود راه دهیم، چون آزمایش برای این است که ما به موازات گام‌هایی که در جهت انجام آرزوهای خود برمی‌داریم، درس‌هایی هم در مسیر فرابگیریم که چگونه باید به سوی او برویم... «... و این لحظه‌ای است که بیش‌تر رهروان نفی‌اش می‌کنند و از آن می‌گذرند... و این حرکت شبیه ضرب‌المثلی است که مردان در صحرا می‌گویند: وقتی نخل‌های آبادی در افق است، مردن از تشنگی برای چیست؟` «همیشه آغاز یک تلاش، با شانس مبتدیان` همراه است. و پایان آن با سختکوشی و مقاومت فاتحان.» و جوان به یاد ضرب‌المثلی از سرزمین خود افتاد: «تاریک‌ترین لحظه، لحظه قبل از طلوع خورشید است.»
قاصدک
ما قلب‌ها، از ترس می‌میریم اگر ببینیم، گنجی که می‌توانست پیدا شود، همیشه در دل خروارها ماسه صحرا فراموش گردیده است.
قاصدک
آینده از آنِ اللّه است و در دست اوست که در مواقع خاص از آن خبر می‌دهد. بنابراین، چگونه می‌توانم آینده را ببینم؟ لابد به لطف نشانه‌های حال! اسرار دنیایی، در حال نهفته است، اگر در حال دقت کنی، می‌توانی لحظات خوبی داشته باشی و اگر در جهت بهبود و اصلاح لحظات حال باشی و اشتباهات را حذف کنی، آنچه پس از آن، عایدت می‌شود باز هم خوب و دلنشین است. آینده را فراموش کن و با توجه به تعلیمات الهی، به اللّه توکل کن و هر روز از عمر خود را در اختیار بگیر و در لحظات آن زنده باش و زندگی کن. چون، هر لحظه پاره‌ای است از عنایت او و هر روز، بیانی است از جاودانگی او... »
Ehsan
عشق` هرگز مانع نمی‌شود که انسان در جستجوی حدیث خویش` نباشد و اگر چنین شد، باید مطمئن بود که عشق، عشق حقیقی نیست، یا عشقی نیست که عین بیان جهان باشد.»
قاصدک
«مردن، مردن است، چه فردا، چه هر روز... و هر روز آغازی است برای زندگی و انجامی است برای مرگ.»
قاصدک
«همیشه آغاز یک تلاش، با شانس مبتدیان` همراه است. و پایان آن با سختکوشی و مقاومت فاتحان.»
Madii
قلبش شاد بود و احساس می‌کرد که بین فکر، ندا و عمل، هم‌آهنگی وجود دارد.
Madii
«بنابراین، چرا باید به قلبم گوش کنم؟» «چون هیچ‌وقت موفق نمی‌شوی، خاموشش کنی. چنانچه کاری کنی که گفته‌هایش را نشنوی، او آن‌جا خواهد بود، در سینه تو، آرام نخواهد گرفت، و همه آنچه را که در باره زندگی و اسرار دنیا فکر می‌کند، بارها و بارها، تکرار خواهد کرد.»
Madii

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان