بریدههایی از کتاب سینما جهنم
۴٫۲
(۱۹)
آن روزها آبادان آتشنشانی نداشت و حتی شهردارِ وقت بودجهٔ چهارمیلیونریالی استانداری را، که برای خرید ماشین آتشنشانی مصوب شده بود، صَرفِ خریدِ ماشین حمل زباله کرده بود.
سیّد جواد
از میان جنازهها ۱۰۶ جسد شناسایی شدند و ۱۲۰ جنازه بهکلی غیرقابلشناسایی تشخیص داده شدند. ساعت ۷:۳۰ شهربانی گزارش داد که آن شب ۳۰۶ نفر مفقود شدهاند. بعدها دستگاههای امنیتی کشور تعداد کشتهشدگان را متفاوت از دیگری اعلام کردند: فرماندار آبادان گفت ۳۷۷ نفر در رکس سوختهاند، مأموران نخستوزیری، که روز ۳۰ مرداد از راه رسیدند، این رقم را ۳۰۶ نفر اعلام کردند و در پروندهٔ دادگستری این عدد ۴۰۳ نفر ثبت شد. دو سال بعد شایعه شد که ۱۱۱۳ نفر در سینما حضور داشتهاند؛ عددی که، با توجه به فضای سینما و تعداد صندلیهای آن، باورکردنی نبود.
سیّد جواد
کفِ سینما پُر بود از جسد سوخته و نیمسوخته. روی زمین بقایای مُردگان و تکههایی از جسدهایی دیده میشد که قابلشناسایی نبودند. هنوز زمان زیادی نگذشته بود، اما برخی اجساد، در اثر گرما، بو گرفته بودند. بوی تنهای سوخته و جسدهایی که کمکم فاسد میشدند، معجونِ مهوعی بود که تا ابد به ذهن هر کسی سپرده شد که آن شب وارد سینمارکس شد.
سیّد جواد
نکتهٔ مهم این بود که درِ خروجی سیریالی سینمارکس سمت داخل باز میشد، نه بیرون. بنابراین میشد حدس زد که در زمان آتشسوزی تجمع مردم در مقابل آن، مانع باز شدنش شده و همین هم عدهٔ زیادی را به کُشتن داده بود. گزارشهای شهربانی میگفت که هیچکس از بیرون درها را نبسته و قفل نکرده است. اما درهای خروجی از بیرون باز نمیشدند. چرا؟ چون در شرایط عادی نیازی به این کار نبود و راهنمای سالن همیشه آن را از داخل باز و بعد از خروجِ مردم دوباره قفل میکرد.
الهام حمیدی
«آخرش مثل اتحاد جماهیر شوروی میشویم که همهچیز دست دولت است و مردم چیزی ندارند.»
محسن
«پلکان جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است.»
atefeh_a
شاید این کتاب کمک کند تا افراد آگاه از حادثه جزئیات بیشتری را بازگو کنند.
me
موسوی تبریزی توضیح داد که آتش زدن سینما عملی اعتراضی بوده و معمولاً با رعایت تمام جوانب انجام میشده است. حسین تکبعلیزاده سکوت کرد و کمی بعد روایت خودش را ادامه داد. اما واقعیتِ سینماسوزی در ایران داستانِ دیگری بود.
آن روز کسی خبر نداشت که فقط در نیمهٔ مردادِ سال ۵۷ هجده سینما در ایران سوزانده شده و در آن ماه سه نفر در سینماآریای تبریز کُشته شدهاند. آمار کُشتهشدگانِ مردم در آتشسوزی سینماها هیچوقت دقیق و کامل ارائه نشد. اما براساس اطلاعاتِ موجود، بر اثر آتش زدن سینماها در سالهای منتهی به انقلاب، افراد زیادی مُردند.
محسن
شاید این کتاب کمک کند تا افراد آگاه از حادثه جزئیات بیشتری را بازگو کنند.
me
ظاهراً تنها کسی که واقعه را بدون هیچ تاریخ و گذشتهای روایت میکند، شخصِ حسین تکبعلیزاده است، اوست که میگوید انتخاب سینما، سوختن مردم و بدنام شدن خودش و دوستانش محصول تصادف است. روایت او ساده بود و ایبسا به همین دلیل در فضای ملتهبِ سال ۵۹ نامعمول و غیرمنطقی به نظر میرسید. پیرنگی که او ترسیم میکرد رابطهٔ علتومعلولی درست و معقولی نداشت. متکی بود بر حادثه و تصادف و اتفاق. او این فاجعه را محصول حماقت چند جوان میدید که برای خودنمایی سینمایی را آتش زدهاند. روایتِ او متکی بود بر «ندانستن»: این چهار نفر بدون اطلاع از وضع داخلی سینما، تجهیز نبودن سالن و آکوستیک نبودن دیوارها، مادهٔ آتشزا را روی دیوارها ریختند و هیچکدام نمیدانستند که عملشان ممکن است جان بسیاری را بگیرد و مردم را زندهزنده کباب کند. در آن لحظه هر چهار نفر گمان میکردند که تا چند لحظهٔ دیگر قهرمان میشوند، قهرمانِ مبارزه در شهر آبادان. این چهار نفر با آرزوی اسطوره شدن به ضدقهرمانهای شهر بدل شدند؛ انگار تجسم مادی گفتهٔ شکسپیر بودند که زمانی نوشت «پلکان جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است.»
me
حالا که به پروندهٔ سینمارکس نگاه میکنیم، میبینیم همهچیز زیر غبار پنهان مانده: از تعدادِ سوختگان گرفته تا ساعتِ اعلام آتشسوزی به شهربانی و آتشنشانی. معلوم نیست درهای سینما باز بودهاند یا بسته، معلوم نیست که چند نفر توانستهاند از سینما فرار کنند، مشخص نیست که جز تکبعلیزاده شخصِ دیگری از عوامل آتشسوزی زنده ماند یا نه، حتی معلوم نیست که سینما با چه موادی سوزانده شده. چهطور چنین پروندهای را میشود برای همیشه بست؟ اصلاً کدام روایت حقیقت دارد؟ چه کسی راست میگوید؟
me
با اینهمه، برخی نشانهها احتمال دست داشتن نیروهای رژیم را در حادثه پُررنگتر میکرد. این نشانهها چه بود؟ اول از همه انتقال تیمسار رزمی از قم به آبادان بود؛ او را دو ماه بعد از حادثهٔ دی ۵۶ از قم به آبادان منتقل کردند و سه روز بعد از آتشسوزی هم از آبادان به تهران منتقل شد. رزمی ۲۷ دی، یک روز بعد از سفر همیشگی محمدرضا پهلوی، ایران را ترک کرد و دیگر هیچکس نشانی از او پیدا نکرد. دوم، جابهجایی چند نیروی ساواک از جمله سیدفرجالله مجتهدی درست یک هفته قبل از حادثه بود؛ او را به آبادان آوردند بدون اینکه معلوم شود مأموریتش چیست. سوم، آماده نبودن آتشنشانی برای خاموش کردن آتش بود؛ آنهمه تجهیزات شرکت نفت در لحظهٔ وقوع حادثه بلااستفاده ماند و نتوانست جان کسی را نجات دهد. چهارم، تلاش برای متهم کردن نیروهای مذهبی بود؛ وقتی رزمی و استاندار خوزستان تلاش کردند نیروهای مذهبی را بدون مدرک به جنایت متهم کنند، همه قانع شدند که دولت قصد ندارد به پرونده دقیق رسیدگی کند. انتشار کشف بقایای بمب در سینمارکس وضع را بدتر هم کرد: آخر این چه بمبی بود که بیصدا ترکیده بود؟
me
در سفرِ فوکو به آبادان هیچکدام از نیروهای مذهبیِ سنتی شهر با فیلسوف فرانسوی دیدار نکرد. وابستگان جبههٔ ملی هنگام برنامهریزی دیدارهای فوکو در آبادان بیشتر روی دو جناح مبارزه، اتحادیههای کارگران و نیروهای ملی، تأکید داشتند اما از سنتیها هیچ گزینهای را انتخاب نکردند. بنابراین هیچوقت صدای قشر سنتی و وابسته به بازارِ آبادان در گزارشِ فوکو منعکس نشد. دیدارهای فوکو با بنیصدر، بازرگان و سلامتیان گواه و شاهدی بود بر محدود کردن او برای دسترسی به گروههای دیگر حاضر در مبارزه. جدالِ مصدقیها و دشمنانش در پس این گزارشها و دیدارها به چشم میخورد. ۲۷ سال بعد از ملی شدن نفت، این نیروها در یک جبهه قرار گرفته بودند، اما درست مثل روزهای مبارزه برای ملی شدن نفت در حال مبارزهای مخفی با هم بودند، جدالی به نام محمد مصدق و آیتالله کاشانی.
me
فوکو بعدها در گزارشش نوشت:
امروز هیچ رهبر حکومتی، هیچ رهبر سیاسیای، حتی با حمایت همهٔ رسانههای کشورش، نمیتواند ادعا کند که چنین موردعلاقهٔ مردمش است. این دلبستگی بدون شک نتیجهٔ سه چیز است: خمینی در ایران نیست؛ او پانزده سال در تبعید بوده است و تا وقتی شاه ایران را ترک نکرده قصد برگشتن به ایران را ندارد. آیتالله خمینی چیزی نمیگوید، چیزی جز «نه» ــ نه به شاه، به رژیم، به وابستگی. و دستآخر، آیتالله خمینی سیاستمدار نیست. آیتالله خمینی حزب سیاسی نخواهد داشت، آیتالله خمینی دولت نخواهد داشت. آیتالله خمینی کانون تمرکز ارادهای جمعی است.
انتشار این گزارشها نیروهای حامی انقلاب، بهخصوص نیروهای فعال در خارج از کشور، را خوشحال کرد. اما سفرِ فوکو به آبادان نشان داد که جدال بین نیروهای مبارز داخل ایران چهقدر پیچیده است.
me
موسوی تبریزی توضیح داد که آتش زدن سینما عملی اعتراضی بوده و معمولاً با رعایت تمام جوانب انجام میشده است. حسین تکبعلیزاده سکوت کرد و کمی بعد روایت خودش را ادامه داد. اما واقعیتِ سینماسوزی در ایران داستانِ دیگری بود.
آن روز کسی خبر نداشت که فقط در نیمهٔ مردادِ سال ۵۷ هجده سینما در ایران سوزانده شده و در آن ماه سه نفر در سینماآریای تبریز کُشته شدهاند. آمار کُشتهشدگانِ مردم در آتشسوزی سینماها هیچوقت دقیق و کامل ارائه نشد. اما براساس اطلاعاتِ موجود، بر اثر آتش زدن سینماها در سالهای منتهی به انقلاب، افراد زیادی مُردند. مثلاً یک زنِ شصتساله در سینمامسعود تهران در سال ۵۶ خفه شد و سوخت، دو نفر در ماجرای آتش زدن سینمااستیل خیابان جوادیه مُردند و در حادثهٔ آتشسوزی سینماگلدیس یکی از کارگران سینما دچار سوختگی شد. آتش زدنِ سینمارکس اولین آتشسوزیِ اعتراضی نبود، و سوختن ۳۷۷ نفر در آن هم مانع از ادامهٔ آتش زدن سینماها نشد. از ۲۸ مرداد ۵۷ تا ۲۲ بهمن همان سال، ۲۷ سینما در تهران و ۲۲ سینما در سراسر ایران سوزانده شدند.
me
خوابش را برایش تعریف کرد. گفت خواب دیده وقتِ تولدِ فرزندش خون از بچهاش سرازیر شده و خونریزی چنان زیاد بوده که بهسرعت همهجا را پُر کرده. خون بَند نمیآمده و آنقدر زیاد شده که صغرا از خواب پریده. مُلّایه پرسید جنین چندماهه است و وقتی فهمید احتمالاً چهار ماه دیگر موعدِ وضعحمل است، گوشهٔ لبش را گزید. گفت که خون در خواب نشانهٔ درد و رنج است؛ نشانهای از سختی و خستگی و اندوهِ زیاد. خبرِ خوبی نبود، اما مُلّایه دروغ نگفت. به او گفت زایمان پُردردی خواهد داشت و بعد شاید رنجی از این زایمان به جا بماند.
تیتی
از ساعت ۴ صبح گِرِیدری مشغول کار شد و گودالی بزرگ کند تا همهٔ اجساد را درون آن بریزند. لودِری منتظر بود تا خاک روی اجساد بریزد و کار را تمام کند. تیمسار رزمی دستور داده بود همهٔ اجساد با هم دفن شوند. این ضرابی بود که آن روز از دفن اجساد جلوگیری کرد. قرار شد جسدهای نیمهسوخته برای شناسایی کنار هم گذاشته شوند و باقی، در حد امکان، شمارش شوند. کارگرها صورتشان را با چفیه پوشانده بودند تا از بو در امان باشند، اما آنچه میدیدند بدتر از بویی بود که حس میکردند.
الهام حمیدی
آن روزها جوانهای محل بیش از هر چیز تحتتأثیرِ جنگ مسلحانهای بودند که، از کوبا تا الجزایر، در جریان بود. مردمِ عادی شیفتهٔ خوانندهٔ مصری، اُم کلثوم، بودند که در جنگ ششروزهٔ اعراب با اسراییل یکسره آواز خوانده بود، پول جمع کرده بود و به جبهه کمک کرده بود و با وجود شکست مصر، خاطرهٔ بزرگِ مبارزه برای آزادی را بهیادگار گذاشته بود.
محسن
روزِ ۲ شهریور اعلام شد محاکمه نه در دادگاه که در سینماتاج برگزار میشود؛ همهچیز انگار استعاری بود. این اولین دادگاه در سراسر جهان بود که در یک سینما برگزار میشد، دادگاهی دربارهٔ سینما. ا
محسن
آتش زدنِ سینمارکس اولین آتشسوزیِ اعتراضی نبود، و سوختن ۳۷۷ نفر در آن هم مانع از ادامهٔ آتش زدن سینماها نشد. از ۲۸ مرداد ۵۷ تا ۲۲ بهمن همان سال، ۲۷ سینما در تهران و ۲۲ سینما در سراسر ایران سوزانده شدند.
محسن
حجم
۲۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
حجم
۲۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
قیمت:
۶۲,۵۰۰
۳۱,۲۵۰۵۰%
تومان