
کتاب همسایه آقا
معرفی کتاب همسایه آقا
کتاب همسایه آقا نوشته شهلا پناهی لادانی، زندگینامه داستانی مدافع حرم جاویدالاثر علی آقا عبداللهی است.
دربارهی کتاب همسایه آقا
خواندن زندگینامهها همیشه میتواند جذاب باشد. زندگینامه به مخاطبان اثر کمک میکند تا با زوایای پنهان شخصیت یک فرد آشنا شوند، او را بهتر بشناسند و دلیل انتخابهایش را هم بفهمند. شهلا پناهی لادانی در کتاب همسایه آقا به سراغ زندگی شهید علی آقا عبداللهی رفته است و زندگی او را در قالب داستانی خواندنی به تصویر کشیده است.
کتاب همسایه آقا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن زندگینامه رزمندگان و شهدا لذت میبرید، کتاب همسایه آقا را بخوانید.
بخشی از کتاب همسایه آقا
مامانم لبخندی زد و گفت: «مؤمن باید زیرک و جسور باشه. تشخیص راه ثواب از ناثواب بزرگتر کوچکتر نمیخواهد. گاهی توی سختی یا شرایط خاص بچهها آنقدر رشد میکنند که بزرگترها به گرد پاشون هم نمیرسند. انقلاب یکی از این شرایط خاص بود که فرصت رشد به همه ما داد.»
- خوب تصمیم گرفتین چیکار کنید؟
- یکی از راهکارها این بود که اعلامیهها رو ازشون میگرفتم و میآوردم خونه توی باغچه حیاط آتیش میزدم. خیلی از اونا توی جریان انقلاب متوجه اشتباهشون شدند و برگشتن؛ ولی خیلیهاشون هم متأسفانه سالهای بعد از پیروزی انقلاب به فکر سهمخواهی از انقلاب افتادند و کلاً از راه و مسیر اصلی خارج شدند. با قصهٔ ترورها، مبارزات طراحی شده و حتی حضور در جناح دشمن آن هم توی روزهای سخت جنگ، توی نگاه و تعریف مردم از مجاهد تبدیل به منافق شدند و این داغی هست که بهخاطر بیبصیرتی به پیشانی آنها خورد. درست مثل آنهایی که پینهٔ جنگ صفین را داشتند؛ ولی توی کربلا روبهروی امام حسین (ع) ایستادند.
- توی قصهٔ روزهای مبارزه، کسی بود که همسن و سال یا همراهتون باشه؟
- آره دخترخاله و دخترداییهام بودن. یکبار هم بزرگترها حسابی دعوامون کردند!
- چرا؟ مگه چیکار کردین؟
- اون موقع پیکر شهدا رو بعد از انتقال به بهشت زهرا (س) ردیفی کف یک سالن میچیدن تا خانوادهها بیان برای تشخیص هویت و اگر کسی نمیآمد، پیکرها را دفن میکردند و فقط مدارکی را که احیاناً همراه داشتند، توی یک لیست ثبت میکردند. یک روز ما بدون اینکه به کسی اطلاع بدیم، رفتیم بهشت زهرا (س) و سرکی بین شهدا و خانوادههاشون کشیدیم. چون خیلی شلوغ بود، دیر به خونه برگشتیم. وقتی رسیدیم یادمه دعوامون کردند که کجا بدون اینکه اطلاع بدید رفته بودید؟ خلاصه روزگاری داشتیم و شیرینترین اتفاق اون ایام پیروزی انقلاب بود. یکی از نهادهایی که به دستور امام تأسیس شد، نهضت سوادآموزی بود. توی هر محله مساجد شدند پایگاه سوادآموزی و مردم خیلی استقبال میکردند. مادرجون از کسانی بود که توی همین کلاسها و دورهها شرکت کرد و تونست تا مرحلهٔ تکمیلی پیش بره و دیگر میشد کنار هم بشینیم و باهم کتاب بخونیم و این خیلی برام شیرین بود؛ اما انگار قرار نبود توی سایهٔ پیروزی انقلاب راحت بشینیم و به روزهای خوب پیشرو نگاه کنیم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه