
کتاب شاهد ۸
معرفی کتاب شاهد ۸
کتاب شاهد ۸ نوشته حسین شیردل است. این کتاب خاطرات جذابی از زندگی شهید حبیب الله قنبری است و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب شاهد ۸
کتاب شاهد ۸ خاطراتی است از انسانی با اخلاص و پرتلاش است که تمام ۸ سال دفاع مقدس را با گوشت و پوستش درک کرده است. مردی که در عملیات والفجر ۸ با ابتکار عمل و هوشمندی، تلفات بسیاری از دشمن گرفته بود. همانکه در خان جنگ سوریه در دیدگاه شاهد ۸، با گراهای دقیقش داعش منحوس را بهآسانی زمینگیر کرد.
متن ااولیه این کتاب نتیجه چندین ساعت مصاحبه «سیده سمیه رضوی» و «هدی فتحی» با این شهید گرانقدر است که بعد از شهادتشان در اختیار حسین شیردل قرار گرفته است.
دوران دفاع مقدس اوج نمایش ملت بزرگ ایران بود. شهیدان، جانبازان، آزادگان، ایثارگران و خانوادههای معززشان هرکدام الگویی زیبایی از شهدای کربلای حسینی و مقاومت و پیامرسان حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (س) را نشان دادند. شهید حبیبالله (بهمن) قنبری یکی از مردان بزرگ این دوران بود که میل به آزادی همواره در وجودش شعله میکشید و بعد از گذشت سالها برای حفاظت از حرم در سوریه شهید شد. ایشان متولد ۲۷ بهمن ۱۳۴۵ بودند و از کودکی با فرار از مدرسه برای پیوستن به صف انقلابیون وجود نور الهی در قلبشان را به تمام اطرافیانشان نشان دادند. این کتاب مجموعهای از خاطرات این شهید بزرگوار است.
خواندن کتاب شاهد ۸ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاهد ۸
در دانشگاه امام حسین (ع) اولین بار او را دیدم. ۱۵ فروردین ۱۳۹۵ بود. بعد از سلام و احوالپرسی از من پرسید: «آقای معصومیان، شما اهل بابل هستید؟»
وقتی جواب دادم، خبر چند نفر از بچههای جبهه و جنگ را گرفت. گفتم نمیشناسم. در بین حرفها صبحت از حجت نعیمی به میان آمد. حجت نعیمی فرمانده من در اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در محور یک بود. او هم خاطراتی از شهید نعیمی داشت. خوب دقت کردم به خاطرههایی که تعریف میکرد، به لحن و صدایش، به چشمهایش...
میگفت: «در عقبنشینی فاو مهمات تمام کرده بودم. حجت را صدا زدم. به او گفتم که مهمات تمام کردهایم. حجت هم آمد و نشست کنارم و تندتند مشغول پر کردن خشابها شد.»
بعد سکوت... و درحالیکه اشک در چشمهایش جمع شده بود گفت: «حجت رو از ته قلبم دوست دارم.»
دفعهٔ بعد که او را دیدم و با او همکلام شدم سه روز بعد بود، در سوریه، خانطومان.
بهاتفاق برادر غلامپور رفتیم به موقعیت دیدبانی او، به «شاهد ۸». این بار او را بیشتر و عمیقتر دیدم. احساس کردم شباهتهایی بین او و شهید نعیمی پیدا کردهام. چقدر آرامش و مهربانیشان شبیه هم بود. بهمن هم از جانبازان جنگ بود و زخم و خون و خاطره را بر تن به یادگار داشت.
بهمن میگفت: «ساعت ۲ بعدازظهر، دشمن با موشک کرنت اینجا را هدف قرار داده. یک شهید دادیم (شهید غفور حسنی از نیروهای رزمندهٔ فاطمیون، افغانستان) یکی دیگر از بچهها هم پایش قطع شد.»
میگفت: «شهید غفور حسنی بیست روز بود که روزه میگرفت...»
غبطه خوردم و گفتم: «آیا حق این پسر شهادت نبود؟»
کمی بعد داشتیم با دوربین دیدبانی بهمن مناطق دشمن را نگاه میکردم و او برایم توضیحاتی میداد.
اما بهمن اصرار داشت زودتر کارمان را برسیم و از مکان او برویم. میگفت که احتمالش زیاد است دشمن شما را ببیند و اینجا را بزند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه