بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلتنگی ها و پرسه ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلتنگی ها و پرسه ها

بریده‌هایی از کتاب دلتنگی ها و پرسه ها

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:نشر کتاب کوچه
امتیاز:
۳.۴از ۱۱ رأی
۳٫۴
(۱۱)
من به آن دلدادگانی تعلق دارم که عاشق زنان نیستند، بلکه فقط عاشق عشقند.
Mohammad
من تنهایم، اما از تنهایی خود رنج نمی‌برم. دیگر نمی‌خواهم زندگیم چیزی جز آنچه که هم‌اکنون هست باشد. آماده‌ام زیر نور خورشید پخته شوم، بسوزم. همچون میوه، مشتاق رسیدن‌ام.
Mohammad
فردا دوباره باید بیدار شد. فردا دوباره باید خورد. دوباره باید زیست. چه وحشتناک! آخر، ادامۀ این زندگی چه لزومی دارد؟ این فداکاری احمقانه چه معنایی دارد؟ چرا در زمانهای دور همگی به درون دریاچه نپریدیم و غائلۀ زندگی را ختم نکردیم؟
Mohammad
عشقی را که در واقع باید به زنی تعلق بگیرد، با بی‌خیالی در میان دهکده‌ها و کوهها، دریاچه‌ها و دره‌ها، کودکان بازیگوش کنار جاده‌ها، گدایان روی پلها، گاوهای مشغول چرا در مراتع، پرندگان و پروانه‌ها می‌پراکنیم. ما عشق را از موضوعش جدا می‌کنیم، عشق به تنهایی ما را بس است، درست همان‌طور که در پرسه زدن‌هامان هدفی را دنبال نمی‌کنیم. ما فقط جویای سعادتی هستیم که در پرسه‌ها نهفته است، ما جویای پرسه‌ایم و بس.
Samane Ashrafi
اگر آدمهای بیشتری مثل من از مرزهای میان کشورها بیزاری می‌جستند، دیگر نه جنگی بود و نه محاصره‌ای. هیچ‌چیز بر روی زمین نفرت‌انگیزتر و نکوهیدنی‌تر از مرزها وجود ندارد.
Samane Ashrafi
من به آن دلدادگانی تعلق دارم که عاشق زنان نیستند، بلکه فقط عاشق عشقند.
Samane Ashrafi
برای درمان افسردگی، داروهای مؤثری وجود دارد: آواز، پارسایی، شراب، نواختن ساز، گفتنِ شعر، پرسه زدن و ولگردی. من با این داروهاست که زنده مانده‌ام، همان‌طور که یک راهب با نیایشهایش زنده می‌ماند.
مریم
من تنهایم، اما از تنهایی خود رنج نمی‌برم. دیگر نمی‌خواهم زندگیم چیزی جز آنچه که هم‌اکنون هست باشد. آماده‌ام زیر نور خورشید پخته شوم، بسوزم. همچون میوه، مشتاق رسیدن‌ام.
Samane Ashrafi
دلِ من، دلِ من، دلِ من! تو چه زخمهایی بر خود داری! چه خوب است که چشمانت را می‌بندی و می‌روی، بی‌آنکه به توشه بیندیشی، بی‌آنکه مقصد را بدانی، فقط نفس می‌کشی و سرخوشی، فقط احساس می‌کنی و خرسندی.
saeedeh
این دنیا آن‌قدر نیرو داشت که می‌توانست زمین را مسموم کند و نیز شیپورهایی داشت که می‌توانست با دمیدنِ در آن، وجودِ حقیرِ مرا احضار کند.
Nausica96
زندگی من کانون و مرکزی ندارد؛ زندگیم بین قطبهای متضاد سرگردان است. من بین اشتیاقِ داشتن خانه در این‌جا و شور و شوق پرسه زدن و خانه‌به‌دوشی در آن‌جا، به دو نیمه تقسیم شده‌ام. نیمی از دلم خلوت و تنهایی این‌جا را می‌خواهد، نیمی دیگر در آرزوی عشق‌ورزی و درآمیختن با آدمها می‌سوزد.
کاربر ۱۶۳۱۵۱۴
ما به دوستانی می‌اندیشیم که اکنون زیر خروارها خاک خفته‌اند. تمامی آنچه می‌دانیم این است که باید چنین می‌شد، و به دوش می‌کشیم دلتنگی‌هایمان را.
Nausica96
ما تنها یک سعادت را می‌شناسیم: عشق؛ و تنها یک فضیلت را قبول داریم: اعتماد.
Mary gholami
من ستاینده‌یِ بی‌وفایی، دگرگونی و خیالپردازی‌ام.
Nausica96
در نگاهِ شاعرانۀ هرمان هسه، معجزۀ باز شدنِ یک گُل قاصدک، کوچک‌تر از معجزۀ زنده شدن مرده و معجزۀ شکافته شدن دریا نیست. او شاعر است، از این رو چشمانی بینا دارد. زیرا تنها شاعرانگی‌ست که بینایی می‌بخشد. روزمرگی، کوری محض است.
sety seyfi
زندگی سهل و ممتنع نیست، زندگی دشوار هم نیست. اینها همه گمانهای کودکانه است. بگذار خداوند در تو به سخن درآید، آنگاه دغدغه‌هایت فروکش می‌کند. دلیلِ بی‌قراری تو آن است که دستانت را از دست مادر درآورده‌ای و راه خانه را گم کرده‌ای. اما غمین مباش. با هر گامی که برمی‌داری و با هر روزی که سپری می‌کنی، بتدریج به مادر خویش و زهدان هستی بازمی‌گردی.
bec san
همچون آفتاب نیمروزی که بین صبح و شام مردد است، زندگی من نیز بین شوق پرسه زدن و ولگردی از یک طرف، و غم غربت، از طرف دیگر، سرگردان است.
Mahdi Fotouhi
من مشتاقِ بستری گرم، نیمکتی در باغ، و بوییدنِ عطرِ غذاهای خوشمزه‌یِ آشپزخانه‌ام. دوست دارم اتاق مطالعه‌یِ کوچکی داشته باشم با مقداری توتون و تعدادی کتابهای قدیمی.
Nausica96
راهی که به رستگاری می‌انجامد، نه به چپ می‌پیچد و نه به راست: بلکه مستقیماً به‌سوی قلب آدمها می‌رود، خدا فقط در آن‌جا ساکن است، و چشمه‌یِ آرامش فقط در آن‌جا می‌جوشد.
میم. خ
من باز دلشورۀ خوابهای کودکیم را دارم. من باز دلتنگِ قصه‌های پریان‌ام. من باز اشتیاق بوی خوش روزهای مدرسه را دارم. من باز درحسرت گرمای اَمنِ آغوش مادرم هستم. دلم برای کودکیم تنگ می‌شود. می‌ترسم دچار مالیخولیا و وضعی درمان‌ناپذیر شده باشم. دنیا برایم مزه‌اش را از دست داده است. فردا دوباره باید بیدار شد. فردا دوباره باید خورد. دوباره باید زیست. چه وحشتناک! آخر، ادامۀ این زندگی چه لزومی دارد؟
مریم

حجم

۵۳۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۵۳۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۹,۶۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد