کتاب مسیر رستگاری
معرفی کتاب مسیر رستگاری
کتاب مسیر رستگاری نوشتۀ شبنم غفاری حسینی است. این کتاب را نشر شهید کاظمی منتشر کرده است.
درباره کتاب مسیر رستگاری
کتاب مسیر رستگاری روایت زندگی رزمنده پرستار دکتر محمد (بهزاد) رستگاری از سوسنگرد تا UCF است.
خواندن کتاب مسیر رستگاری را به چه کسی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به تمام علاقهمندان به خاطرات شهدا و جانبازان و مشتاقان کتابهای دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
درباره مؤسسه شهید کاظمی
پس از شش سال فعالیت فرهنگی و تربیتی در سال ۱۳۹۱ با گسترش فعالیتهای خود، ترویج کتاب و فرهنگ کتابخوانی را سرلوحة فعالیتهای فرهنگی خود قرارداد و انتشارات شهید کاظمی را تأسیس کرد. این انتشارات، اکنون با بیش از چهارصد عنوان کتاب، به جهاد فرهنگی در حوزة کتاب مشغول است و در سال ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶ بهعنوان ناشر برگزیده سال انتخاب شد.
بخشهایی از کتاب مسیر رستگاری
پدرم پزشکیار بود. همهکاره بیمارستان. آن زمان، حوالی سالهای ۱۳۳۰ را میگویم، نه پرستار بهاندازه کافی بود و نه پزشک. چه رسد به پزشک متخصص. بیمارستان خمینیشهر، سِده آن زمان، کارش را با پدر من شروع کرد. یک پزشکیار بود و یک بیمارستان؛ یک بیمارستان بود و کل جمعیت خمینیشهر و اطراف. همه بار رسیدگی به بیماران روی دوش او بود. همین بود که مجبور شد از نجفآباد به اصفهان نقلمکان کند و در خیابان صارمیه خانه بگیرد. صارمیه به خمینیشهر نزدیکتر بود. آن موقع پدرم تازه ازدواج کرده بود. من توی همین خانه به دنیا آمدم: سال ۱۳۳۳. اسمم توی شناسنامه محمد است ولی همه بهزاد صدایم میکنند. یک سال بعد هم برادر کوچکترم، مسعود، به دنیا آمد. خیلی با هم مأنوس بودیم. هم شیطنتها و بازیگوشیهایمان زبانزد اطرافیان بود، هم هوش و استعدادمان.
دوره ابتدایی را توی دبستان کورش گذراندم. جزء مدارس ملّی بود، مثل مدارس غیرانتفاعی حالا. پدرم خبر نداشت. وضع مالی خوبی نداشتیم و من نمیخواستم برایش دغدغه درست کنم. ده تا تک تومانی هزینه ثبتنامش بود. پولتوجیبیهایم را جمع میکردم و یک تومان یک تومان به مدرسه میدادم. مادرم هم گاهگداری که دستش باز بود کمکم میکرد. تحصیلکرده بود. دیپلم داشتن توی آن سالها خیلی ارجوقرب داشت، بخصوص برای دخترها. در امتحان آموزشوپرورش قبول شده بود ولی بعد از ازدواج، پدرم اجازه نداده بود کار کند. گفته بود: «من که هیچوقت نیستم، یه نفر باید بالاسر این بچهها باشه.» مادرم آمد مدرسهام را دید و رضایت داد ثبتنام کنم. مدرسه دولتی کنار خانهمان را هم دیده بود. یکی دو ماه اول آنجا میرفتم. معلم میآمد سر کلاس میگفت دفترهایتان را درآورید و از روی این درس رونویسی کنید و میرفت تا دو ساعت بعد. برعکس، مدارس ملی خیلی خوب رسیدگی میکردند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه