دانلود و خرید کتاب آخر رفاقت مرتضی احمر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب آخر رفاقت

کتاب آخر رفاقت

نویسنده:مرتضی احمر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آخر رفاقت

کتاب آخر رفاقت، نوشته مرتضی احمر، خاطرات سردار شهید حاج احمد کریمی فرمانده گردان حضرت معصومه (س) لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) است که در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. 

درباره کتاب آخر رفاقت

مرتضی احمر در کتاب آخر رفاقت به سراغ زندگی شهید حاج احمد کریمی رفته است. جوانی که زندگی خود را برای مبارزه با دشمن فدا کرد و در نهایت به آرزویش که رسیدن به درجه والای شهادت بود، رسید. او در روز بیستم دی سال چهل شمسی به دنیا آمد. ده سال بعد همراه با خانواده‌اش به شهر قم مهاجرت کرد و با آغاز جنگ، فعالیت‌هایش را نیز آغاز کرد. عضویت در سازمان بسیج، انجام فعالیت‌های منکراتی در داخل شهر قم و در نهایت اعزام به جبهه. از او به دلیل روحیه‌ای که داشت و همچنین رشادتی که از خود در شرایط مختلف نشان می‌داد، خاطراتی شیرین در دل و ذهن همه اعضای خانواده و دوستانش، به جا مانده است. 

شهید حاج احمد کریمی در عملیات‌های مختلفی از جمله بستان، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، خیبر، والفجر چهار ،بدر، کربلای چهار و پنج شرکت داشت و در نهایت در شملچه در آخرین عملیاتی که در آن شرکت کرد، بر اثر برخورد گلوله توپ یا خمپاره، شهید شد. در این کتاب مجموعه یادداشت‌هایی را می‌خوانیم که خاطراتی از دوستان و نزدیکان او هستند. یادداشت‌هایی که نمایانگر روحیه او، خصوصیات و صفات بارز اخلاقی‌اش و همچنین تلاشش برای ساختن دنیایی بهتر و بدون حضور بیگانگان است.

کتاب آخر رفاقت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب آخر رفاقت را به تمام علاقه‌مندان به مطالعه آثار زندگینامه رزمندگان و شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آخر رفاقت

وقتی کوچک بود، هر روز با پدرش به مسجد میرفت. به پیشنهاد ّاطرافیان، مکبر شده بود اما بعد از چند روز، یکی از بچه‌های محل که از او بزرگتر بود اجازه نمی‌داد مکبری کند. با چشم گریان به خانه آمد. وقتی ماجرا را برایم تعریف کرد، به پدرش گفتم وساطت کند تا قضیه حل شود. پدرش هم، کار را نوبتی کرد. نماز ظهر و عصر را، احمد مکبری میکرد و نماز مغرب و عشا را دوستش. بعدها که بزرگتر شد، مکبری را به بچه‌های کوچک محل سپرد. ولی باز هم زودتر از اذان، به مسجد می‌رفت. بعدها فهمیدیم که در آن فاصله، نماز حاجت می‌خوانده است.

***

کوچکتر از او بودم. هر زمان گله یا شکایتی از چیزی داشتم با مهربانی مرا دلداری میداد و به صبر و بردباری دعوتم می‌کرد. هر زمانی که برای احوالپرسی و خداحافظی برای اعزام به جبهه به منزلمان می‌آمد با موتور یا ماشین بچه‌های مرا به گردش می‌برد و با بچه‌ها با محبت برخورد می‌کرد.

***

پدرم به خاطر دلتنگی‌اش و اینکه دوست داشت احمد را بیشتر ببیند و بیشتر کنارش باشد، با گلایه گفت: «من و مادرت پیر شده‌ایم. نیاز به مراقبت داریم!» احمد در جواب گفت: «حق با شماست. ولی اگه ما نریم جبهه، دشمن نمیذاره خانواده‌ها و بچه‌های ما با آرامش زندگی کنند:. بعد صورتش را آورد جلو و به حاج آقا گفت: «حاج آقا! اگه از من رنجیدید بزنید توی گوشم، شما حق دارید».

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه