
کتاب راهی به مجنون
معرفی کتاب راهی به مجنون
کتاب راهی به مجنون نوشته جواد کلاته عربی است. این کتاب روایت زندگی سردار شهید عباس جولایی است. این کتاب با مصاحبه با سید اسدالله جولایی (برادر شهید)، فاطمه بهاری فرد (همسر شهید)، سیدمصطفی جولایی (برادر شهید)، سیدحسین جولایی (برادر شهید)، سیدمهدی جولایی (برادر شهید) سیدهادی جولایی (برادر شهید)، سیدمحمد جولایی (فرزند شهید)، محسن رفیق دوست (وزیر وقت سپاه)، سردار مجتبی حائری، سردار محمد ستاری وفایی، دکتر محمد مدد، حاج داوود کربلایی، مهندس سید مصطفی میری، سردار اردستانی، سردار غمخوار، مهندس طاهر شعبانی، سردار مهدی آقاخانی، محمد بهاری فر، محمود مداح الحسینی، رحیم رضابیگ، کریم رضابیگ، سعید تهرانی، سعید نیکنام، ... منصوره بهاری فرد و صدیقه مردشدزاده تهرانی جمعآوری شده است.
خواندن کتاب راهی به مجنون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی شهدا پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب راهی به مجنون
آنوقتها خیلی از پدر و مادرها برایشان درس و مشق بچهها چندان مهم نبود. مهم این بود کار کنند و یک گوشهٔ خرج را بگیرند. اصلاً به خاطر همین، زیاد بچه میآوردند. اما در خانۀآقا سیدحسن، وضع دیگری حاکم بود. همه باید به علاوهٔ کارِ مغازه، درسشان را هم میخواندند. روی همین حساب، گرفتن دیپلم برای پسرها یکی از واجبات بود. آقا سیدحسن روی چندتا مسئله خیلی حساس بود؛ نماز، قرآن، مسجد، لقمهٔ حلال، درس و کار. اسدالله، فرزند ارشد، اولین باسوادِ خانه بود. برای همین، آقاجون رسیدگی به تکالیف بچهها و آموزش قرآن را به عهدهٔ او گذاشت. اسدالله با پول خودش یک میز و نیمکت کوچک برای همین کار خرید.
آقا سیدحسن هیچگاه از پسرها نمیخواست مفت و مجانی برایش کار کنند. بهشان پول میداد؛ به اندازهای که جیبشان خالی نباشد و اگر چیزی خواستند بخرند، دستشان توی جیب خودشان باشد. اسدالله آن میز کوچک را از همان پول خریده بود. میز به اندازهای بود که دو نفر با هزار زحمت پشتش جا میشدند. عباس از چهار پنج سالگی، قرآن را پشت همین میز یاد گرفت؛ از برادرش اسدالله که اولین معلمش بود. علاوه بر معلم مدرسه، حساب و کتابِ درس و مشقش را باید به اسدالله هم پس میداد. البته این ماجرا تا وقتی ادامه داشت که برادر بزرگترش در اصفهان بود. اسدالله، دیپلمش را گرفت و برای کار رفت تهران. حالا عباس شد ارشد خانه. همهٔ مسئولیتهای اسدالله افتاد گردن عباس که الان دیگر هشت نه سالش بود. سن و سالی نداشت اما قرآن را خوب یاد گرفته بود. شد معلم قرآن مصطفی و حسین.
خیلی مسئولیتپذیرتر شده بود. اما هنوز هم سر به هوا و بازیگوش بود. از هر چه میگذشت، از فوتبال نمیگذشت. یعنی نمیتوانست بگذرد. دور و بر خانه پر از زمین خالی و باغ بود. یکی از همین زمینها، پاتوق کسانی بود که بعدها در تیمهای مطرح اصفهان توپ زدند و مربی شدند، مثل چلنگری، کربکندی و دهقان. عباس با همینها و خیلیهای دیگر همبازی بود. همیشه برای فوتبال آمادگی داشت. با هر لباسی هم که بود، فرقی نمیکرد. خیلی وقتها مینشست بیرون. تیم که عقب میافتاد، میرفت چندتا گل میزد و دوباره میآمد بیرون. تا وقتی اصفهان بود، توی یکی دو تیم معروف آنجا بازی میکرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه