بریدههایی از کتاب جزء از کل
نویسنده:استیو تولتز
مترجم:معصومه محمودی
ویراستار:قهرمان عسکری
انتشارات:انتشارات فرشته
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
تصور میکنم که روز رستاخیز، خدا تو را به داخل یک اتاق کوچک سفید صدا میزند و بعد روی یک صندلی ناراحت چوبی مینشاند و همانطور که با اضطراب در صندلی جابهجا میشوی از تو میخواهد که خود را تجزیه و تحلیل کنی. او مثل یک مامور قطار با لبخندی بر چهره سراغت میآید و میفهمد که بدون بلیط سوار شدهای و میگوید برای من مهم نیست که کار خوب انجام دادهای یا شیطانی، اهمیتی نمیدهم که به من یا هر کدام از پیامبرانم اعتقاد داشتی یا نه، اینکه به فقرا سخاوتمندانه کمک کردهای یا دستانت را چنان مشت کردهای که مبادا چیزی از لای انگشتانت برای آنها چکه کند، اینها هیچکدام برای من اهمیتی ندارد اما این دقیقه به دقیقه وقتی است که تو در زمین سپری کردهای. بعد او یک تکه کاغذ به طول ۱۰۰۰۰ کیلومتر باز میکند و میگوید، این را بخوان و خودت را توصیف کن. مال من اینگونه خوانده خواهد شد:
Ehsan
دربارهٔ ترکیبات فرّار حرف میزنم، دربارهٔ آمیختهشدن شهوت و تنهایی به روشی غیرقابل تحمل و ترسناک، طوری که بدنم فریاد میکشد، روحم فریاد میکشد برای لمسکردن و لمسشدن، اطراف من پر شده از زوجهای بیعیب و نقصی که میخواهند با ستارگان پیشین برنامههای تلویزیونی وارد رقابت شوند. حتما جایی در این دنیا کسی هم برای من وجود دارد.
Ehsan
نمیتوانم تظاهر کنم که بدبختیهای جزئی مردم برای من یک سرگرمی باحال نیست چون هست - نه مرگ و بیماری آنها، بلکه وقتهایی که پول کسی توسط تلفن عمومی بلعیده میشود و زنگ هم نمیخورد، خب واقعا خندهدار است. میتوانم تمام روز مشغول تماشای مشتزدن مردم به تلفن عمومی باشم.
من یک جای عالی برای فکرکردن پیدا کردم - داخل کلیساهای تاریک و خنک پاریس. البته که آدمهای با ایمان به احمقی وطنپرستها دایما در حال صحبت هستند اما مکالمهٔ آنها با خدا خیلی ساکت و آرام است. احمقانه است که فکر میکنیم که تنها خدا زمانی صدای ما را میشنود که به او توسل میکنیم و صدایش میزنیم و نه زمانهایی که غرق در افکار پلید خود هستیم مثل اینکه امیدار باشم تا فرد نامی بزودی بمیرد تا من بتوانم اتاق او را در اداره تصاحب کنم، چون اتاق او خیلی بهتر از مال من است. درک ما از معنای ایمان این است که خالق نمیتواند زمزمههای ذهن ما را بشنود مگر این که او را دعوت کرده باشیم.
Ehsan
گلویم به مانند یک بیابان خشک و بیآب و علف شده بود، طوری که حاضر بودم برای مقداری بزاق دهان روحم را به شیطان بفروشم.
hamidreza
درک ما از معنای ایمان این است که خالق نمیتواند زمزمههای ذهن ما را بشنود مگر این که او را دعوت کرده باشیم.
امیرحسین افروزی فرد
افراد دنیادیده و سالخورده میدانستند که کلید خوشبختی در پایین نگه داشتن سطح انتظارات است
hamidreza
موقعی که بچه هستی، برای مانع شدن تو از پیروی جمع با این جمله به تو حمله میکنند که «اگر همه از روی پل بپرند، تو هم باید بپری؟» اما وقتی بزرگسال هستید و ناگهان متفاوت بودن جرم محسوب میشود، مردم میگویند: «هی، همه از روی پل میپرند، تو چرا نمیپری؟»
...
آزادی فقط در شبیه یک دیوانه بودن است.
امیرحسین افروزی فرد
خیلی کم پیش میآید که کسی واقعا به تو توصیهای کاربردی بکند. معمولا میگویند: «نگران نباش» و «همه چی روبهراه میشه» که نه تنها کاربردی نیست بلکه اوضاع را بدتر هم میکند، و تو مجبوری صبر کنی تا زمانی که آنها به وضعیتی مانند خودت دچار شوند تا همان جملات را با لذت به خودشان برگردانی.
محمد
یک مرد با داشتن تجربهٔ یک مرد دنیادیده که سعی میکند به دوران کودکی خود معنا ببخشد و در این راه همهٔ افکار و دیدگاههایی که در حقیقت در طول این مدت کسب کرده است را به فراموشی بسپارد؟ شاید هم. به هر حال، خاطره تنها چیز روی زمین است که میتوانیم آن را به نفع خودمان دستکاری کنیم تا مجبور نباشیم به در مسیر رفته به گذشتهٔ خود نگاه کنیم و به این فکر کنیم که چه آدم پستی بودیم!
Ehsan
وقتی تلاش میکنی تا کسی را از ذهنت بیرون کنی، این تلاش خود تبدیل بهخاطره میشود، بعد مجبوری تلاش کنی تا این کار را هم فراموش کنی که این عمل هم خود خاطرهای شده و در ذهنت ماندگار میشود.
محمد
وقت آن رسیده بود تا آنجا را برای همیشه ترک کنم. علاوه بر آن، دیگر چیز زیادی برای آموختن در اینجا نبود. زمان سفر برای رفتن به سرزمینهای جدید و تکرار همان عادتهای قدیمی بود. آرزوهای جدید! ناامیدیهای جدید! تلاشها و شکستهای جدید! سؤالهای جدید! آیا مزهٔ خمیردندان همهجا یکی هست؟ آیا تلخی تنهایی در رم کمتر هست؟ نداشتن همدم در ترکیه هم آزاردهنده است؟ یا اسپانیا؟
Ehsan
به خم بعدی که رسیدم گروهی از مردان را دیدم که به سمت درختان آب پرتاب میکنند. آنها شلنگهای آتشنشانی را مانند مارهای ورم کردهای که از دل کامیونهای آتشنشانی بیرونزده بودند را به دست گرفته و پارچههای خیسی را روی دهانشان گذاشته بودند. من هم یکی میخواستم. بعد فکر کردم: تقریبا هیچ شرایطی وجود ندارد تا خودت را درگیر موقعیتهایی این چنین نکنی، موقعیتهایی که در آن خواستار چیزی باشی که متعلق به دیگری است.
Ehsan
روزی تصور کردم که بعد از یک محاکمهٔ طولانی و پرهزینه در حال اعدامکردن من هستند. در این فکر بودم: در یک روز روشن میتوانید مرگ مرا ببینید. به کارولین هم فکر میکردم، که ممکن بود دیگر هرگز او را نبینم، که او هرگز از عرض و عمق احساسات من خبردار نخواهد شد. به این فکر میکردم که چطور به عنوان یک باکره جان میسپارم.
Ehsan
«من بهخاطر ترس با پدرت ازدواج کردم. بهخاطر ترس به پاش موندم. تمام زندگی من تحت سلطهٔ ترس بود. من زن شجاعی نیستم. خیلی بده که به آخرای زندگیت برسی و بفهمی که آدم شجاعی نیستی.»
Ehsan
«من تمام این سالها به پدرت وفادار موندم حتی با این حال که عاشقش نبودم. حالا میبینم که باید هر غلطی دلم میخواست میکردم. اجازه نده که اخلاقیات توی مسیر زندگیت قرار بگیره. تری اون آدمها رو کشت چون این چیزی بود که میخواست با زندگیش بکنه. اگه احتیاج داری تا خیانت کنی، خیانت کن. اگه نیاز داری تا بکشی، پس بکش.»
Ehsan
«حس اینو دارم که مسیر اشتباهی رو رفتم اما اونقدر توی این جاده رفتم که دیگه نایی برای دور زدن و برگشتن واسم نمونده. خواهش میکنم مارتین تو باید این رو به یاد داشته باشی. اگه مسیر رو اشتباهی رفته باشی بدون که هرگز برای برگشتن دیر نیست. حتی اگه ده سال طول بکشه تا دوباره مسیر رو برگردی، باز هم باید انجامش بدی. هیچوقت واسه خاطر اینکه جادهٔ برگشت خیلی طولانی یا خیلی تاریکه توی جایی که موندی گیر نکن. از اینکه چیزی گیرت نیاد به خودت ترس راه نده.»
Ehsan
«حس اینو دارم که مسیر اشتباهی رو رفتم اما اونقدر توی این جاده رفتم که دیگه نایی برای دور زدن و برگشتن واسم نمونده. خواهش میکنم مارتین تو باید این رو به یاد داشته باشی. اگه مسیر رو اشتباهی رفته باشی بدون که هرگز برای برگشتن دیر نیست. حتی اگه ده سال طول بکشه تا دوباره مسیر رو برگردی، باز هم باید انجامش بدی. هیچوقت واسه خاطر اینکه جادهٔ برگشت خیلی طولانی یا خیلی تاریکه توی جایی که موندی گیر نکن. از اینکه چیزی گیرت نیاد به خودت ترس راه نده.»
Ehsan
خاطرات عذابآور کودکیام مثل مه محوشدهای در مقابل چشمانم رژه میرفت. دوباره برگشته بودم به همانجایی که از آن شروع کرده بودم! این دردناکترین قسمت از دوباره بیمار شدنم بود، اینکه بفهمی یک دور کامل را زدهای. تمام آن چیزی که به آن فکر میکردم این بود که چطور تمامی آن سالهای خوب سلامتی را الکی با حالتی غمزده و پرسه زدنِ بیخودی هدر داده بودم، بهجای اینکه قلهٔ اورست را فتح کنم.
Ehsan
وقتی در حال درد و رنج روی تخت دراز به دراز افتادهای، تشخیص دادن بیماری که گرفتارش شدهای برایت آرامبخش است؛ یک طورهایی هم دوباره کمی از قدرت توهم به سمتت برمیگردد.
Ehsan
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان