بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۵۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۹۷۳ رأی
۴٫۰
(۹۷۳)
در عمق وجودش می‌دید که او برایش بی‌اهمیت نیست و می‌دانست که شبانان مانند ملوانان یا فروشندگان دوره‌گرد، همیشه، شهری را می‌شناسند که کسی در آن سکونت دارد که قادر است لذت سیاحت و جهانگردی آزادانه را، موقتا، از یادشان ببرد. بنابراین... نمی‌توانست قبول کند که، او... برایش مهم نیست.
yasinds
فکر می‌کنی که چوپان‌ها، بیش‌تر از کتاب‌ها، از گوسفندها می‌آموزند و نیازی به خواندن کتاب ندارند؟»
yasinds
خوابی دیده بود، خوابی ناتمام، همان خواب هفته پیش که یک بار دیگر در سایه‌روشن ذهنش دویده بود و باز قبل از این‌که به صحنه‌های پایانی برسد، بیدار شده بود.
yasinds
وقتی بیدار شد، آسمان هنوز تاریک بود. نگاهش از پسِ خرابه‌ها در نیمه‌راه آسمان، در آن دورها، به ستاره‌ها می‌رسید، ستاره‌هایی که سوسو می‌زدند.
yasinds
بعد از مرگ نارسیس، پریان کوهستان، به کنار آن آبگیر رسیدند که روزگاری از آبی شفاف و شیرین سرشار بود و اکنون جامی لبریز از اشک‌های تلخ... فرشتگان پرسیدند: «چرا اشک می‌ریزی؟» آبگیر گفت: «برای نارسیس گریه می‌کنم. گفتند: «تعجبی ندارد، ما همه‌وقت، در تمامی جنگل‌ها به دنبال آن آفریده زیباروی بودیم ولی... فقط تو می‌توانستی، هر روز، در مقابل زیبایی او به سجده درآیی...» آبگیر پرسید: «نارسیس مگر زیبا هم بود؟» با تعجب جواب دادند: «چه کسی بهتر از تو خبر داشت؟ «بر ساحل تو خم می‌شد. «در آینه‌ات هر روز، نقش رخ خود می‌دید.» آبگیر لحظه‌ای خاموش شد، پس آن‌گاه گفت: «برای نارسیس گریه می‌کنم ولی هرگز زیبایی او را ندیدم. «برای نارسیس گریه می‌کنم چون هربار که بر ساحل من خم می‌شد، در آیینه چشمانش، زیبایی خود را می‌دیدم.» کیمیاگر گفت: «این است یک افسانه زیبا.»
yasinds
کیمیاگر کتابی بدون جلد را به دست گرفت که به همراه کاروان آورده بودند، با این همه توانست نویسنده‌اش را بشناسد: اسکار وایلد. آن را ورق زد و به افسانه نارسیس رسید. کیمیاگر، قصه نارسیس را می‌شناخت.
yasinds
«ما قلب‌ها، از ترس می‌میریم اگر ببینیم، عشقی که می‌توانست شادی‌آفرین باشد و با زیبایی‌ها همراه گردد، برای همیشه در زمان مدفون گردیده است. «ما قلب‌ها، از ترس می‌میریم اگر ببینیم، گنجی که می‌توانست پیدا شود، همیشه در دل خروارها ماسه صحرا فراموش گردیده است.
Hossein
وقتی «او» به «دیگری» می‌رسد، و دو نگاه به‌هم می‌نشیند، همه لحظات گذشته و همه رؤیاهای آینده رنگ می‌بازند و کم‌نور می‌شوند. فقط «آن لحظه» باقی می‌ماند، لحظه‌ای که گویای «حال» است و بازگوی واقعیتی، که گویی نگاهی، همه آن را از پیش دید و دستی همه آن را از پیش نوشت. همان دستی که عشق را پدید آورد و عشق بزرگ را در دل نیمه دیگر انسانی جای داد که تلاش می‌کند، فکر می‌کند، استراحت می‌کند، و زیر آفتاب به جستجوی گنج خود می‌رود. چه، اگر چنین نبود، رؤیاهای موجودی به نام انسان، مفهومی نداشت.
Ali AA
«همیشه به یاد داشته باش که خواستن از دانستن جدا نیست پس باید بدانی که چه می‌خواهی.»
royamalekinasab
«زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، فقط مأمور انجام دادنش بر روی زمین هستی.
Hossein
«دوستت دارم، چون‌که جهان ــ و هر آنچه در اوست ــ سعی کرد تا به تو برسم. به تو... .»
✴⋆ 🎀 𝐸𝓁𝒶𝒽𝑒 🎀 ⋆✴
«دوستت دارم، چون‌که جهان ــ و هر آنچه در اوست ــ سعی کرد تا به تو برسم. به تو... .»
✴⋆ 🎀 𝐸𝓁𝒶𝒽𝑒 🎀 ⋆✴
و ادامه داد: «اگر من قسمتی از حدیث` تو باشم، روزی باز می‌گردی.»
✴⋆ 🎀 𝐸𝓁𝒶𝒽𝑒 🎀 ⋆✴
«نشانه‌ها، آفریده آفریدگارند و اوست که آن‌ها را در مسیرش قرار می‌دهد.»
✴⋆ 🎀 𝐸𝓁𝒶𝒽𝑒 🎀 ⋆✴
انسانی که می‌اندیشد کی و چگونه از زندگی بهره گیرد، اگر حال را از دست بدهد بازنده است، ولی اگر در حال زندگی کند می‌فهمد که زندگی یک کاروان شادی است، یک جشن و پایکوبی است، یک سرور همیشگی است. «می‌فهمد که انسان تنها در لحظه` است که زندگی می‌کند و خود را زنده می‌بیند.»
Ali AA
«مردم، سهل و آسان به انگیزه زیستن خویش می‌رسند. شاید به همین دلیل است که خیلی زود هم از دستش می‌دهند و
unknown
کسی که با حدیث خویش` زندگی می‌کند، می‌داند آنچه را که می‌خواهد می‌تواند به دست آورد. باید امید داشت. تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن می‌سازد، ترس از باخت`.»
unknown
فکر کرد بهتر است کتاب‌های پرحجم‌تری بخواند تا هم دیرتر تمام شوند و هم بالش‌های راحت‌تری برای شب‌ها باشند.
Masoud Shahraki
درحالی‌که به تولد خورشید خیره شده بود از خودش پرسید: «چگونه می‌توان خدا را با رفتن به کنیسه و کلیسا شناخت؟» درحالی‌که وظیفه ما، کامل کردن ذهنیات است تا از طریق عینیات به «او» برسیم.
Ali AA
علمی است به نام کیمیاگری` که می‌گوید، هر مردی به دنبال گنج` خویش است، گنجی که در خود او نهفته است. برای به دست آوردنش، او خود را ناگزیر از بهتر شدن و تغییر می‌بیند، به تزکیه درون خود می‌پردازد تا به مرحله والاتر، جایگاه گنج برسد. بنابراین مرحله‌ای را به انجام می‌برد و مرحله‌ای دیگر را آغاز می‌کند. سرب هم همین طور، تا وقتی سرب باقی می‌ماند که در عالم نقش داشته باشد وگرنه، بدل به طلا می‌شود. «یک کیمیاگر موفق می‌شود که این انتقال را انجام دهد یا این تلاش را تکوین کند و به تغییر و تبدیل برسد. به ما یاد می‌دهد چگونه باید تزکیه یافت و خالص شد، به والایی رسید، یعنی صعود از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر. در این انتقال است که خود شخص تغییر می‌کند و کامل می‌شود و همه آنچه در پیرامون است نیز در پی آن تغییر می‌کند و کامل می‌شود.»
Hassan Vy

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان