بریدههایی از کتاب بابا لنگ دراز
۴٫۵
(۵۵)
برگشتن به یک محیط آشنا خیلی کیف دارد. من در اینجا احساس آرامش میکنم. درست مثل اینکه همهٔ دنیا خانه خودم است و جزیی از همین دنیا هستی؛ نه آنکه قاچاقی بدان راه یافته باشم.
nik
ولی شما را به خدا بابا، وقتی شما یک دختربچه ۹ ساله گرسنهای را در آبدارخانه بگذارید که کارها را سیقل دهد و یک ظرف نان شیرینی هم پهلوی دستش باشد و تنهایش بگذارید چه انتظاری دارید؟ بعد وقتی که ناگهان به او سر میزنید و میبینید سر تا پایش پر از خورده نان است و آنوقت بازویش را بکشید و سیلی به گوشش بزنید بعد سر شام وقتی که دسر آوردند به او امر کنید که از سر سفره برخیزد و بعد به سایر بچهها بگویید به علت اینکه دزدی کرده نباید دسر بخورد. آیا اگر فرار کند عجیب است؟
من فقط شش کیلومتر رفته بودم که مرا گرفتند و برگرداندند و تا یک هفته زنگ تفریح که بچهها بازی میکردند مرا به تیر میبستند.
fateme
در مورد مذهب با سمپلها صحبت کردن خالی از خطر نیست. خدای آنها که آکبند و دستنخورده از اجداد خویش به ارث بردهاند؛ نظرتنگ، غیرمنطقی، بیعدالت، خسیس، انتقام گیرنده و متعصب است. شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبردهام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخطبع است. من سمپلها را خیلی دوست دارم. استعداد عملی آنها به استعداد علمیشان میچربد. به نظر من آنها از خدای خودشان بهترند. به خودشان هم گفتم و خیلی از این حرف ناراحت شدند. آنها مرا کافر میدانند و من آنها را. بالاخره ما مسایل مذهبی را از صحبتهای خود کاملاً حذف کردیم.
fateme
من خیلی تنها هستم و دلم میخواهد یک نفر به یاد من باشد.
فرشاد در سرزمین عجایب
تنها حسی را که در کودک تشویق و تقویت میکردند وظیفهشناسی بود. به نظر من بچهها باید یاد بگیرند که هر کاری را با عشق و علاقه انجام دهند؛ نه به خاطر وظیفهشناسی.
فرشاد در سرزمین عجایب
وی عقیده دارد همینقدر که انسان اسمش پندلتن شد، او را بدون چون و چرا به بهشت برین هم راه میدهند.
فرشاد در سرزمین عجایب
آقا جروی رفته و دل همهٔ ما برایش تنگ شده وقتی که آدم به شخصی، محلی، یا روش مخصوصی در زندگی عادت کرد و ناگهان آن را از دست داد یک جای خالی در دل آدم باقی میگذارد
mattin
خدای آنها که آکبند و دستنخورده از اجداد خویش به ارث بردهاند؛ نظرتنگ، غیرمنطقی، بیعدالت، خسیس، انتقام گیرنده و متعصب است. شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبردهام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخطبع است.
mattin
چهارشنبه شوم
چهارشنبهٔ اول هر ماه از آن روزهایی بود که با بیم و هراس انتظارش را میکشیدند، با بردباری و شهامت برگزارش میکردند و سپس به دست فراموشیاش میسپردند.
بایستی کف اتاقها و راهروها بدون لک، مبل و صندلیها بدون گرد و خاک و رختخوابها بدون ذرهای چرک باشد. نود و هفت بچهٔ
کاربر ۷۳۳۴۳۱۴
ملکه هر دو در یک تصادف دریایی فوت کردهاند بنابراین احتیاج به تشییع جنازه نبود
مسعود
حجم
۱۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان