نظرات کاربران درباره کتاب یک اتفاق مسخره
۴٫۱
(۶۶)
محمد علی ئی
به اندازهای شخصیتپردازی قدرتمندی داره که هیچوقت نمیتونین فکر کنین همچین کسی واقعا وجود نداشته و این کارها و فکرا رو نکرده باشه ، به خصوص کسایی که تخیل مضاعفی دارن و پیش از هر کاری لحظه به لحظه انجام اون رو برای خودشون روی صحنه به نمایش میذارن خیلی با این داستان همذات پنداری میکنن.
از اینا گذشته پیچشی که تو داستان ایجاد میکنه و اتفاق هایی که میوفته مخاطب رو به نحوی رو هوا نگه میداره که تو هیچ لحظه ای نمیتونه عاملی برای قضایا پیدا کنه یا حتی بخاد قضاوتی بکنه.
یا تعویض شدن جایگاه خواننده در ضمن داستان که یه لحظاتی از بالا و از نگاه دیگری بزرگ ، لحظاتی از جایگاه سوم شخص، لحظاتی اول شخص ، و این چرخش ها به نحوی حرفه ای برنامه ریزی شده که خواننده بعد از خوندن کامل کتاب میفهمه که چه اتفاقایی داشت می افتاد ، چه چیز عجیبی بود.
برای من تجربه فوقالعاده ای بود.
حمید
اول اینکه حتما بخونید. درونمایهی داستان مثل تمام آثار دیگهی نویسنده بسیار عمیق و قابل تامله. جدا از گیرایی متن و خط طرح و شخصیت پردازی و ... که تبحر نویسنده رو نشون میده ، اون چیزی که در آثار داستایوفسکی بیش از دیگر زوایای کارش برای من خودنمایی میکنه درک عمیقش از زندگیه. میتونم بگم بی اندازه به زندگی دست پیدا کرده. به زندگی دست پیدا کرده و از بطن این ادراک شخصیتهایی خلق میکنه که به شدت زنده هستن. انسان هستن. نه فرشتهای وجود داره نه اهریمنی. انسان و زیستن. اما در مورد این داستان: نه فلاکتی که در فقر وجود داره برای مستغنی قابل ادراکه و نه آزرده حالی انسانی که در رفاه زندگی میکنه میتونه برای کسی که از گرسنگی رنج میبره توجیحپذیر باشه. انسان همواره در کشمکش نارضایتی و رضایت زندگی میکنه و هیچ نقطهی ثباتی در رضایتش وجود نداره. اما فاجعهای که در این داستان بیش از اینها خودنمایی میکنه شکاف طبقاتیه. شکافی که به شدت تاریک و کدره. بعد از خوندن این داستان نه غم فقر گریبانتون رو خواهد گرفت نه دغدغهی قشر مرفه براتون مسئلهساز میشه. غم نکبتبار و احساس خفگی گنگی بهتون دست میده که شاید تا قبل از این داستان اسمی براش پیدا نکردید. من هم براش نامی به نظرم نمیرسه جز یک چیز: یک اتفاق مسخره...
مجتبی
کتاب نمونه عالی از یک نوع سیاست گذاری فرهنگی غلط است که مخصوصا در جامعه خودمان به خوبی نمایان است و آن سیاست اثر گذاری از حضور و نه رفتار است. تمام کتاب حول این شعار میگردد که میتوان با مردم خوب رفتار کرد و آنها را دوست داشت منتها این شعار در رفتار ایوان ایلیچ (شخصیت محوری داستان)، بروز پیدا نمیکند و این پندار را دارد که صرف حضورش در یک مهمانی کارمند دون پایه، توانسته آن قدرت جاذبه و القای محبت و انسانیت را به آنها بچشاند و اثر بگذارد درصورتیکه که سراسر تبختر و منت گذار گونه رفتار میکند.
حضور این ژنرال به عروسی یکی از کارمندان دونپایه، همه چیز را به هم میریزد. توجه همه به جای شادی و عروسی به سمت ایوان ایلیچ سوق پیدا میکند و آن هم نه از سر تمایل، بلکه صرفا از ترس و ایلیچ که هیچ درکی از نوع و سبک زندگی مردم فرودست ندارد نوشیدنیهای گرانقیمت که صاحب مجلس تهیه کرده را به تنهایی مینوشد بدون اینکه حتی ذره ای فکر کند که چند درصد حقوق این کارمند صرف خرید چنین چیزی شده، چراکه که صرف حضورش را کافی میداند و مدام به دنبال زمان مناسبی است که آن را به دیگران بگوید و آنها تحسینش کنند که دقیقا نقطه اوج ماجرا از همین سخنرانی آغاز میشود. ایوان ایلیچ که حال کمی مست شده در ابتدای سخنرانی میخواهد از «انسانیت» بگوید اما به محض اقدام به ادای این واژه به لکنت میافتد و تنها کلمه لکنت دار سخنرانی او فقط همین کلمه است که داستایوفسکی به جا و دقیق آن را به کار برده و نشان میدهد کسی که برای ارائه نسخهای از انسانیت و اخلاق پا به این مهمانی گذاشته اساسا خودش عاری و تهی از این مفهوم است و صرفا میخواهد به صورت نمایشی و تقلبی آن را به خورد زیردستانش بدهد، همچنین عدم درک این طبقه و عدم زیست با آنها دلیل دیگری است که نظریهاش را با شکست مواجه میکند.
داستایوفسکی به زیبایی این نگاه تصنعی و از بالا به پایین و اربابگونه ردهبالاهای حاکمیتی را به نمایش میگذارد و وجود و حضور این قشر را سبب نابودی زندگی قشر پایین میداند که این مطالب را انتهای داستان میبینیم که ایوان ایلیچ بدون هیچ مشکلی و حتی نگاه تحقیرآمیز به سر کار خود بازمیگردد اما زندگی کارمندش تا مرز نابودی پیش میرود.
علی دائمی
اگر بخواهیم یک نقطهٔ قوت را بهعنوان بارزترین و درخشانترین ویژگی این داستان نام ببریم، به نظر من این ویژگی «شخصیتپردازی عالی» است. داستایوفسکی با پرداخت دو سطح متفاوت «افکار» و «اعمال» به شخصیت اصلی داستانش عمق میبخشد و اگرچه شخصیتی نامحبوب و مغرور خلق میکند، اما آدمهایی که همیشه نگران نظر دیگران و طرز برخورد اطرافیان با خودشان هستند به خوبی با این شخصیت همذاتپنداری میکنند.
درس بزرگی که داستایوفسکی در این کتاب به نویسندگان جوان میدهد، توجه به تفاوت ظاهر و باطن انسانهاست. چیزی که انسانهای جهان داستانی را واقعیتر و باورپذیرتر میکند، نسبت درست و منطقی میان کنشها و رفتارها با افکار و نیازهای آنهاست. درحقیقت نویسنده در این کتاب به نوعی «محبت نمایشی» و تصنعی میتازد که ریشه در تفرعن و تکبر انسانها دارد؛ انسانهایی که غالباً از طبقات بالادست و مرفه جامعه هستند و آنقدر با نیازها، عادتها و دردهای زیردستان خود بیگانهاند که تلاششان برای همدردی و کمک به آنها نتایج مضحکی به همراه خواهد داشت.
داستایوفسکی بخوانید و از جادوی ادبیات لذت ببرید.
zahra.k6
👌👌
خیلی وقت ها از پرداخت انقدر خوب و واقعی داستایفسکی به شخصیت ها آن هم در زمانه ای که احتمالا درکی از روانشناسی و مطلق نبودن آدم ها و ابعاد متفاوتشون و.... رواجی نداشته متعجب می شم.بنظرم شخصی مثل او باید خیلی والاتر از درک اجتماعی جامعه اش باشه که در روایت ها و کتاب هاش انقدر «شخصیت» ملموس باشه برای انسان قرن 21امی که گوشش از حرف های روانشناسی شخصیتی پره.این کتاب مثل بقیه شاهکارهاش همینطور بود واقعا باوجود اینکه داستانکی کوتاه بود.
مریم کریم زاده
از بین کتابهای دیگر داستایوفسکی,باید اعتراف کنم این یکیو خیلی دوست داشتم,
....ان ان ان ان انسانیت,کلمه ای که در دهان ایوان جا نمیگرفت,چون با این کلمه بیگانه بود😏
معنای انسانیت و عدالت و برابری, محبت و... خیلی از مفاهیم والا از دید آدمهایی با طبقات اجتماعی و رفاهی مختلف ,متفاوته.
......
دیدگاه و نظر ایوان این بود که صرف حضورش در عروسی زیردستش برای اون نهایت شعف و خوشبختیه, حال اینکه میبینیم این حضور تماماََ زحمت و مشقت و هزینه ی گزاف برای زیردست داشت,جوری که زندگی او تا سر حد نابودی پیش رفت.
لطف مادر داماد از دید ایوان محض نوع دوستی و لطف مادرانه بود به ایوان, و اون هیچ وقت این واقعیت را متوجه نشد که چه دردسر ها وگریه ها و ناراحتی ها و خلاصه چه هزینه هایی برای یک روز اقامت و استراحت اون در اتاق عروس پرداخته شد,
... و عیب کار رو در خود نوع دوستی و برابری دید نه در دیدگاه خودش.
منو یاد وزیر مسکن دولت لیبرال و بالا دست انداخت که طرح مسکن مهر رو به دلیل کمبود و نقص هایی که داشت,مسخره خوندو ادامه ی اون رو متوقف کرد .حال اینکه باید کمبود ها و نقایص برطرف میشد نه اینکه به طور کلی صورت مسئله پاک بشه, ...... کاهش شدید ساخت و ساز باعث افزایش سر سام آور قیمت مسکن شد,و شکاف بزرگی بین مالکین و مستاجرین افتاد .... این تفاوت دیدگاه یک صاحب خانه ی میلیاردی و مستاجر دربه در اجاره ی چند صد هزار تومانیست.
🌷
(نقل از چند سایت )
موژیکها (دهقانان) و رعیتها هستند. که در املاک صاحب منصبان و اشراف مشغول به کار هستند. در سال ۱۸۶۱، تزار روسیه دستور الغای نظام رعیتی در سراسر روسیه صادر میکند. و رعیتها هم میتوانند زمینهای کشاورزی دولتی خریداری کنند و دیگر زیر دست نباشند.آنها زمین هایی را به عنوان هدیه دریافت میکردند و باید مالیاتی را بصورت مادام العمر به دولت پرداخت میکردند و اربابان نیز بهای سنگینی را برای املاکی که از دست داده بودند متحمل شدند. این انقلاب به نفع رعیتها تمام نشد و فشارهای انقلابی را بر روی آنها افزایش داد.
داستایوسکی در یک اتفاق مسخره تقابل و رویایی این دو قشر و این تحولات را در قالب داستانی به تصویر میکشد.اخلاق مداری، انسانیت، زندگی برابر برای همه، از درونمایههای این رمان هستند. پرالینسکی به نوعی صاحب افکاری در باب ایجاد یک آرمانشهر بر اساس اخلاق و انسانیت است.
و سعی دارد این باور خود را به دیگران نشان دهد و بقبولاند. او باور دارد که این تغییرات و بها دادن و به نوعی حق زندگی به رعیتها دادن میتواند آرمانشهری را ایجاد کند که همه در آن صاحب حقوقی اجتماعی و انسانی برابر باشند. مفهوم انسانیت و اخلاقیات نزد ایوان ایلیچ در حیطهی امر خیالی باقی میماند.ایوان ایلیچ هم محافظهکار است و هم میخواهد متجدد جلوه کند از همین رو هم مایهی تمسخر محافظهکاران است و هم مایهی وهن طبقات فرودست جامعه و در این بین در یک وضعیت بینابینی و بلاتکلیف گیر میکند و در نهایت تاب نمیآوردو حتی تصمیم میگیرد سختگیرانه تر از دیگران با زیر دستان رفتار کند او یک خرد بورژوای دیوانسالار است که نه از تغییرات جدید که معطوف به دهقانان بوده نصیبی برده است و نه آنقدر قدرت و شوکت دارد که به طبقهی در حال شکلگیری بورژوازی صنعتی وارد شود؛ از همینرو در خیال خود به مفاهیم انتزاعی برای کسب قدرت پناه میبرد. و داماد هم نماد دهقانان است که پدر زنش به نمادی از ملاکان مثلا میخواهند با دادن زمین و خونه و .. به آنها آزادی هایی داده باشن اما در واقع بیشتر از قبل باعث فشار و اذیت انها میشوند چون در اصل نمیخواهند از امتیازاتو دارایی های خود دست بکشن.و نویسنده مست که دوست داماد بود هم نماد گروههای روشنفکر
است.
.
rasta
ایوان ایلیچ مرد ثروتمندی که از طبقه ی مرفه و بالادست جامعه بود با خود می اندیشید انسانیت تمام کننده ی تمام نیکی هاست ، پس کمر همت به اثبات آن به هم رده هایش و مردم فرو دست جامعه بست.
پیرو این افکار خود را تا سطح آن فقیر هایی که به جای لباس دست دوم ، لباس دست چهارم می پوشیدند و شپش در جیب هایشان رها بود پایین آورد .
او از این مردمان که در حالت عادی تا زانو برایش خم می شدند انتظار داشت با او خودمانی و راحت باشند و با خود بگویند چه مرد بزرگ و شریفی که ما را لایق همنشینی خود دانسته ؛ غافل از اینکه شکاف طبقاتی که چه ارز کنم دراز گودال طبقاتی میان آنها به قدری زیاد بود که برای جور کردن پول یک بطری شامپاین طرف کل زندگیش را وسط گذاشت و دست آخر اعلام ورشکستگی نیز کرد ، در حالی که مرد به اصطلاح انسان دوست ما از اینکه چرا او را با این مقام و جایگاه تحویل نگرفته اند و شامپاین گرم برایش آورده اند می نالید .
به راستی این یک اتفاق مسخره است که در پس آن غمی بزرگ نهفته است.
Zeina🌸💕
چطور یک انسان میتونه اینقدر دقیق و عمیق از مخفی ترین احساسات بشر که هرکدوم از ما روزی در زندگی مون تجربه شون کردیم بنویسه؟ مانند تمام کتابهاش این رو هم دوست داشتم
امیربهـراد
این داستان میتواند یک تجربه متوسط و البته قابل تأمل برای خواننده باشد.
-
یک اتفاق مسخره با جلب توجه به جایگاه و مناسبات اجتماعی و تأثیر آنها بر انسانیت، برای خوانندهها یک سفر فکری را فراهم میکند. با دقت به نوشتهها و توصیفات از طبقههای اجتماعی و درک عمیقی از نگرشهای مختلف شخصیتها، این کتاب میتواند یک تجربه خواندنی و الهامبخش برای شما باشد.
-
داستایوفسکی به خوبی در داستانهای کوتاه خود، امیال و خواستههای خود را به ویژه در دوران جوانیاش تصویر میکند. عموماً در این داستانها، داوری مستقیمی وجود ندارد؛ در عوض، وی به تشریح وضعیت و شرایط میپردازد. در داستان "یک اتفاق مسخره"، نویسنده قصد دارد تأثیر جایگاه و روابط اجتماعی و تفکر سیستمی را نشان دهد و میخواهد آن را به نحوی بیان کند که دسترسی به انسانیت واقعی جلوگیری میکند. متن کتاب: "انگار کسی دیگر به جای او فکر میکرد؛ همهچیز باید همانطور میماند، هرکسی سر جای خودش"
-
ایوان، وقتی میخواست انسانیت و نیکوکاری خود را نشان دهد، خود را به عنوان یک ژنرال بلندپایه میبیند که انسانیت را از طریق لطف و سخاوت خود نمایان میکند. او قدرت و مقام را در زیرساختهای انسانیت قرار میدهد. حتی شخصیت نویسنده جوان نیز، که در تلاش برای تجدد، نوآوری و نوگرایی بود، باید از جایگاه یک نویسنده رادیکال حرف میزد. اما در حالی که در فکر ژنرال و هم در فکر نویسنده بحث تجدد و نوآوری بود، محدودیتها و جایگاه آنها اجازه نمیدهد تا پنجره اندیشههایشان رو به همدیگر باز شوند.
-
با وجود وفاداری نویسنده به انسانیت و تلاش برای نشان دادن آن، در داستان "یک اتفاق مسخره"، به نظر میرسد داستایوفسکی در محدودیتهای تفکر نظام سِرفداری (ارباب-رعیتی) قرار دارد. داستایوفسکی در بررسی جایگاه اجتماعی و تأثیر آن بر انسانیت، به معضلات و محدودیتها در بیان ایدههای نوآورانه خود روبرو میشود. در نتیجه، انسانیت از جایگاهها و نقشها و مقام های مشخص تحت تأثیر قرار میگیرد. این ممکن است نشان دهنده ارتباط نزدیکی با واقعیتهای اجتماعی و سیستمی -سلطنت فرمانروایی مطلق روسیه- باشد که نویسنده به طور شخصی با آن مواجه بوده است.
FZadkhor
داستان تقابل محافظهکاری و آرمانگرایی را به خوبی نشان میدهد. شخصیت پردازیها عالی انجام شده است. به نسبت کوتاه بودن داستان عمق پیامی که به مخاطب منتقل میکند زیاد است. طبقههای مختلف اجتماعی و رویکردهای سیاسی روسیه تزاری را به خوبی به نمایش در میآورد. در کل عالی، جذاب و کم حجم. اگر به نقد اجتماعی سیاسی علاقه دارید حتما بخوانید
کمیل امینی
⛔ خطر اسپویل ⛔
فکر میکنم نویسنده سه تا درس رو از طریق این رمان میخواسته به خوانندگانش منتقل کنه
اولی این که چقدر افکار و ترس های ما میتونن صرفا توی فکر ما باشن و اصلا در جهان بیرون وجود نداشته باشند. نمونش اینکه ایوان ایلیچ فکر میکرد الان ابروش رفته همه نگاش میکنن پشت سرش حرف میزنن و... ، ولی در واقع هیچکدوم از اینا رخ نداد و همکاراش هم مثل قبل خیلی عادی باهاش رفتار کردن
دومین درسی که نویسنده میخواسته بده اینه که هم فقر بده هم مرفه بودن و مشهور بودن. خیلی خوب نشون میده که فقری که پسلدونیموف و مادرش و همچنین بقیه مهمون ها داشتن چقدر بده در حدی که پول یک کالسکه رو نداشتن. و از اونور معایب قشر مرفه بودن رو نشون میده که چقدر ترس و استرس و محدودیت براشون هست. سومی هم این که قشر مرفه چقدر زندگی مردم کشورشون رو نمیدون و نمیتونن درکش کنن. ایوان ایلیچ میخواست مثلا انسانیت خودش رو به همه نشون بده ولی انقدر نادان بود که نمیفهمید وقتی یهو میره تو یک عروسی چقدر ممکنه مردم بترسن و حتی نمیفهمه این شامپاینی ک میخوره خیلی سخت به دست اومده با اون حقوقای پایینی که داشتن.
همچنین با اینکه میخواست انسانیت رو نشون بده ولی همچنان اون نگاه بالا به پایین رو داشت و انتظار داشت همه واسش دولا راست بشن.
شمیرانی
در قمار دوستی، جز رازداری شرط نیست
.
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد...
ali varmaziar
خوشحالم که تونستم ، یک اتفاق مسخره، رو بخونم
داستان پردازیش فوق العاده بود ، (محشر) بود.
یعنی تموم لحظه هاشو تونستم با چشمم تصور کنم
Mahya
جذاب ،گیرا و دلچسب
سید رضا بهروزنژاد
سلام این کتاب درباره دورویی و ریا و عاقبت مسخره آن است کوتاه و جذاب و خواندنی ....
اولین کتابی که از داستایفسکی خوندم
خورشید
میتونین با خوندن این اثر به شیطانی به نام فقر توجه کنین که چه بلایی سر آدم ها آورده که دیگه حتی اگه بخوان هم نمیتونن محبت رو پیدا کنن
hadisehmohammadi
یک اتفاق مسخره اثری نسبتا کم حجم و خوبیست ارزش خواندن دارد🤗💚
mimnoon
این کتاب دقیقا یک سال قبل از اتفاقات مهم روسیه افتاده اون زمان تمام موژیک ها(دهقانها)یا درخدمت دولت بودن یا اشراف و همراه زمین ها واملاک معامله میشدن تا زمانیکه الکساندر دوم قانون نظام رعیتی رو لغو میکنه یک اتفاق مسخره رویارویی و درک متفاوت این دو قشر رو به زیباترین شکل به تصویر کشیده❤️
zahra ezazi
نمیدانم وقتی شاهکار این نویسنده شهیر (ابله) را خواندم تصمیم گرفتم از ایشان دیگر کتابی نخوانم یا شاید من درک نمیکنم اما این کتاب واقعا خوب نبود و برای خود من خریدنش و خواندنش خودش یک اتفاق مسخره بود نمایش کوتاهی از تفکرات یک انسان از خود راضی و دید او نسبت به افراد فرو دست جامعه
محمدحسین
باید خودتان رو جای شخصیت اصلی داستان بگذارید تا لذت و رنج خاص داستان رو چشید
حجم
۷۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۷۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان