نظرات کاربران درباره کتاب در برابر قانون
۴٫۰
(۱۹۴)
arghavan
🔴این مطلب کمک حال کسانیه که حوصله خوندنش و ندارند، اما اگر بخونند به جواب خیلی از چراهاشون میرسند.
✔فرهنگ سه خطی:
یک روز فرانتس کافکا نویسنده ی معروف، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد: عروسکم گم شده...
کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد: امان از این حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد: از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید:
برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه... دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه؟ کافکا میگوید: نه,توی خانهست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش...
کافکا سریعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است. این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند. در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند این ماجرای نگارش کتاب «کافکا و عروسک مسافر» است. اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را "به گفته همسرش دورا" با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان هایش بنویسد, واقعا تأثیرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود."اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان می شود." امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟ این دوّمین سوال کلیدی بود! و او(کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود. پس بی هیچ تردیدی گفت: چون من نامه رسان عروسک ها هستم. (کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت. روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد. او در اثر سل در جوانی در گذشت. وی از بزرگ ترین نویسندگان جهان است.)
کافکاوعروسک مسافر
✔جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست. جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف،ش فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد! جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی»!
ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگون و شرکت های هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است.
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان! فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است, پس یا بیخیالاش بشو یا سراغِ میانبُر بگرد!
✔فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!
برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه! طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم, با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی !» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و...
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه, سه خط استتوس برایش بس است.
در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد.
در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست.
در کار؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد.
در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد.
در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است!
✔فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را "که طولانیتر هم هست" ندارم!
استتوس= استاتوس
یعنی ؛ وضع ، وضعیت ؛ حالت ، حال ، پایه ، مقام ، شان
فرزاد زادفر
بسیار درست
کاربر 8702088
واقعا نظرتون خیلی ارزشمند بود انگار یک شمع کوچیک رو توی گوشه کنار افکارم روشن کردید مچکرم
Ali09137268069
متن واقعا عالی و ارزش دار بود ممنون از دستان پر توانی که جرقه های روشن شدن جامعه هستند احسنت
امیر حسین
من دوبار خوندم و برداشتم این بود ک نگهبان خوده اون شخص بود...درگیریه خودش با خودش برای ورود به قانون...کاملا مشخصه ک درگیریه ذهنی ای داره و سردرگم شده و نمیدونه چیکار میخواد بکنه...در اخر میگه این در فقط برای تو بود...در حالی ک پیرمرد میمیره اون نگهبان هم میره...حالا اون قسمت ک قانون واقعا چیه و چرا نویسنده میگه در برابره قانون؟ بحثش جداست..من برداشتم اینه ک هر شخصی در وجودش یک دربرابره قانون داره..یک ترس یا یک کنجکاوی..توضیح بیشتر نمیدم چندبار بخونید واقعا داستان جالبی بود.
bahar
به نظرم این بهترین برداشت بود👌
Husayn Parvarde
میتونم بگم محتوای این چند صفحه که خوندنش پنج دقیقه هم وقت نمیگیره و شاید اندازهی یک پست اینستاگرامی هست، از صد تا کتاب و سخنرانی و مقاله و... سیاسی و اجتماعی بیشتره.
به خوبی نشون میده که «ترس»چه بلایی بر سر ما میاره و نبود «شجاعت فردی» چجوری بر کل «جامعه»تاثیر میذاره.
به ما این نکته رو گوشزد میکنه که باید از حق خودمون دفاع کنیم و کسی «عدالت» و «حقوق»ما رو بهمون تقدیم نمیکنه، بلکه باید خودمون اون رو بگیریم.
alisaberirad
خیلی روان و مفید گفت جسارت زندگی کردن داشته باشیم. زندگی بدون چالش و مشکل مثل بازی هک شدهست فقط توهم برنده بودن داری.
کاربر ۱۵۶۵۳۶۳
زییا گفتین
k.t
درسته ۵ صفحه بیشتر نیست
ولی وقت خوبی برای فکر کردن بهش نیازه...تمام در های بسته ی زندگیمون ب دست خودمون مهروموم شده
گاهی انقدر نباید های زیادی و نمیشه های زیادتری ترسیم میکنیم ک تمام عمرمون پشت در قانون های ذهنمون هدر میره..
مینو
به نظرم بهترین برداشت همین
ali bakhtiari
کم حجم ولی پر مفهوم هرکسی یک مرزی برای خودش داره که قانون نوشته میشه که گاهی باید عوض شه ولی یکسری عادت هایی مارو مانع عوض شدنش میکنند گاهی این روشنایی باعث تحولی شگفت میشه در زندگی پس باید تغییر داد بعضی از چارچوب های خش دار رو نه که روشون رنگ زد
fateme
گاهی خودمون ، برای خودمون موانع رو می سازیم و محدود میکنیم .
Shima
خط به خطش آدمو به فکر وادار میکنه و خیلی کنایه آمیز و غیرمستقیم به قلم آورده کلماتشو
کم حجم و پرمغز...
Nitwit
علی بود. به نظر نگهبان خود شخص بوده، چون فکر نکنم هیچ عامل دیگه ای تا این حد* بتونه از رسیدن به چیزی که میکنیم ممانعت کنه.
remia
به نظر من داستان حکایت جوامع اطراف ماست در های قانون برای همه یکسان نیست!!! در های قانون بعضی ها نگهبان ندارد و راحت وارد میشوند و هر از چند گاهی حتی قانونش را عوض هم میکنند بعضی ها هم حتی به خود زحمت از در وارد شدن را نمیدهند و یک راست قانون را دور میزنند و تنها عده اندکی در پشت در های قانون پیر میشوند...همه ادم ها با هم برابر و برادرند اما برخی بیش از بقیه باهم برابر و برادرند.
سارا
برای من قانون باید نباید های است که برامون گذاشتن .. دوست داریم ازشون رد بشیم ، اما نمیشیم و نگهبانش هم خودمون هستیم که آنقدر این قوانین رو به صورت ناخودآگاه باور داریم که باوجود اینکه دچار دوگانگی در تمام طول زندگیمون هستیم ولی باز ازش عبور نمیکنیم ..
Mohammad Bagheri
قانون یا شاید به تعبیری هنجار، هنجارهایی که حد و مرزهارو مشخص می کنه، خیلی از آدم ها خودشون رو درگیر اون می کنن، بدون اینکه دقیقا بدونن چیه و از خودشون برای یکبار هم که شده بپرسن چرا.
🌱Deli
داستان بسیار تامل برانگیزی بود
و در واقع ، یکی از دلایلی که مانع جسارت و شجاعت اون مرد میشد ، "ترس" بود!
goddess
جالبه
این روش پیرمرد قصه کافکا باید با کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد جواب داد
اگه دیدی راهی رفتی و به نتیجه نرسیدی،پنیرت رو جا به جا کن،سریع بهترین مسیر برای رسیدن بهش در نظر بگیر و هی راه قدیمی و منسوخ شده،صد بار نرو و هی با شکست بیش از این.مواجه نشو.....
گابو
من غرقم توی کتابای کافکا...فوق العاده س این آدم
Mina
داستان مفهومی و خوبی بود؛ میخواست بهمون بگه در موقعیت های مختلف زندگی، این ماییم که با ترس ها و ذهنیتی از پیش تعیین شده(ذهنی که ممکنه آمیخته به تفکرات کهنه و پوسیده باشه) مسائل رو برای خودمون دشوار و پیچیده می کنیم؛ به جای یافتن راهی برای بهبود دائمی اوضاع،می گردیم دنبال یه مسکن موقت و توخالی( مثل رشوه دادن مرد روستایی به نگهبون برای رسیدن به قانون!) حالا اگه بیایم درست و حسابی قضیه رو موشکافی کنیم؛می بینیم که جز خودِ ما هیچ کس دیگه ای نمیتونه ترس ها و موانع درونیمون رو از بین ببره...
Jaberov Abraham
این خرده داستان را قبلا هم خوانده بودم فکر کنم جایی در رمان محاکمه . اولا پیچیدگی قانون رو به رخ میکشه و دیگه اینکه میگه این برداشت تو از قانونه . و چرا نگهبان با مرد پیر و درمانده نمی شود. شاید چون قوانین ثابت و بی توجه به شرایط افراد وضع میشن . از این داستانک برداشت های متعدی میشه داشت
M.R.A
پیامی که من از این داستان گرفتم این بود که ما باید هر جور که میخوایم زندگی کنیم و نذاریم چیزی اون رو محدود کنه.
S
سری داستانهای کوتاه در طاقچه گذاشته شده از کانون فرهنگی چوک در حد چند صفحه این داستان تقریبا خوب بود .
Anaahitaa
گاهی خودمون فرصت های بدست آمده رو از دست میدیم و بعدها حسرتش رو میخوریم و آرزو میکنیم ای کاش تنها همان یک فرصت برایمان تکرار شود، مثل مرد که به نگهبانهای دیگر فکر نمیکرد و تمام فکرش گذر از نگهبان اول بود. عالی بود. 👏🏽👏🏽👏🏽
حجم
۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰ صفحه
حجم
۵٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۰ صفحه
قیمت:
رایگان