آن روزگار من به ستد و داد، در ديار پارسيان بودم. شنيدم كه همان شب ايوان كاخ بزرگ كسری لرزيده، و چهارده كنگره آن فرو ريخته است.
shariaty
او، محبوبترين آفريده خدا نزد اوست.
shariaty
چه معجزهها میكند اميد!
shariaty
محمد كار را بس دوست میداشت، و از آن - هر چند دشوار بيمنداشت.
shariaty
او عَمْرو زَيْد، يكی از آن چهار يكتاپرست مكه بود، كه نامشان بر زبانها بود. همو، كه در آن سفر نوجوانی محمد به شام، با كاروان قريش بود.
«آن ديگر سه تن، وَرَقَه نَوْفِل، عُبَيْدُالله جَحْشوعثمان حُوَيرِث بودند.
shariaty
پيشتر محمد، ابزار سفر خود را در كيسهای چرمين نهاده بود: دوگونه جامه. يكی ساده؛ برای ميانه راه. آن ديگر، مرغوبتر؛ تا در شهرها بپوشد. نيز، شانهای از چوب، سُرمهدانی كوچك با سُرمه سنگ، مُشكدانی مفرغی، تايی چند مسواك چوبی، جامی كوچك از برنج، برای آشاميدن آب، روغندانی با روغن بنفشه، سوزنی با نخ، و يك قيچی.
shariaty
آری، ای پسرم؛ حكايت غمها در زندگانی انسان، حكايت زمستانها در طبيعت است. زمستان اگر نباشد، بهاری در كار نخواهد بود. آن نيز هرچه دشوارتر، بهارِ پس از آن، زيباتر و پربارتر.
shariaty
«چه بسيار مرگها ديدهايد شما، ای خورشيد، زمين، كوهها، دشتها و آسمان؛ و خود هنوز برجاييد. چه سان بیاحساس، چه مايه سنگدل...! آنانكه دراز زمانی با شما آنگونه پيوسته و بدان مايه دلبسته بودند و احساس خويشی و آشنايیشان بود، اينك نيستند. شمايان اما، بیهيچ تغيير ماندهايد و بیاعتنا، هستیِ خويش را پی میگيريد. گويی هيچگاه نمیشناختهايدشان، و ميان آنان با شما الفتی نبودهاست! انگار كه بود و نبودِ ايشان برای شما يكی است!
آه كه چِه ناپايدار مونسانی هستيد!»
shariaty
محمد كار را بس دوست میداشت، و از آن - هر چند دشوار بيمنداشت.
shariaty
محمد كار را بس دوست میداشت، و از آن - هر چند دشوار بيمنداشت.
shariaty