دانلود و خرید کتاب تب سرخ لیلا فرهمندنیا
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب تب سرخ اثر لیلا فرهمندنیا

کتاب تب سرخ

انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تب سرخ

کتاب تب سرخ نوشته نویسنده جوان مشهدی، لیلا فرهمند است. فرهمند در این داستان بلند روایت یک خانواده مبارز ایرانی را در دوره پهلوی اول به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب تب سرخ

کتاب با برگشت ارسلان به خانه قدیمی‌شان شروع می‌شود. او از خارج از ایران امده است و فرزند فخرالملوک و سالار خان است. او به خانه پدری‌اش بازگشته است و بعد از سال‌‌ها اطرافیانشان را می‌بینند. 

داستان در زمان پهلوی اول روایت می‌شود، خانواده‌ مبارزی را می‌بینید که برای آزادی و خواسته‌هایشان مبارزه می‌کنند. 

خواندن کتاب تب سرخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این‌ کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان تاریخی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب تب سرخ

خورشید وسط آسمان رسیده بود و آفتابش را مستقیم بر زمین انداخته بود. همدم در حالی که ثریا روی دستش خوابیده بود او را درآغوش گرفته بود، آفاق با بقچه ای در دست، پشت سر همدم را می رفت. آنها نزدیک در خانه رسیدند. همدم یک دستش را آرام از زیر کمر ثریا بیرون آورد. دستش مثل آهن سنگین شده بود با زحمت به در کوبید. یاد گار مشغول کشیدن علف های هرز از توی باغجه حیاط بود. با شنیدن صدای در، بیلچه باغبانی را کنار گذاشت و خودش را به دم دررساند. همدم که عرق روی پیشانی اش نشسته بود با چهره ای خسته وارد شد، آفاق با لپهای قرمز شده، پشت سر مادرش می آمد. یادگار بقچه را از آفاق گرفت و جلوتر از همدم به راه افتاد.

-خانم سفارش می کردید می اومدم دنبالتون توی این هوای گرم با بچه ها اذیت شدین.

همدم که دیگر سنگینی ثریا خواب آلوده را روی دستش به سختی تحمل می کرد، نفس بلندی کشید:

– کاری نبود که پی تو بفرستم.

– الان قدسی رو صدا می زنم که بیاد کمکتون.

همدم از پله ها ی عمارت بالا می رفت.

– وای از کت و کول افتادم، نه نمیخواد بیاد. کاری ندارم.

یادگار تا روی ایوان آنها را همراهی همدم کرد و بقچه را به دست آفاق داد و به سرعت به سمت حیاط رفت. همدم به اتاق نشمین رفت، ثریا را آرام روی تشک کوچکی گذاشت نفسش را آزاد کرد، چادرش را از سرش برداشت و مچاله روی زمین انداخت. آفاق بقچه را روی زمین گذاشت، کنار مادرش نشست از شوق پوشیدن لباس نو آرام نداشت. با یک دنیا التماس به مادرش نگاه کرد:

-خانم جان همین الان بپوشم توی تنم ببینین؟

همدم که شوق کودکانه دخترش را در چهره اش آشکارا می دید، لبخند زد:

– بپوش ببینم.

آفاق با لباس نو جلوی مادرش ایستاد. پیراهن مخمل با گلهای بنفش که قدش تا زیر زانوی آفاق می رسید. آفاق چرخی زد و موهای مشکی بافته شده اش، روی شانه هایش به این سو و آن سو رفتند. به پاهایش نگاهی کرد بدون جوراب و شلوار. به همدم نگاه کرد سرش را پایین انداخت و لپهایش گل انداخت. همدم با دیدن دخترش لبخندی برلبش نشست و به فکرش رسید کلاه فرنگی که ارسلان برایش آورده بود، به پیراهن آفاق می آید. بلند شد و به طرف گنجه اش رفت، کلاه را از توی گنجه برداشت، به طرف آفاق رفت. همدم کلاه را روی سر دخترش گذاشت. آفاق با چشمانی بهت زده به مادرش نگاه کرد. کلاه روی سرش لق می زد. روی پیشانی اش با کلاه کاملا پوشانده شده بود. همدم با دستش کلاه را کمی عقب زد و با خوشحالی به دخترش گفت:

-الان دیگه ماه شدی مثل دختر شاه پریون.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۱ صفحه

حجم

۶۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۱ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان