حرفهای بیهوده مثل غذاییاند که بیرون ریخته میشوند، مثل شاتوتهای رسیده که بر خاک افتادهاند و فقط به درد مورچهها میخورند، مثل نانی که برای پاک کردن دست و دهان استفاده میشود، مثل دانهزیتونهای خوبی که قاطیِ هستهی زیتونهایی میشوند که با دندان خراشیده شدهاند، زبان دور آنها پیچیده شده، و بعد، به خاطر مکیده شدن، خشک شدهاند.
عاطفه سادات
میدانم که دیوانگی محض است اگر ادعا کنیم میدانیم در قلب آدمهای دیگر چه میگذرد.
فاطمه
«ما دو نیمهی یه روحیم، دو صفحهی گشودهشده از یه کتاب. »
فاطمه
شما اسمتان را میشنوید و چارهای ندارید جز اینکه به سمت منبعی رو بگردانید که نامتان را صدا کرده است. خدا آن روز را نیاورد اما بعضی از ما در اشتیاق جهنمیم همانطور که وقتی کسی اسممان را صدا میزند، حتی اگر قبلاً او را ندیده باشیم، باز هم در اشتیاق پاسخ دادن و فرمانبرداری هستیم. یا مثلاً زمانی که معلم سؤالی میپرسد که ما پاسخش را نمیدانیم؛ دستمان را بالا میبریم و میگوییم «بله. » و اگر او نتواند ما را ببیند، دستمان را بالاتر میبریم و فریاد میزنیم: «آقا، ما اینجاییم! » هرچند که میدانیم هیچکاری از دستمان برنمیآید جز لب گزیدن و شانه بالا انداختن. آتشْ آتش میطلبد. شیخ مصطفی در این باره به من هشدار داد و گفت: «سلیمان، باید سعی کنی از آتش دوری کنی. وقتی روی پل صراط هستی، نگاهت رو روی بهشت و زیباییهاش متمرکز کن. هرکاری میکنی، فقط پایین رو نگاه نکن.
عاطفه سادات
بچهها همهچیز را تغییر میدهند، زندگی را از نو میسازند، روزهای سیاه را قرمز خوشرنگ میکنند.
azar
تنها چیزی که اندوهْ دوست داره بشنوه، صدای بازتاب خودشه.
azar