نظرات کاربران درباره کتاب صوتی سمفونی مردگان
۳٫۹
(۱۴۰۵)
الناز باقرزادگان
خود داستان یکمپیچیده ست.
اصلا اجرای خوبی نبود.اصلا
موسیقی متن خیلی خوبی داره ولی یوم صداش بلنده.
بنظرم رمانهای پیچیده رو باید خوند، نه اینکه شنید.
ولی اگر راوی خوبی بود بیشتر ب فهمیدن کمکمیشد
اصلا اجرای جالبی نبود
نيما
نمیدونم من چرا خوشم نیامد با این همه نظر مثبت
ヽ( ´¬`)ノپری
اندوه ناامیدی . دو وصف اساسی برای این کتابه .
با اینکه با هیچ کدوم از شخصیت ها همزاد پنداری نمیکردم اما غمشون تو دلم بود.
برای من اورهان منفور تر از پدر بود چون پدر نمیدونست اعمالش اشباهه و فکر میکرد راه درست اینه اما اورهان میدونست .
کتاب پر مغزیه . به ادم اضافه میشه
abootaleb
:
👈خاطره عباس معروفی از دیدار با رئیسی: دوست دارم «سمفونی مردگان» شما را بخوانم
«سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیماً به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او میدوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردون بود 😔که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد. نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».🤯
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند😊 گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان مینویسه»
خاطره عباس معروفی از دیدار با رئیسی: دوست دارم «سمفونی مردگان» شما را بخوانم
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سوال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
خاطره عباس معروفی از دیدار با رئیسی: دوست دارم «سمفونی مردگان» شما را بخوانم
«چند سالته؟»
«سیوسه.»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد: «حتی خانمبازی هم نکردهای؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد.
هیأتمنصفه را تشکیل شد و گردون در دادگاه تبرئه شود...
sara
من این کتابو دیروز شروع کردم..و فقط در رابطه با گوینده میتونم نظر بدم و فکر میکنم صدای آقای پاکدل با کمال احترام اصلا مناسب و دلنشین نیست..به نظر بنده اگر کسی روخوانی ساده انجام میداد خیلی بهتر بود..نمیفهمم چرا اکثرا از خوانش گوینده تعریف کردن، اگر آقای سلطان زاده ، قریب پناه یا رئیسی یا ... گوینده این کتاب بودن بیشتر ترغیب به گوش دادن میشدم..اما الان فقط ناچارم که تمومش کنم..خیلی سرد و بی روح ..
sara
و اینکه موسیقی متن هم صدای خیلی خیلی بلندی داره😞
fl
اگه میخواید سبک جریان سیال رو شروع کنید داستان روونیه برای آشنایی با این سبک و بعد ها که خشم و هیاهو یا کار های جیمز جویس رو خوندین لذت میبرین
کاربر ۲۱۵۵۱۹۳
بنده با این کتاب گریه کردم و خندیدم و غرق در گذشته و حال و آینده شدم.
Sayeh
من چاپی این کتاب رو خوندم. در یک کلمه شاهکار بود. کتابی بسیار عمیق که از زوایای بسیار زیادی میشه بهش نگاه کرد و میشه همه شخصیت ها رو از نظر روانشناسی بررسی کرد (همینطور که مقالات و نقد های زیادی هم اینکارو کردن). به دلیل تعدد راوی ها اولش آدم کمی گیج میشه ولی به مرور میشه فهمید چی به چیه. در واقع تعدد راوی یکی از نقاط قوت کتاب محسوب میشه که بسیار جذاب ترش کرده (و چقدر دوست داشتم کتاب از دیدگاه آیدا هم نوشته میشد) کتاب روایت تلخ و دردناکی است از سرنوشت اعضای یک خانواده که همه اتفاقاتش به دلیل جهل و تعصب و ترس است.
معصومه مهدیه
دلم از شنیدنش خیلی گرفت حیف که تو حین کار گوشش میکردم و نمیتونستم گریه کنم پیش همکارام سخت بود وگرنه گاه دلم میخواست گریه کنم به حال آیدین خوب و بی زبون و البته آیدا و آیداهای دیگر دنیا
خواندنش را توصیه میکنم
Saeid Roostainezhad
بسیار کتاب زیبا والبته تا حدودی تلخ بود،آقای پاکدل هم بنظرم خیلی حرفه ایی و گرم اجرا کردند.در کل عالی بود
ثمین
واقعا رمان گیرایی بود لذت بردم ولی یه سری ابهامات برام داشت اینکه دختر آیدین چی شد خود آیدین هم همینطور
صدای موسیقی یه جاهاییخیلی بلنده
کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
یکی ازابهامات سرنوشت سورمه لیناهست،چه اتفاقی براش افتاد؟یجای داستان از زبان سورمه لینامیگه ملافه سفیدوکنارزدصورت کبود و ورم کرده مرادیدوگفت این نیست
کاربر ۲۱۴۰۲۱۶
یعنی سورمه جذام گرفت ؟
شایان احمدی
این کتاب رو با صدای حسین پاکدل گوش کردم، خیلی لذت بخشه، من که ۲۲ سالمه با این کتاب انگار رفته بودم پنجاه سال پیش...
به شدت توصیه میکنم با حوصله گوش کنید
کاربر ۲۵۲۷۱۷۸
خیلی جالب نبود
mahi86
خیلی خفن بود ولی زود تمومش کردم ):💔
کاربر ۲۳۰۹۵۸۱
البته من خیلی قبل خوندمش
کاربر ۲۳۰۹۵۸۱
بسیار جالب و حقایق تلخ از تعصب بیجا
کاربر ۲۳۰۹۵۸۱
بله منم خیلی قبل خوندمش کنایه های ادبی از خرافات تعصب بیجا عدم مدیریت پدرخوانواده وخیلی چیزهایی دیگری که در عصر حاضر
ریسا
متن و جریان داستان بسیار عالی فضای داستان فضای غمگین و به شدت گیرا و جذاب است
خوانش اثر و موسیقی تو عالی
samira
من با شخصیتهای داستان حس هم ذات پنداری داشتم و عمیقا حسشون کردم و اشک ریختم
mahsakarimi
به نظر من رمان خیلی عمیقی هست و مهارت نویسنده کاملا هویداست! ضمن این که صدای گرم و خوانش عالی آقای پاکدل جذابیت داستان رو بیشتر میکنه! اما فضای داستان بیش از حد غمناک هست و واقعا روح آدم رو درگیر میکنه! درکل برای کسانی که مثل من تازه شروع به کتاب خوانی کردن توصیه نمیکنم
ashil2020
سلام خدمت شما استاد دانشگاه و در نهایت با توجه کنید تا در مورد آن به صورت یک
عباسي
کتابی بسیار برمحتوا بیانی شیوا بسیار تلخ و جذاب
کاربر 0048
سلام.ببخشید میشه بگید چحوری کتاب های صوتی رو بگیرم؟حتما باید خریداری بشه؟نمیشه از حساب اینترنت کسر بشه؟یعنی برای هر کتاب باید پول پرداخت شود؟ممنون میشم جوابم را بدهید.
حـــــــــــوا🍃
بله باید پولشو پرداخت کنید
زمان
۱۳ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۷۶۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۳ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۷۶۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
قابلیت انتقال
ندارد
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۹۱,۰۰۰۳۰%
تومان