نظرات درباره کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نظرات کاربران درباره کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۸۹ رأی
۳٫۵
(۷۸۹)
maryam_z
مشخص نیست کدوم آدمی به نویسنده های نسل جدید وحی نازل کرده که هر کس سیاه تر و مضطرب تر بنویسه، به عنوان نویسنده ی بهتر شناخته میشه. اگه اسم و توصیفات ظاهری شخصیت ها رو ازشون بگیرید، هیچ وجه تمایز گفتاری بین این سه زن وجود نداره و این خودش به تنهایی عیب بزرگی به حساب میاد وقتی که داستان سرا، راوی اول شخص رو انتخاب کرده باشه. سرتاسر کتاب؛ جملات کوتاه، بلاتکلیف و بی انتها هستند. هیچ غایتی برای نگارنده وجود نداشته و به نظر می رسه خودش هم برای پایان بندی کتاب کاملا گیج شده. در کل اگه این کتاب رو نخوندید چیز خاصی رو از دست ندادید.
کاربر ۱۷۹۸۶۱۴
من هم بعد از خوندن کتاب واقعا گیج بود.علی رغم زحمت نویسنده،این کتاب اصلا سر و ته واضحی نداشت
تام ریدل
من با شما مخالفم اتفاقا شخصیت پردازی کتاب خیلی خوبه و یکی از نقطه قوت های این کتاب شخصیت پردازی قوی کتابه
کاربر 2483199
سلام من که شوکه شدم فکر کنم همه کتاب دانلود نشده رفتم کتابفروشی دیدم نه صفحه آخر کتاب همینه متن خوب بود آدم را وادار می کرد خواندن را ادامه بدهد ولی من که نتوانستم نتیجه گیری کنم
Ana
از اون کتاباییه که اگه نخونی هم چیزی از دست ندادی و اگه بخونی چیزی به دست نیاوردی.مثل بیشتر کتابای داخلی این سالها فقط بی هدف صفحه پر کرده و مثل همه جشنواره‌ای ها داره از سیاهی و سردرگمی و روزمرگی میگه. شخصیت پردازی اصلا خوب نیس و با حذف یکسری جزییات هرسه یک نفر میشن: زن ضعیف معاصر که بین روزمرگی سرگردونه، نه حتی تقابل سنت و مدرنیته یا مذهب و روشنفکری،نه، نوسینده به خودش زحمت نمیده اینقدر عمیق شه.خودتون بخونید میفهمید چی میگم!
sara.kh
منم واقعا پشیمونم از وقتی که صرف این کتاب کردم بدون اینکه نتیجه ای ازش بگیرم
کاربر ۴۴۰۴۲۶۹
واقعا پشیمونم از وقتی که برای خوندنش گذاشتم داستان کاملا تهی و بی مغز بود ولی توصیفاتی در بعضی جاها از آدم ها و پدیده ها کرده بود که اونها زیبا بود ولی در کل خوب نبود
کاربر 1439459
چرا بنظرم با اگر نخونی چیزی از دست ندادی ولی بخونی افسرده هم میشی
Omid r kh
مدام میخواهم این عکس را با یک نوشته پست کنم که این طور شروع میشود: داستان ایرانی برای پر فروش شدن به چه چیزی نیاز دارد؟ هیچ چیز جز یک ماجرای عشقی که حتما در انتها به شکست و جدایی تاخ و نکبتبار ختم شود و یک عالمه غم غصه. همه ی اینها همراه با یک راوی اول شخص تکمیل میشود، چون اگر راوی سوم شخص باشد آنوقت نویسنده هی مجبور میشود دیالوگ های خوب بنویسد، یا توصیفات صحنه و ماجرای نان و آب داری داشته باشد، این ها همه یعنی در حالت خام یک ریتم کنه کش آور که تعایق را مات میکنند، مگر اینکه نویسنده زبان و نثرش قوی باشد و کلمه هارا مثل کشیده بزند توی صورتمان. پس کلا راوی سوم شخص به ذات سخت تر از راوی اول شخص است و راوی اول شخص نوشتن خوب هم سخت تر تر، اما پس چرا راوی اول شخص؟ چون میشود آب بست به متن و هی مونولوگ های تشویش وار شخصیت را بسط داد و همینجوری 300 صفحه ای جلو رفت، هر چه هم که بنویسی مجاز است چون بعدا میشود گفت برای شخصیت پردازی بوده و روایت ذهن مغشوش شخصیت. یعنی تقریبا همین رمان خانم مرعشی خودمان. اما این را نمینویسم، چون بیشتر ازین که هی بخواهم گوشه گیر و کرخت باشم، هی بخوام ایراد بنی اسرائیلی بگیرم، عقلم به چشمم است. یعنی میگویم : خب لابد جایزه ی جلال آل احمد الکی این رمان را برنگزیده است که بابا، بعد به این نتیجه میرسم که بی شک نقاط مثبت و قوتی درش هست که من به خاطر جامعه ی مردسالارم و اینکه لاجرم زن ستیزم، چشم دیدنش را نداشته ام، همین باعث میشود هی فکر کنم دقیقا کجای رمان قوی و به یاد ماندنی است و هی به این نتیجه میرسم که شاید فقط صحنه ی سفارت بدیع و جذاب بوده است. بعد میگویم خب دلیلش چیست؟ دلیل نمیخواهد که حس میکنم. اما غرورم اجازه نمیدهد این را بگویم چون یعنی بی منطق چیزی را قضاوت کرده ام و یک احمق سطحی نگر بیشتر نیستم. اما از حق نگذریم تقسیم بندی فصل ها به تابستان و پاییز و سه راوی سه ماهه اش جالب توجه بود. اما خب من نفهمیدم اگر راوی ها به ما نمیگفتند با هم فرق دارند و هی به تمایزاتشان مستقیم اشاره نمیکردند، باز هم ما میفهمیدیم این ها یکی نیستند؟ اصلا همین الان فهمیده ایم؟ به هر حال آدم بهتر است بخیل نباشد و برای حسادت به موفقیت هم وطن اش او را نکوبد و عامه پسند و مقوا نخواند. امید که در مواجه با کتاب بعدی اینگونه نباشم، آمین.
sarah khodaie
ممنون از مقاله‌‌تون
کاربر ۳۷۴۱۱۶۰
خوشحالم هنوز کتابها نقد میشه همگی موفق باشید ،🌹🌹🌹
aram
نظری که از خود کتاب خواندنی‌تره 👌
اِیْ اِچْ|
طی مشورتی که با یکی از کاربران کردم به جهت اینکه چاپی تهیه‌ش کنم یا نه، ایشون فرمود خیر؛ اما کتاب رو‌ مخصوصا برای مطالعه در آذرماه، و‌ مخصوصا برای راه رفتن رو زرد و نارنجیا تهیه کردم😃 و به شدت هم پیشنهاد میشه اگه میخواید خیلی خوب، خراب بشید بذاریدش برا پاییز، و به ویژه آذرماه که طوفانِ رنگ و رنگ، بر پا در دیده میکند:) در ضمن کاغذ کتاب خیلی برای نوشتن کِیف میده، یه مدل خاصیه اصلا 😄😀 یه چند صفحه هم سفیده، حاشیه‌ها هم که هست، تا میتونید پُرش کنید که از اون کتاباییه که جون میده واسه سیاه شدن🙃 این از نکات فرعی،،، ______ بخوام در کلمه توصیفش کنم: سرد، تاریک، ابری ؛ بانضمام باران‌های پراکنده. اگر حالتون خرابه، سراغش نرید به هیچ عنوان. چون اصلا مدلینگ کتاب و محتواش، برا خوب خراب کردن نوعِ بشره گویا، و اتفاقا خیلی هم تو اینکار موفقه! سه روایتِ مختلف، از سه رفیق، که داستان‌هاشون با هم همپوشانی داره. احتمالا مخاطب عمده این کتاب بتونن با شخصیت‌ها مانوس بشن، اما برا من اینگونه نبود. اینجانب بیش از شخصیت‌ها با پوزیشن‌هایی که وجود داشت، حس قرابت داشتم. فضای ناامیدی رو منتقل می‌کنه اگر بخوایم واقع‌بین باشیم، و شخصیت‌ها وسط قصه همینطوری بی سر و سامون رها میشن. قبول دارم که در بسیاری از موارد واقعیت آدما همین بی سر و سامانی و پریشان‌طوریه، اما خب.... از جهت قلم و نگارش خیلی پسندیدم، و همین قلم کار بود که رها نکردم. چرا که یه جاهاییش، باعث میشه آدم از فراموشی در بیاد و همه‌چیز، کلهم و خیلی بیرحمانه و دراماتیک، بیاد جلو چشمت😄 در عین اینکه نابود شدیم، اما بعنوان یک روایت سبک و دور از تکلف، لذت هم بردیم. باشد که رستگار شویم.
sarah khodaie
ممنون ای اچ
Asma_sheee
به نظر کتاب مخاطب خاص خودش رو داره.همه پسند نیست.پاییز دوست ها بخونن🍁
Emad
خیلی جالب و خوب نظرتون رو بیان کردید.👏👏🤌
سی پید
لیلا، روجا و شبانه هر سه یک نفرند. سه زن که هرکدامشان من را یاد خودم می اندازند. حرف پاییز و شغل مورد علاقه و چای فوری که میشد لیلا بودم. همانقدر در خود مانده... در درون خود نشسته... شبانه مرا یاد روزهایی می انداخت که خود واقعیم نبودم. ترسهایش و ماندن در وصعیتی که دوستش نداشتم اما هیچوقت نشد بگویم. و روجا که من بودم. چند سال پیش من بود. همانی که خیال رفتن و نماندن رهایش نمیکرد. همانی که میخواست برود رها شود اما توان رفتن و پشت سر را نگاه نکردن را نداشت. لیلا بودم شبانه بودم روجا بودم. در تابستان... در پاییز ..‌ در میان تمام روزمرگی ها و نگرانی ها، در تمام چای ها و قهوه های فوری، در میان ترسها و وابستگیها، در تمام خواستن ها و نرسیدن ها... من بودم و دختران شبیه من. زنان شبیهم. با همان گفتگوهای ذهنی با خود، همان تعلل ها و دل دل کردنها، همان گوش شنوا خواستنها، همان هراسها، همان آرزوها، همان کامیابی ها و نرسیدن ها، همان دور شدن ها و ماندن در گذشته ها... "پاییز، فصل آخر سال است" پیش از آنکه داستانی برای دنبال کردن باشد، پیش از اینکه خواننده را درگیر ادامه و پایان کند، صدای این سه زن را در مغز و قلب ما پژواک میدهد. در جهان هرکدام جهان خود را میابیم، به یاد می آوریم، لمسش میکنیم و در پایان جهان جدیدی میسازیم که شبیه هیچکدام نیست. جهانی برآمده از کلمات و پاییز و تابستان نویسنده و جهان من جهان ما که پاییز آخر فصل هایش نیست
نورا
نقد بسیار زیبایی داشتین از خواندنش لذت بردم
کاربر ۳۷۴۱۱۶۰
آفرین نقد تون رو دوست داشتم .
Elahe
چقدر قشنگ و دقیق نوشتی...حس من هم با خوندن این کتاب دقیقا مشابه سطر سطر نوشته‌های توست...
sarah_khani
یه کتاب بی سر و ته که آخرش اینطور تموم میشه: آدما هرچه قدر هم که تلاش کنن نمیتونن از منجلاب فکری و زندان ذهنی که برای خودشون ساختن، بیرون بیان!
کاربر ۱۹۰۹۹۹۸
شما که توقع دارید ادبیات دردی ازتون دوا کنه، هنوز ادبیات رو ‌نشناختید.ادبیات قرار نیست لزوما دردی دوا کنه، یک جنبه از ویژگیهاش انتقال واقعیتهای زندگی هست، حالا چه تلخ، چه شیرین.
sarah_khani
واقعا فکر می‌کنید هیچ کدوم از ما توی منجلاب فکری مون گیر نکردیم؟ توی خاطرات و دورهای باطل اسیر نشدیم؟ ولی یکجا نشستن و غصه خوردن برای گیر کردن توی دور باطل چیزی رو از من نوعی دوا نمیکنه.
پوینده
اگر گیر کردن توی این منجلاب و اسیر شدن توی این دور باطل رو تجربه میکردید؛احتمالا با نگاه متفاوتی از جنس درد و رنج صحبت میکردید.
محمود
کتاب آغازی فوق‌العاده دارد؛ شما پرت می‌شوید وسط یک زندگی و همان‌قدر مشتاق که از آینده بدانید، همان‌قدر هم مشتاق دانستن گذشته خواهید بود. اما این شروع طوفانی، هرچه جلوتر می‌رود از شدتش کاسته می‌شود و در بخش‌هایی از کتاب حس می‌کردم که نویسنده فقط می‌خواهد به هر قیمتی که شده اتفاقی را که برای شخصیت کتابش پیش آمده ببندد و بگذرد. روند روایت جالب بود و بخشی از ارزش کتاب در نظرم همین می‌آید. شخصیت‌ها به خوبی معرفی می‌شوند و ما آن‌ها را به خوبی خواهیم شناخت. رمان روان است و حجم زیادی ندارد؛ پس در یک روز راحت خوانده می‌شود. اگر انتظار بالایی از کتاب نداشته باشید، به عنوان رمانی برای یک روز تعطیل خوشایند است.
کوها
دقیقاً موافقم. اوایل کتاب حتی ممکنه به‌شدت همزادپنداری کنی و منتظر آینده‌ای که ببینی چطور میشه اما ناگهان، اشتیاق آدم افول میکنه.
Tna
در مورد زندگی سه تا دختره که هرکدوم با مسائل و مشکلات خودشون دست و پنجه نرم میکنند.تصویرسازی و شخصیت پردازی کتاب خوبه و به وضوح میتونید درد و مشکل شخصیت های کتاب رو حس کنید.برای من از این سبک کتاب هایی بود که غروب جمعه باید خوند😀
sarah khodaie
احساس کردم غروب جمعه استعاره از موقعیتی هستش که آدم خودآگاه یا ناخودآگاه به یه میانمایگی موقت روی میاره برای قرار گرفتن تو خلا فکری که قراره به زودی ازش دربیاد
مثل ماه
عاشق اینم که فقط اینجا افراد کتابخون میبینم من خودم نویسنده ام و از این که کتابخون کمه ناراحتم از طاقچه ممنونم
fateme
فقط چند روز عادی از زندگی سه تا دختر رو گفته بود ،بدون اینکه اتفاق خاصی بیافته ،با سوال شروع میشه با سوال هم تموم میشه به نطرم نویسنده سعی کرده پایان باز بنویسه ،ولی به نطر من برداشتش از پایان باز درست نبوده . در کل قلم خوبی داشت اگه خیلی کتابی نمینوشت بهترم میشد ،مثلا حمله ی "چه ات شده "خیلی دور از دسترس روزمرست واقعا در حالت عادی استفاده نمیشه و داستان نه چندان دلچسبی داشت که اخرم هیچ نتیجه ای ازش نمیشد گرفت .
zahraaa
به نظر شما رئالیسم یعنی چی؟ یعنی یک برش از زندگی عادی و روزمره آدم ها رو بیان کردن. به نظر من که یک رئالیسم تمام عیار بود...
mahsa
📚📖 وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟¿ نه، نیستم!! من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم:) دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم! اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم¡! که فکر کردی با رفتنت موافقم.! ساکت نشسته بودم و چمدانت را می‌بستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی...
باران
ادبیات نوشتاری کتاب و فضاسازی های نویسنده عالی بود. من با هر سه شخصیت اصلی لیلا و روجا و شبانه احساس همدلی و همدردی کردم.. لذت بردم از خواندن کتاب..
مهسا
من هر بار که رمان ایرونی میخونم میگم دیگه ایرانی به غیر از کتب نویسنده های بزرگ رو نمیخونم ولی بعدا هر از گاهی دوباره از دستم درمیره :) همشون شبیه هم هستن، نه عمق دارن نه چیزی، روزنامه وار میشه خوند رد شد یه روزه
sarah khodaie
منم یه توبه شکن حرفه‌‌ای ام در رابطه‌ با آثار معاصر😂😂😂 ولی میتونم بهت سمت کالسکه کربلایی لو رو پیشنهاد بدم
🇮🇷💪🏻🇮🇷REZA
کتاب های جلال آل قلم بخون، وقتی ماه کامل شد، دا، خاطرات عزت شاهی، وقتیم می خوای کتابی بخری قبلش یا نمونه رو بخون یا یک طرح کتابخانه همگانی بخر اون رمان های ایرانی که تو کتابخونه همگانی یه دور سریع اصل مطلبشو بخون
Omid r kh
خب به‌تون کتابای ایرانی خوبی معرفی نکرده‌اند.
mohi
از قلم نویسنده بی نهایت لذت بردم؛ توصیفات کتاب خیلی دلنشین و قشنگ بودن بخصوص بخش هایی که از زبان لیلا روایت میشد. پایان کتاب باز بود که باعث میشد کتاب طبیعی تر جلوه کنه. اگه داستان واقعی بود آرزو میکردم که میثاق هیچوقت بدون لیلا نمیرفت، شبانه انقد دل نگران نمیبود و روجا هم ویزاش درست میشد و میرفت ادامه تحصیل میداد.
Taha
به نظر من داستان نسبتا خوبی بود. یه بریده از زندگی سه دوست، با سه راوی، که خوشبختانه هم پوشانی خیلی کمی داشت داستان از زبان سه نفر و تکراری نبود. به نظر من بیشتر در مورد مذمت خارج رفتن، و توی جو درس خوندن افتادن بود. یه جاش لیلا کنکور دادن رو به سوار شدن به یه قطاری که همه سوارش میشدن تشبیه کرده بود که خیلی به دل من نشست. اینکه خیلی ها توی جامعه ی ما به خاطر فشار اجتماعی اقدام به تحصیل در دانشگاه یا ادامه تحصیل تا مقطع دکترا و یا حتی ادامه تحصیل در خارج از کشور میکنند و این لزوما اونها رو خوشبخت تر نمیکنه فقط برای اونها هدف گذاری کاذب میکنه. حتی با رسیدن به انتهاش احساس موفقیت خاص به خیلی ها نمیده و اونها رو بازم به ادامه مشغول میکنه.
نــے‌آیش🐋
خیلی دوسش داشتم احساس میکنم باهر سه تا شخصیت یه عمر زندگی کردم😔🥺😍 کاملا با شخصیت ها ارتباط گرفتم‌توانایی نویسنده در پردازش سه شخصیت کاملا متفاوت و بیان داستان از زبونشون ستودنیه تنها چیزی که ممکنه اذیتتون کنه نوع پایان بندی عه که ممکنه نپسندید (با این وجود به دلیل داستان پردازی بینظیرش توصیه میکنم بخونید) با این که خودم هم قلبا دلم نمیخواست اینطوری تموم شه و دلم میخواست ادامه داشته باشه...ولی انگار اینجوری بیشتر شبیه زندگی واقعیه انگار اینجوری بیشتر میتونم از قشنگیاش خوشم بیادو به خودم بگم ببین دیدی تهش چجوری تموم شد؟ دیدی تهش عین زندگی واقعی بود؟ پس کل داستان مث زندگی واقعیه پس قشنگی هاش رویا نیس دست نایافتنی نیس میشه که بشه! کتابی که شخصیت هاش عجیب رگ و پِی داشتن و دیالوگهایی که به شدت دوسشون داشتم! قلم نویسنده بینظیره!
Zahra nolove/:
توصیفتونو خیلی دوست داشتم :-)
کتاب باز
به نظرم خوندن و نخوندنش چندان فرقی نداره از اون کتابایی نیست که وقتی داری میخونی دلت نخواد بزاریش کنار ویا وقتی تموم میشه تا چند وقت بهش فکر کنی و گاهی دلت براش تنگ بشه
farez
زندگی همینه...بی هیچ گونه آرایشی.بدون هیچ چیز فریبنده ای...کتاب رو که میخوندم فقط همین به نظرم میمومد.انگار قیلش بخوام خودمو با پایانهای شاد یا سرانجام های منطقی و بنظر طبیعیِ دنیا دار مکافاته یا این حرفها گول بزنم... اما دنیا همینه.پر از خودخواهی آدمهای اطرافت...پر از دور انداختن و دور انداخته شدن و حس تلخ و شیرین بعدش....فراموشی و از نو ساختن. حیات...حیاتِ پس از مرگ تمام کتاب مدام داشت همینا رو بطرز هنرمندانه ای میکوبید تو صورتم و حک میکرد تو مغزم...میخوام به اونهایی که یک زندگی ساده و آروم دارن پیشنهادش کنم.چون عین همون کاریو با آدم میکنه که فیلم به همین سادگی میکرد.... داستان روایت خطی نداره و همین یکی از جذابیتهای کتابه. اما بعنوان نقطه ضعف باید بگم شیوه ی روایت هر داستان و ایدئولوژی برخورد با مسائلِ هر کرکتر آنقدر بهم شباهت داشت که عملا انگار یک نفر بودن...یک شخص....در صورتیکه این آدمها هرکدوم ماموریتی داشتند در داستان در نهایت اگر بتونید با موسیقی stay شاهکار هانس زیمر این کتابو بخونید شاید آخرش....آخرش....یک آدم دیگه بشید.
mrajabii
به نظر من خیلی کتاب بدی بود وهدف نویسنده چی بود اصلا؟؟؟
Mina
من خودم شخصا از همچین داستان هایی خوشم میاد و واقعا لذت بردم، فقط با پایان کتاب مشکل داشتم. در کل حاضرم دوباره هم این کتاب بخونم

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۸صفحه بعد