بریدههایی از کتاب کیمیاگر
۴٫۰
(۹۷۳)
ترس از رنج` بدتر از خود رنج` است.
«هیچ قلبی نیست که در پی آرزوهایش باشد ولی رنج نبرد، چون آرزوها بیپایان و دور از دسترسند و راه، راه دشواری است. همت میخواهد و تلاش و هر لحظه آن میتواند لحظه پایانی باشد. لحظه دیدار با خدا یا لحظه پیوستن به ابدیت... .»
افسانه
دوست داریم برای اینکه دوست داشته باشیم، هیچگاه، هیچ دلیلی برای دوست داشتن نبوده و نیست.»
افسانه
«بدی و شرارت، آن چیزی نیست که از راه دهان وارد جسم انسان میشود، چیزی است که از راه آن خارج میشود... .»
افسانه
«مردن، مردن است، چه فردا، چه هر روز... و هر روز آغازی است برای زندگی و انجامی است برای مرگ.»
افسانه
ضرورتِ عشق، حضور است در کنار آنچه دوست میداریم.
افسانه
«زمانی که به راستی، با همه وجودت آرزویی داشته باشی، کائنات به نحوی عمل میکند که تو بتوانی به آرزویت برسی...»
افسانه
«زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، فقط مأمور انجام دادنش بر روی زمین هستی.
افسانه
وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواستهات برسی.»
افسانه
هر یک از آدمها، از آغاز جوانی، حدیث خویش` را میشناسد. در این دوره از زندگی همهچیز روشن است و انجامشدنی، انسان از رؤیاها و آرزوهایی که دوست دارد در زندگی انجام دهد، وحشتی ندارد. با گذشت زمان، نیروی عجیب و اسرارآمیزی سعی میکند به آدم بفهماند که شکلدهی و انجام حدیث خویش` ناممکن است.»
افسانه
درحالیکه به تولد خورشید خیره شده بود از خودش پرسید: «چگونه میتوان خدا را با رفتن به کنیسه و کلیسا شناخت؟» درحالیکه وظیفه ما، کامل کردن ذهنیات است تا از طریق عینیات به «او» برسیم.
nastaran.k
«چرا این چیزها را به من میگویید؟»
«چون میکوشی در حدیث خویش` زندگی کنی در صورتیکه، دقیقا در مرحله انصراف از آن هستی.»
«و شما، همیشه در چنین مواقعی ظاهر میشوید...»
«همیشه به این شکل که نه، ولی هیچگاه کوتاهی نکردهام. گاهی به یک فکر خوب بدل میشوم تا کاری صورت گیرد. و زمانی دیگر، در لحظه حساس تصمیمگیری به نحوی عمل میکنم که همهچیز آسانتر شود. به این ترتیب است که نقشهایم ادامه پیدا میکنند. ولی... اکثر مردم به هیچ وجه متوجه دخالتهای من نمیشوند.»
Shamini
اگر خداوند به این خوبی گوسفندها را هدایت میکند به همان خوبی یک مرد را هم هدایت خواهد کرد
محمد جواد رییسی
یک «اثر» کامل نمیشود، مگر اینکه مراد از آن حاصل شود.
نفیسه
جوان دریافت، قدرت لایزالی در کائنات است که شش روز پیدایش را بدل به آفرینش کرد.
پس در «جان جهان» غرق شد و دید که «جان جهان» مظهری است از «پدیدآورنده یکتا» و... پدیدآورنده یکتا را در وجود خود یافت و... خود را نمادی از او دید.
نفیسه
خورشید پرسید: «چرا میگویی که من عشق را نمیشناسم؟»
«چرا که عشق طاقت ندارد همانند صحرا باشد و ساکن. مثل باد، باد باشد و گذرا... و نه همانند تو... ناظر از راه دور باشد و عابر.
«عشق نیرویی است که جان جهان` را تعبیر میدهد و مفهومی است که جان جهان` را تعبیر میکند.
نفیسه
«کسی که با حدیث خویش` زندگی میکند، میداند آنچه را که میخواهد میتواند به دست آورد. باید امید داشت. تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن میسازد، ترس از باخت`.»
نفیسه
گروه سومی هم فقط در جستجوی طلا بودند که هرگز به اسرار آن نرسیدند و راز آن را کشف نکردند. چون، فراموش کرده بودند که سرب و مس و آهن هم در حدیث خویش` زندگی میکنند، و کسی که در حدیث دیگران کنجکاوی کند، هرگز موفق نمیشود حدیث خویش` را بشناسد.»
نفیسه
«چشمها آینه روحند و نگاه نشاندهنده نیروی لایزال آن.»
نفیسه
«تاریکترین لحظه، لحظه قبل از طلوع خورشید است.»
نفیسه
«مردن، مردن است، چه فردا، چه هر روز... و هر روز آغازی است برای زندگی و انجامی است برای مرگ.»
نفیسه
حجم
۱۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۱۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰۲۰%
تومان