بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۹۷۳ رأی
۴٫۰
(۹۷۳)
«اگر درباره قسمتی از آنچه هنوز در اختیار نداری قولی بدهی و راهت را بگیری و بروی، هوس و انگیزه مالک شدنش را از دست خواهی داد.»
ساجد
«مردم، سهل و آسان به انگیزه زیستن خویش می‌رسند. شاید به همین دلیل است که خیلی زود هم از دستش می‌دهند و... این چنین است که دنیا به گردش خود ادامه می‌دهد.»
ساجد
وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی.»
ساجد
«زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، فقط مأمور انجام دادنش بر روی زمین هستی. حتی اگر فقط هوس سفر کردن باشد یا ازدواج با دختر یک بازرگان... یا جستجوی گنج.
ساجد
وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی.»
نارون
زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو، فقط مأمور انجام دادنش بر روی زمین هستی
نارون
البته خودش می‌دانست، که همه داستان‌ها، همه ماجراها را در کتاب‌های مختلف خوانده است ولی آن‌ها را برای دخترک به شکلی تعریف می‌کرد که گویی وقایع زندگی خود او بوده‌اند. ‫با خود می‌گفت: «تفاوتی هم ندارند، زندگی، زندگی است. آن‌ها می‌توانستند ماجراهای زندگی من هم باشند، چه فرق می‌کند؟ دخترک که با شنیدن آن‌ها راضی می‌شود وانگهی، او که سواد ندارد تا کتاب‌ها را بخواند و...»
نارون
وقتی با اشخاص معینی دائم در آمد و شد باشیم و همیشه همان‌ها را ببینیم (مثل حالتی که در صومعه وجود داشت)، به مرحله‌ای می‌رسیم که آن‌ها را جزیی از زندگی خود بدانیم. در این صورت آن‌ها مایلند در زندگی ما اثر بگذارند و تغییرش بدهند. حال اگر، هم‌آوا با تصورات آن‌ها نباشیم، بدیهی است که نارضایتی‌ها بروز می‌کند، زیرا که مردم خیالاتی‌اند و بر این تصور که دقیقا می‌دانند دیگران چگونه باید زندگی کنند، اما هیچ‌کس هرگز در طول عمرش یاد نگرفته است خود چگونه زندگی کند.
نارون
به همین خاطر هم سفر کردن را این همه دوست داشت. ‫به خودش می‌گفت، همیشه می‌توان دوست جدیدی پیدا کرد بی‌آن‌که اجباری باشد هر روزش را با او بگذراند.
نارون
‫«می‌بینی، به تو گفته بودم که تعبیر خوابت خیلی مشکل است. چیزهای ساده با وجود سادگی‌هایشان، رویدادهای شگفت‌انگیزی هستند. فقط متفکران و عالمان هستند که آن‌ها را می‌بینند و به بررسی می‌گذارند.
نارون
درحالی‌که به تولد خورشید خیره شده بود از خودش پرسید: «چگونه می‌توان خدا را با رفتن به کنیسه و کلیسا شناخت؟» درحالی‌که وظیفه ما، کامل کردن ذهنیات است تا از طریق عینیات به «او» برسیم.
نارون
‫با وجود این، از بچگی آرزو داشت دنیا را بشناسد چرا که در آن چیزی می‌دید مهم‌تر از شناخت کائنات، شناخت خدا یا شناخت گناهان مردم.
نارون
ولی، از روز قبل، یاد آن دخترکی بود که در شهر زندگی می‌کرد. و او باید چهار روز تمام، راه درازی را می‌پیمود تا به آن‌جا برسد. بنابراین، فکری بجز فکر او و حرفی بجز حرف او نداشت.
نارون
نجواکنان به خود گفت: «... آن‌ها، به من عادت کرده‌اند... ساعات و حالات مرا خوب می‌شناسند...» ‫لحظه‌ای بعد ادامه داد: «... می‌تواند برعکس هم باشد. منم که خود را به وقت و حال گله‌ام عادت داده‌ام.»
نارون
دراز کشید. کتابی را که تازه از خواندنش فارغ شده بود، زیر سر گذاشت. ‫فکر کرد بهتر است کتاب‌های پرحجم‌تری بخواند تا هم دیرتر تمام شوند و هم بالش‌های راحت‌تری برای شب‌ها باشند.
نارون
تپه‌های شنی با وزش باد جابجا می‌شوند، ‫ولی... ‫صحرا همیشه صحرا باقی می‌ماند. ‫این است... ‫افسانه عشق.
نارون
: «زمانی که به راستی، با همه وجودت آرزویی داشته باشی، کائنات به نحوی عمل می‌کنند که تو بتوانی به آرزویت برسی.»
sheyda
: «زمانی که به راستی، با همه وجودت آرزویی داشته باشی، کائنات به نحوی عمل می‌کنند که تو بتوانی به آرزویت برسی.»
sheyda
«چیزی که همیشه آرزوی انجامش را داشتی؛ هر یک از آدم‌ها، از آغاز جوانی، حدیث خویش` را می‌شناسد. در این دوره از زندگی همه‌چیز روشن است و انجام‌شدنی، انسان از رؤیاها و آرزوهایی که دوست دارد در زندگی انجام دهد، وحشتی ندارد. با گذشت زمان، نیروی عجیب و اسرارآمیزی سعی می‌کند به آدم بفهماند که شکل‌دهی و انجام حدیث خویش` ناممکن است.»
sheyda
جوان به آزادی باد حسادت کرد، ولی فهمید که اگر بخواهد، می‌تواند مثل آن آزاد باشد چون هیچ‌کس و هیچ‌چیز مانع آزادی او نمی‌شود مگر خودش...
AuroraaLight

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰
۲۰%
تومان