نظرات درباره کتاب یک تکه کاج و نقد و بررسی خوانندگان | صفحه ۸ | طاقچه
۳٫۰
(۴۲۵)
رضا
فکر مینکم نویسنده در انتخاب فضا-زمان های مناسب برای بیان بهینه ی روایت موفق بوده . نثر شسته و دقیق روایت، توصیف های ساده اما در عین حال خلاقانه، بیان ظرافت های بین آدم های قصه خواننده را با خود همراه میکند، اما به نظر من مهمترین ضعف داستان منطق روایی تق و لق است در دو قسمت، اولی نبود یا کمبود احساسات شخصی فرد درحال مرگ با وجود اول شخص بودن قصه است که شاید میشد قصه را راوی پس از مرگ و در زمان گذشته روایت کند تا این مشکل رفع‌شودو دیگری قسمت طوبی که با منطق‌رئال قسمت های ابتدایی داستان خیلی همخوان نیست، منظورم این است که انسان در حال مرگ تا جاییکه من میفهمم اولویت اولش نباید تصور ایجاد یک رابطه جدید باشد اگر فضای داستان تغییر میکرد امکان پذیرش‌چنین چیزی بیشتر وجود داشت اما در فضایی که نویسنده تعریف میکند شاید اتفاقات دیگری‌برای پایان بندی داستان لازم بود...
رضا
عالی بود
M a r i a m
توصیفات داستان خیلی شیرین بود.مخصوصا جاهایی که اول پدیده های بیجان اطراف رو میبینه بعد فاعل انسانیشو. مثل لبخند پرستار و مهتاب پشت پنجره و گلای باغچه و... با اینکه مضمونِ کلی تلخ هست ولی رگه هایی از طنز توش داره. جملات کوتاه و روایت ساده و بدون پیچ و خم از نقطه قوتاشه. یه سری جملات کوتاه هشت ریشتری با مایه های طنز هم وسطش داره که محشره. فوق العاده ترین قسمتشم توصیف شخصیت پدر بود، از اول تا آخر داستان. ایرادی از این کار به ذهنم نمیرسه جز موضوع تلخ و نسبتا تکراریش که اینم نظر شخصی منه
elmira
این قلم قابل ستایش است چون موضوعی تلخ را آنچنان زیبا، شیرین و روان بیان می کند که در حالی که اشک از چشم خواننده جاری می سازد حسی شیرین از عشق را به او می چشاند. عشق در هر یک از شخصیت های داستان به شکلی منحصر به فرد جاریست و تشبیهات زیبایی که در جای جای داستان وجود دارد بی اندازه لذتبخش است و تصاویری جذاب به ذهن خواننده هدیه می کند.
خالد
داستان های بزرگ داستان هایی هستند که شخصیت هایشان را برای ما زنده و گرم و واقعی به تصویر می کشند.داستان هایی که آرزو می کنیم کاش ما آنها را نوشته بودیم و وسوسه مان می کنند دست به قلم ببریم تا شاید اثری به همین خوبی و لذتبخشی بنویسیم. داستان های بزرگ ما را به سرنوشت شخصیت(های) خود علاقه مند و دل نگران می کنند. ما به عنوان خواننده غم و درد و شادی و آرزوها دغدغه شخصیت را می فهمیم و خودمان را به جای او قرار می دهیم. داستان های بزرگ می دانند که از چه چیزی حرف می زنند، به کدام حال و هوا تعلق دارند و نویسنده(هایشان) از زیاده گویی و آب بستن بیهوده به خط داستانی اجتناب می کنند چون عظمت را تنها در سیاه کردن انبوه کاغذهای سفید نمی دانند. داستان های بزرگ برای بیان حرف های بزرگ و جهان شمول شان از گنده گویی و شعار دادن پرهیز می کنند و با روایت زندگی و لحظات ساده و شاید حتی معمولی یک انسان، دیدی به وسعت جهان را به نمایش می گذارند. داستان های بزرگ پشت ادعاهای بزرگ پنهان نمی شوند...نه.خودشان بزرگ هستند چون از قلب ها و ذهن های بزرگ سرچشمه گرفته اند و حال خواننده هایشان را خوب می کنند تا حدی که ابدا دوست ندارند داستان به پایان برسد و با شخصیت ها خداحافظی کنند. در یک کلام، داستان های بزرگ به نویسنده های بزرگ تعلق دارند درست مثل این داستان محشر و بزرگ.
es2
این داستان خوبی میشد اگر نقاط ضعف نداشت نقاط ضعفی مثل خارج شدن از دنیای پاک داستانذو پرداختن به لذت های دنیایی
غفاری
زبان استعاری، شاعرانه و طنزآلودِ راوی، که نشان از هوشمندی نویسنده است، توانسته تصاویری تأثیرگذار و ماندگار خلق کند. این زبان غنی، تصویری و پر جنب و جوش به خوبی از عهدهٔ انتقال احساساتِ شخصیت‌ها برآمده است. مشخصاً دو تصویرِ خیره شدن مادر به برنج‌ و حرکت دستِ پدرِ راوی وقتی پشتش به اوست که چون خورشیدی توصیف شده که از پشت کوهِ شانه‌هایش طلوع و غروب می‌کند، در ذهنم ماندگار شده است. اما دو نکته به داستان ضربه زده: یکی پایان‌بندی و دیگری حضور پرستار و رابطه‌اش با راوی. رقص با پرستار در حال مرگ آن هم در لباس عروسی ؟ رابطهٔ راوی با پرستار هم در سطح میماند و مشخص نیست کلاً قرار است چه کارکردی ایفا کند.
احسان
اسم اثر به خوبی انتخاب شده و در جای خوبی در داستان هم بهش اشاره میشه. د. ارجاعات به اثار دیگران اعم از موسیقی و کتاب هم زیاده روی نکرده و پایانش که اندکی مالیخولیایی هم هست بسیار دلنشینه. توصیفات داستان کوتاه و موثرند. به نظر میاد این داستان به خوبی میتوته به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کنه و در جاهایی هم حرفهایی برای تاثیر گذاشتن در اندیشه مخاطب به خصوص در مورد برخورد با بیماریهای ناعلاج داره.
آزی
داستان تشابهات جالب داشت
Ali Zeinivand
داستان سطحی و تمایل به شعارها و ژست های روشنفکر ی. تقلید ضعیف از "مالون میمیرد" بکت
queen
لحظه مرگ را اینقدر سیال و روان بیان کردن کار هر نویسنده ای نیست . این نویسنده به گونه ای لحظه مرگ را زنده و سیال نشان داده که تلخی نیستی در آن راهی ندارد. اینجا معلوم می شود که مرگ نیستی نیست بلکه معنای زنده بودن زندگی است .
sh
و آن زمان که عشق تنها امید زنده ماندن می شود...
امیرمحمد
عالی بود
e.king
با سلام! داستان احساسی بسیار زیبایی و در عین حال از الفاظ طنز زیبایی نیز در آن استفاده شده بود که این الفاظ باعث میشوند خواننده اشتیاق بیشتری برای خواندن آن پیدا کند
Hassan Sh
گریه ام رو در آورد.
eslam
عالی بود
کاربر 19212
بی نظیر بود ، هرگز احساسات خودم رو در این سطح ندیده بودم

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد