نظرات کاربران درباره کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۹)
sanaz
چقدر صدای آمدن پائیز
شبیه قدم های تو بود
چقدر هوای پائیز
شبیه دست های تو بود
نه گرم ،نه سرد ، همیشه بلاتکلیف
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
این پیاده رو ها
پر از آرزوهای من است
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
mah
باید اینطور بگویم...
"نویسنده برای کتابش وقت صرف کرده و زمان گذاشته و درواقع به مخاطب و خواننده کتابش ارزش قائل شده است."
بیشتر از خود قصه، نوع نگارش و سبک روایت داستان را پسندیدم. چه توصیفات خوبی از صحنه ها داشت، چنان که گویی خودم نیز در تمام مکان ها با شخصیت ها همراهم، گوشه ای نشسته ام و تماشایشان میکنم و گوش به حرفهایشان، و درکشان میکنم!
توصیف احساسات و ریزنگاری آن اگر اغراق نباشد کم نظیر است. اگر بگویم جاری کردن احساس روی کاغذ کار دشواری ست، سخن به گزاف نگفته ام!
در لا به لای داستان، گریزهایی به گذشته ها زده می شود، و روایت را از حیث نوع آن، دشوارتر میکند و به جرات میتوانم بگویم این نوع روایت، جزو سخت ترین آنهاست. اینجاست که مهارت نویسنده به تمام معنا خود مینمایاند.
نویسنده اصرار فراوانی بر نوشتن کلمه "هزار" داشته!
هزار بار
هزار سال
هزار چیز
و...
که نشان از تکرار روزها، رفتارها و عادت هاست، و چقدر هوشمندانه با گفتن یک کلمه (هزار)، این تکرارها را در طول داستان به خواننده القا میکند.
ارتباط دادن تکه اول به دوم و همینطور سوم، در هر دو فصل، بسیار بجا و ماهرانه بود.
نویسنده لا به لای داستان از کتابهایی که خوانده و فیلم هایی که دیده، به موقع و بجا استفاده کرده است، بی آنکه زیاد به چشم بیاید و حالت به رخ کشیدن داشته باشد.
تا پایان داستان هم دلیل نام بردن از "لکه بر رافونه" و مارک های سیگار را نفهمیدم! 😏
تناقض نسبتا کوچکی هم در داستان لیلا و میثاق (تکه اول، تابستان) یافتم.
گاه در بعضی قسمت ها زبان سه شخصیت اصلی داستان بهم نزدیک میشد که خوب نبود.
تنها چیزی که برایم ناخوشایند به نظر آمد، به کاربردن برخی الفاظ نازیبا! بود.
از ذکراشکالات جزئی که معمولا در بسیاری آثار وجود دارند و اجتناب ناپذیر به نظر میرسد، صرف نظر میکنم. چرا که در مقابل نقاط قوت کتاب، ناچیز اند.
آرزوی توفیقات بیشتر و خلق آثار خواندنی تر و زیباتر را برای نویسنده جوان و محترم خانوم نسیم مرعشی دارم. 🌹
nushin77
عالی ترین کتابی که خواندم تا حالا
Asd
نثر و ماجرای داستان جالب بود
اما فضای سرد و دلگیر و اشک اوری داشت
پایان داستان هم باز بودش به طور کلی اگه فقط میخواید یه کتابی بخونید سرتون گرم بشه خوبه، ولی بار مثبتی هم نخواهد داشت
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
نسخه چاپی کتاب رو از یکی از بهترینای زندگیم هدیه گرفتم .
خب باید بگم شاید خیلی ها دوست نداشته باشنش و بگن داستان غمگینه و فلان ولی فک میکنم خیلی از این صحنه ها توی زندگی برای دخترا آشناست. دردهای لیلا ، روجا و شبانه حس میکنم خیلی با زندگی واقعیمون ارتباط داره ولی ما همیشه عادت کردیم داستانی بخونیم که افسانه ای باشه که توش منتظر باشیم یکی بیاد و شخصیت های داستان رو از وضعیتی که توش هستن نجات بده، یکی بیاد و بار مسئولیت رو قبول کنه ، یکی بیاد و زندگی رو راحت تر کنه ، غافل از اینکه نمیاد و این حقیقت زندگیه که توی این کتاب نشون داده شد ، چون حقیقت ها رو نشون داده به کام خیلی ها خوش نیومده شاید چون دوست دارن چند ساعتی هم که شده با خوندن کتاب حتی از واقعیت های زندگی دور بشن ولی ...
اما درمورد پایان بندیش قبول دارم میتونست جذاب تر و واضح تر تموم بشه.
Fateme🌻
داستانش قشنگ بود ولی نمیدونم چرا پایان باز داشت وقتی خوانشگر گفت پایان خیلی شوک شدم
Rabi
روایتی تلخ و گزنده و ملال آور از زندگی چند زن جوان... محتوای ارزشمندی نداشت و نه حتی ادبیات قابل تاملی، شبیه دفترچه خاطرات یک زن افسرده، قبل از حودکشی
NilGooN
شخصیت پردازیش خوب بود.
نیما کرباسیزاده
نویسنده را از سالهای دانشجویی میشناسم. تکه تکه این داستان برای من، حال و هوای دوران پرتلاطم دانشگاه است و از تجربه زیسته نسل ما سخن میگوید.
من این کتاب را «مانیفست دانشجویان عصر اصلاحات» میدانم.
aayeh
سوای اینکه ما خوشمان بیاید از پایان باز یا خیر، قلم توانمندی دارند خانم مرعشی، برعکس برخی نظرات هم، این اپیزودهای جلو و عقب شدن زمان داستان و حتی بقول برخی دوستان پایان باز داستان را مشکل زا ندونستم. قلم خوبی بود، از این جهت که کلیه احساسات افراد در این کتاب فهمیده شد، اضطراب، غم، شکست، حتی لبخند و شادی آنها، باوجود اینکه شخصیت ها وارد داستان میشدند و به ظاهر در هوا معلق میماندند، اما پس زندگی انها قابل تصور بود، حتی مادر ارسلانی که فقط تماس تلفنی داشت! روزنامه ای که معلق باقی ماند، نگهبان ساختمانی که فقط برای حمل وسیله کمک کرد و الی اخر.
کاربر 7618463
خیلی خیلی عالی دست سازندش درد نکنه
salek
کتاب خیلی خوبیه
اما مثل فیلم سینمایی فلش بک زیاد داره خواننده باید حواسش باشه تا سردرگم نشه ولی در کل توصیفات خیلی خوبی داره روان و جذاب و خواننده رو جلو میبره
بهار
پایان کتاب حتی باز نبود بیشتر انگار بی سر و ته بود متاسفانه
نرگس
بد
سیدطه
«پیچیده روزگار تو از دور واضح است!»
-
بگذارید اینجور بگویم، برشی از زندگی سه دختر که هریک به شکلی با روان نژندی و مشکلات روانشناختی درگیر هستند. شما خیلی نرم با آنها پیش میروید و با شخصیت و فلاکتهای هر یک آشنا میشوید. قرار نیست هیچ زمان آنها بهتر شوند، فقط حالا شماهم آن سه نفر را میشناسید.
راستش را بخواهید من قبل از اینکه این نظر را بنویسم بسیاری از نظرهای دیگران را در طاقچه خواندم اما سعی میکنم هرچه که حس خودم بوده را اینجا بنویسم.
برای من این کتاب در اولین لحظه بعد از اتمامش کتابی بود که دوست داشتم کسی باشد که خوانده باشدش و درباره اش صحبت کنیم. به نظرم کتاب اینگونه است که قاشق قاشق اندوه به خورد آدم میدهد و رنج زیستن را مثل ماهیتابهای چدنی به صورت آدم میکوبد و بعد همانجا آدم را رها میکند. فقط رها میکند و میرود.
من ارتباط خوبی با هر یک از شخصیت ها گرفتم و حس میکنم مثلا اگر سه تای آنها کنار هم باشند و به من نشانشان بدهند، میتوانم از هم تشخیصشان بدهم که کدام لیلا، کدام شبانه و کدام روجاست. حس میکنم کمی از هرکدام را در خودم دارم. سرسختی روجا و اصرارش بر اینکه خودش به تنهایی از پس تمام مشکلاتش بر میآید، گوشهگیری، اضطراب، احساس ناکافی بودن و ناخنهای جویده شدهی شبانه را و علاقه و ناکامی لیلا نسبت به ادبیات و عشق را.
چیز جالب دیگری هم که بود این بود که در حین داستان مدام من در ذهنم مقایسه میکردم که برای خودم حساب کنم کدامیک بیچارهتر است :) شاید شما هم با خواندنش اینگونه شوید.
بعضی از قسمتهای کتاب را بیشتر دوست داشتم مثل قسمت پاییزی از زبان روجا، آن قسمت اول کتاب که بسیار تصویری نوشته شده است و صحنهی سفارت که حقیقتا چقدر به اندازه بود. به اندازه بودن واقعا مهم است.
اما درباره پایانش، من هم مثل برخی از خوانندگان هنوز در آخر داستان به دنبال صفحات باقیمانده میگشتم. پایان چیزی فراتر از یک پایان باز بود و حتی توان نتیجهگیری چندانی هم به مخاطب نمیداد. به طور کلی میشود گفت تمامش یک برش بود. یک برش بدون سرانجام. اما به هرحال این هم شکلی از پایان است! اگرچه کاش اینگونه تمام نمیشد.
در آخر اینکه من زیاد درباره سبکهای داستان نویسی چیزی نمیدانم اما فکر میکنم رئالیسم باید همچین چیزی باشد؛ برشی از رنج زیستن آدمها.
R.Khabazian
متاسفانه نسخه کاغذی کتاب رو خوندم.
قلم خانم مرعشی، زیبا و پرکشش هست
اما فضا و روایت این رمان شون به شدت سیاه،
ناامید کننده و پر از حس درماندگی بود
جوری که تا چند وقت بعد از خوندن رمان،
تلخی و سنگینی ماجرا از روحم بیرون نرفت
و فقط به خاطر جذابیت قلم شون و به امید
رخ دادن اتفاقات مثبت، کتاب رو تا آخرش
ادامه دادم.
کاش خانم مرعشی که میخواستند بخشی از
مشکلات زنان رو روایت کنند، این مشکلات رو
با ارائه راهکارهای منطقیِ ریشه دار
در علم روانشناسی و آموزه های اسلام همراه میکردند
و پایان راهگشا و امیدبخشی برای شخصیتها
رقم میزدند
.
.
در کل اصلااااا این رمان شون خوب نیست
و فقط ناامید کننده و حال بد کُن هست.
خوندنش رو به هیچ وجه توصیه نمیکنم ❌
narges
این کتاب رو خیلی اتفاقی توی کتابفروشی دیدم و جذب تکه ای از متن کتاب روی جلد شدم اما اصلا چیزی از کتاب درک نکردم داستانی که سعی در رازآلود و غم انگیز بودن دارد ولی موفق نیست و شخصیت ها فقط درگیر روزمرگی و بلاتکلیفی هستند ، شخصیت سازی ها چنگی به دل نمی زند به طوری که احساسات و عواطف اشخاص به صورت کاملی توصیف نمی شود و سه شخص معرفی شده در کتاب همه اخلاقیات مشترکی رو دارا هستند و در اخر همینطور که داستان انسجامی ندارد پایانی هم ندارد و با بلاتکلیفی تمام می شود با خوندن کتاب نه چیزی کسب کردم نه چیزی احساس کردم
zeynab esmaeeli
واقعا حیف وقت آدم که سر خوندن چنین کتابی تلف بشه 🤦🏻♀️
کتاب بی معنی و تلخ و بی سر و تهی بود و در تمام طول کتاب به این میپردازه که عشق یه دختر اون رو ول کزده و رفته خارج ، یکی از دوستای دختر میخواد بورسیه بگیره بزه خارج و یکی دیگه از دوستاشم میخواد شوهر کنه نمیتونه تصمیم بگیره 🙄😐 همینقدر تباه ، همینقدر ....
zohreh planet
پاییز فصل آخر سال است به اندازه پاییز غمگین و زیباست و تامل برانگیز .
کاربر ۵۱۱۶۵۱۵
خیلی تلخ و غمگینه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان