بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۹۷۱ رأی
۴٫۰
(۹۷۱)
«این خواست تقدیر است و بر آن گردن می‌نهم. نه در گذشته زندگی می‌کنم و نه از آینده باخبرم. آنچه دارم، همین لحظه است، و همین لحظه برای من عین زندگی است، بنابراین باید از آن استفاده کنم، چون فقط در این لحظه است که خود را زنده می‌بینم.
Madii
می‌دانم که می‌توانم به همه‌چیز برسم
Madii
«خدا صحرا را آفرید تا انسان از دیدن سایه نخل‌ها شاد شود.»
Nika
چنین چادر مجللی یا چنین فضای خیره‌کننده‌ای وجود داشته باشد. کف آن مفروش از قالی‌هایی بود که هیچ‌وقت در طول عمرش، نه دیده بود و نه رویش پای گذاشته بود. از سقف آن چلچراغ‌های بزرگ برنزی به رنگ طلا با شمع‌های روشن آویزان بود.
قاصدک
وقتی مردم به من مراجعه می‌کنند و از من می‌خواهند تا از آینده‌شان بگویم، آزرده می‌شوم، چون قادر نیستم آینده را ببینم و برای آن‌ها از مشاهداتم بگویم. آینده را از روی قراین، حدس می‌زنم و گفته‌هایم براساس حدسیاتم استوار می‌شوند. آینده از آنِ اللّه است و در دست اوست که در مواقع خاص از آن خبر می‌دهد. بنابراین، چگونه می‌توانم آینده را ببینم؟ لابد به لطف نشانه‌های حال! اسرار دنیایی، در حال نهفته است، اگر در حال دقت کنی، می‌توانی لحظات خوبی داشته باشی و اگر در جهت بهبود و اصلاح لحظات حال باشی و اشتباهات را حذف کنی، آنچه پس از آن، عایدت می‌شود باز هم خوب و دلنشین است. آینده را فراموش کن و با توجه به تعلیمات الهی، به اللّه توکل کن و هر روز از عمر خود را در اختیار بگیر و در لحظات آن زنده باش و زندگی کن. چون، هر لحظه پاره‌ای است از عنایت او و هر روز، بیانی است از جاودانگی او... »
قاصدک
تنها نصیحتی که برای تو دارم این است که، سرّ نیکبختی هشیار بودن در وقت دیدن زیبایی‌های اغواکننده جهان است، بی‌آن‌که قطره روغن درون قاشق از یاد برود.`» جوان بدون این‌که سخنی بگوید، مات و متحیر، پیام پادشاه پیر را دریافت و داستان را فهمید... فهمید که چوپان جوان هم می‌تواند سفرها را دوست داشته باشد، اما هرگز نباید میش‌ها را فراموش کند.
قاصدک
آن‌ها، به من عادت کرده‌اند... ساعات و حالات مرا خوب می‌شناسند...» لحظه‌ای بعد ادامه داد: «... می‌تواند برعکس هم باشد. منم که خود را به وقت و حال گله‌ام عادت داده‌ام.»
قاصدک
کیمیاگر با صدای آرامی گفت: «در ناامیدی هم می‌توان به قلب خود مراجعه کرد، پس در ناامیدی هم امید هست و از امید غافل مشو.»
B.A.H.A.R
فراموش کرده بودند که سرب و مس و آهن هم در حدیث خویش` زندگی می‌کنند، و کسی که در حدیث دیگران کنجکاوی کند، هرگز موفق نمی‌شود حدیث خویش` را بشناسد.»
B.A.H.A.R
پدیده‌ای که در کیمیاگری به عنوان جان جهان` یا روان دنیا` شناخته می‌شود. وقتی‌که انسان با همه وجود خود به چیزی تمایل دارد، در حقیقت می‌خواهد به جان جهان نزدیک شود و می‌کوشد تمایلات خود را از قوه به فعل درآورد
B.A.H.A.R
هرکس در پی رؤیایی است و رؤیاها شبیه یکدیگر نیستند.
B.A.H.A.R
چیزهای ساده با وجود سادگی‌هایشان، رویدادهای شگفت‌انگیزی هستند
me
وظیفه ما، کامل کردن ذهنیات است تا از طریق عینیات به «او» برسیم.
zahra_askari
ضرورتِ عشق، حضور است در کنار آنچه دوست می‌داریم.
Narges Ebad
و گذشت روزها، هفته‌ها و ماه‌ها را به سرعت خواهی دید و می‌دانی این تو بودی، فقط تو بودی که نخواستی به راهت ادامه دهی، در جستجوی گنج خود باشی و با حدیث خویش` زندگی کنی و درخواهی یافت که انجام آن دیگر ممکن نیست. بدون این‌که بدانی و بفهمی عشق` هرگز مانع نمی‌شود که انسان در جستجوی حدیث خویش` نباشد و اگر چنین شد، باید مطمئن بود که عشق، عشق حقیقی نیست، یا عشقی نیست که عین بیان جهان باشد.»
mo42
قسمی را که انسان در وجود هیجان‌زده خویش احساس می‌نماید. در روح هراسان خود می‌بیند و در قلب ملتهب خود حس می‌کند. نامش «عشق» بود. چیزی قدیم‌تر از آفرینش انسان و پیدایش صحرا. چیزی‌که با درخششی متفاوت و نیروی رازگونه خود در افق احساس انسان‌ها، با تلاقی دو نگاه، طلوع می‌کرد، همانند دو نگاه...، دو نگاه بر لب چاه به بهانه آب یا هر بهانه دیگر که به هم رسیدند. لبانش به لبخند نشست و این علامت بود، نشانه بود، نشانه‌ای که جوان به انتظار آن، همه زندگی خود را رها کرده و به دنبالش در کتاب‌ها، افسانه‌ها و حکایت‌ها جستجو کرده بود. در اندلس، در دشت‌ها، همراه میش‌ها، در طنجه در فروشگاه، بین همه کریستال‌ها، در سفر، در سایه‌کش قافله یا در سکوت باشکوه صحرا، همه‌جا و همه‌جا در پی آن رفته بود. ... و سرانجام، در یک شهرک صحرایی، در کنار نخلستان، لب چاه، به بهانه آب یا هر بهانه دیگر، به «آن» رسیده بود. به لبخند رسیده بود. لبخندی که نشانه بود. خود زندگی بود. یا... بیان جهان بود.
Narges Ebad
«صحرا را می‌بینی... که لبریز از زندگی است و آسمان پر از ستاره است، اگر جنگجویان را می‌بینی که می‌جنگند، همه و همه معرف یک چیزند، و آن این‌که پدیده‌ای خاص درصدد توجیه وضع عینی انسان است، انسانی که می‌اندیشد کی و چگونه از زندگی بهره گیرد، اگر حال را از دست بدهد بازنده است، ولی اگر در حال زندگی کند می‌فهمد که زندگی یک کاروان شادی است، یک جشن و پایکوبی است، یک سرور همیشگی است. «می‌فهمد که انسان تنها در لحظه` است که زندگی می‌کند و خود را زنده می‌بیند.»
Narges Ebad
«هر کس به اقتضای عادت خود موضوعی می‌آموزد. عادت او که عادت من نیست، اگر رسم و رسوم و نحوه فراگیری من مقبول او نیست، شیوه او نیز مرا راضی نخواهد کرد.
Narges Ebad
وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی.
sama
از خودش پرسید: «چگونه می‌توان خدا را با رفتن به کنیسه و کلیسا شناخت؟» درحالی‌که وظیفه ما، کامل کردن ذهنیات است تا از طریق عینیات به «او» برسیم.
maryam

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان