بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۵۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۹۷۳ رأی
۴٫۰
(۹۷۳)
دختر جوان درحالی‌که نگاه به پایین داشت، گفت: «اسم من فاطمه است.» «اسم آشنایی است، نامی که برخی از زنان سرزمینی که از آن می‌آیم، بدان نامیده می‌شوند.» فاطمه جواب داد: «اسم دختر پیامبر است، و به وسیله جنگجویان ما به سرزمین شما برده شد.» آن دختر جوان، ظریف و پرطراوت، با غرور خاصی از جنگجویان حرف می‌زد.
yasinds
وقتی «او» به «دیگری» می‌رسد، و دو نگاه به‌هم می‌نشیند، همه لحظات گذشته و همه رؤیاهای آینده رنگ می‌بازند و کم‌نور می‌شوند. فقط «آن لحظه» باقی می‌ماند، لحظه‌ای که گویای «حال» است و بازگوی واقعیتی، که گویی نگاهی، همه آن را از پیش دید و دستی همه آن را از پیش نوشت. همان دستی که عشق را پدید آورد و عشق بزرگ را در دل نیمه دیگر انسانی جای داد که تلاش می‌کند، فکر می‌کند، استراحت می‌کند، و زیر آفتاب به جستجوی گنج خود می‌رود. چه، اگر چنین نبود، رؤیاهای موجودی به نام انسان، مفهومی نداشت.
yasinds
همیشه در دنیا کسی در انتظار دیگری است، چه در عمق دشت‌های اندلس، چه در گستره صحرای پرسکوت و چه در دل شب‌های پر تب و تاب.
yasinds
بیان بدون کلام. بیانی روشن بود و... بدین‌گونه است که جهان، نیازی نمی‌بیند تا حرکت مستمر خود را به سوی بی‌نهایت توجیه کند یا توضیح دهد.
yasinds
چیزی قدیم‌تر از آفرینش انسان و پیدایش صحرا. چیزی‌که با درخششی متفاوت و نیروی رازگونه خود در افق احساس انسان‌ها، با تلاقی دو نگاه، طلوع می‌کرد، همانند دو نگاه...، دو نگاه بر لب چاه به بهانه آب یا هر بهانه دیگر که به هم رسیدند. لبانش به لبخند نشست و این علامت بود، نشانه بود، نشانه‌ای که جوان به انتظار آن، همه زندگی خود را رها کرده و به دنبالش در کتاب‌ها، افسانه‌ها و حکایت‌ها جستجو کرده بود.
yasinds
وقتی نگاهش را دید، خورشید را هم دید که به شب می‌نشیند و برق نگاهی را که از چشمان سیاه و همیشه مرطوب شب‌رنگ در افق طلوع می‌کند. لبانی را دید فرزانه و نیمه‌باز، مردد بین سکوت و لبخند، بر چهره‌ای نه روشن، نه تاریک، نه سوخته، نه بی‌رنگ و... دریافت، دریافت که راز بیان جهان چیست و باارزش‌ترین پاره قابل فهم آن برای تمامی انسان‌ها کدام است. قسمی را که انسان در وجود هیجان‌زده خویش احساس می‌نماید. در روح هراسان خود می‌بیند و در قلب ملتهب خود حس می‌کند. نامش «عشق» بود.
yasinds
جوان به او نزدیک شد که در مورد کیمیاگر سؤال کند... ولی به نظرش رسید که نخلستان شاد شد، آسمان رنگ گرفت، زمان متوقف گردید، گویی که روح جهان با همه عظمت خود، با همه رمز و راز «بیان بدون کلام» خود، بر او ظاهر شد.
yasinds
جوان به او نزدیک شد که در مورد کیمیاگر سؤال کند... ولی به نظرش رسید که نخلستان شاد شد، آسمان رنگ گرفت، زمان متوقف گردید، گویی که روح جهان با همه عظمت خود، با همه رمز و راز «بیان بدون کلام» خود، بر او ظاهر شد.
yasinds
«خداست که همه بیمارها را شفا می‌دهد. شما دنبال جادوگر هستید؟»
yasinds
«اگر کسی در جستجوی چیزی باشد، کل کائنات می‌کوشند تا او به آنچه می‌جوید، دست یابد.»
yasinds
«حوصله کن، زمانی که گرسنه‌ای خود را سیر کن. شتاب مکن، زمانی که نیاز به تحرک داری، حرکت کن.»
yasinds
همچنین نباید شتابزده باشد و کم‌حوصله. حرکت باشتاب، ممکن است خطرات احتمالی در پی داشته باشد و مانع دیدن نشانه‌هایی شود که خداوند در جای جای افق او قرار داده است.
yasinds
«نشانه‌ها، آفریده آفریدگارند و اوست که آن‌ها را در مسیرش قرار می‌دهد.»
yasinds
و... بالاخره، تنها یک استدلال یافت. این‌گونه موضوعات باید با چنین شیوه‌ای منتقل شوند؛ از دهان به گوش. آن‌ها کنش‌های هستی ناب هستند و بدیهی است که چنین شکلی از هستی در قالب تصویر و نوشته نمی‌گنجد زیرا، انسان، همه وقت خود را به تحسین تصویر یا نوشته می‌گذارد. و از «بیان دنیا» غافل می‌شود.
yasinds
سکوتِ صحرا پدیده‌ای فراموش‌شده بود. به نظر می‌رسید یک خواب بود، یک رؤیا، یک دنیای تخیلی در گذشته‌های دور. هیاهو در آبادی، پدیده‌ای نو در «لحظه» بود. به نظر می‌رسید که شادی و سرور و یک دنیای عینی قابل لمس در «حال» بود... و مسافران بی‌خیال از آنچه گذشت، همراه مردم آبادی آواز می‌خواندند، می‌رقصیدند، فریاد می‌کردند، می‌خندیدند. در باره همه کس و همه چیز بلند بلند حرف می‌زدند، گویی که کوله‌بار دلشوره‌ها و نگرانی‌ها را بر دروازه آبادی آویخته بودند یا از جهانی دیگر، جهانی خیالی، به دنیایی متفاوت، دنیای واقعی، رسیده بودند. مردم شاد بودند و راضی... .
yasinds
«خدا صحرا را آفرید تا انسان از دیدن سایه نخل‌ها شاد شود.»
yasinds
«چه زیباست بیان یگانه، زبانی که دنیا خود را با آن بیان می‌کند.»
yasinds
تصمیم گرفت با توجه به همه آنچه در گذشته فرا گرفته، و همه رؤیاهای شیرینی که برای آینده در ذهن خود نشانده بود، در «لحظه» توقف کند، در «حال» زنده باشد و زندگی کند.
yasinds
این صبح شاد هم لحظه‌ای بود از لحظه‌ها، خاطره‌ای از خاطره‌ها، وانگهی همین زمان، زمان نورسیده و قابل لمس مگر نه این‌که «حال» بود، شادی بود، جشن بود، چیزی‌که ساربان از آن سخن می‌گفت.
yasinds
«می‌فهمد که انسان تنها در لحظه` است که زندگی می‌کند و خود را زنده می‌بیند.»
yasinds

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان