بریدههایی از کتاب ما در برابر شما
۴٫۳
(۷۶)
بدترین چیزی که ما درباره شما میدانیم این است که به شما وابستهایم. که کارهای شما روی زندگی ما تأثیر میگذارد؛ نهفقط کارهای کسانی که ما انتخابشان میکنیم، نهفقط کارهای آنها که دوستشان میداریم، بلکه حتی کارهای شما آدمهای بیشعور. همین شماها که هیچ صفی را رعایت نمیکنید، همین شماهایی که نمیتوانید درست رانندگی کنید، همین شماهایی که از سریالهای مزخرف تلویزیون خوشتان میآید و توی رستوران بلندبلند حرف میزنید و بچههایمان توی مدرسه از بچههایتان اسهال و استفراغ میگیرند. همین شماها که کج پارک میکنید و مشاغل ما را قاپ میزنید و به حزبها و آدمهای ناجور رأی میدهید. شماها بر لحظهلحظه زندگی ما تأثیر دارید.
خداوندا! به همین دلیل است که از شما بیزاریم!
باران ریزوندی
چند ساعت توی راهرو در انتظار آماده شدن بچههایمان میایستیم؟ چند تار موی سفید از آنها هدیه میگیریم؟ چند زندگی را تنها به آنها اختصاص میدهیم؟ بهای یک پدر یا مادر خوب بودن چیست؟ چیز زیادی نیست. فقط همهچیز، دقیقاً همهچیز.
باران ریزوندی
مردم یک دروغ ساده را ترجیح میدهند به یک راست پیچیده، چون دروغ مزیتی دارد که شکستناپذیرش میکند: حقیقت باید بتواند تمام جزئیات یک حادثه را باز کند وشرح دهد، اما دروغ فقط کافی است باورکردنی باشد.
zmoghani
به در و دیوار عکسهای زیبا و مملو از خوشبختی آویزان میکنیم اما فاصلهها را در این آلبومهای عکس نشان نمیدهیم. و در این فاصلهها است که آنچه ما را به درد میآورد در انتظارمان ایستاده است.
zmoghani
درواقع آنچه رخ میدهد مهم نیست، بلکه مهم آن است که چطور آن را برای مردم بیان کنی.
zmoghani
برای پسرها شاید گاهی دنیا بر وفق مرادشون بچرخه، اما دنیا تقریباً همیشه بر ضد ما دخترهاست.»
میشه گفت کتابخوان
بزرگ شدن برای بعضی دخترها چیزی نیست که انتخابش کرده باشند؛ برخی دخترها مجبورند بزرگ شوند.
میشه گفت کتابخوان
عشق پدر و مادرها عشقی است بیپروا، طاقتفرسا و بیپاسخ.
m.mah
گاه آدم باید بهخاطر چیزی زندگی کند تا بتواند از بدبختی جان سالم بهدر ببرد و زنده بماند.
m.mah
جامعه یعنی حاصلجمع انتخابهای ما
matbuat
میگویند اولین فکری که به ذهن آدم میرسد صادقانهترین فکر است، اما این امر اغلب مصداق ندارد، بلکه برعکس اغلب بدترین فکر ممکن است. وگرنه، تکلیف مابقی فکرها چه میشود
zh156
گاه آدم باید بهخاطر چیزی زندگی کند تا بتواند از بدبختی جان سالم بهدر ببرد و زنده بماند. ما نه احمقیم و نه ناخنخشک.
Parimah_zarabadi
وقتی ایزاک مرد، همه میپرسیدند: «آدم چطور میتونه از پس همچین اندوهی بربیاد؟» و تنها جواب پیتر این بود که آدم نمیتواند. آدم فقط به نفس کشیدن ادامه میدهد و بس.
مرضیه
گاه سادهتر این است که بگذاریم مردم از هم متنفر باشند، چون اگر کاری جز این بکنیم، قابل درک نیست.
باران
بوبو دهان باز میکند و همان صدایی را از خودش درمیآورد که از کودکی عادت دارد وقتی چیزی را نمیفهمد دربیاورد: «هَه؟»
«بازیکنهای قدیمی تیم وقتی بعد تمرین داری دوش میگیری تو کفشت کف ریش میریزن. میخوان گربه رو دم حجله بکشن، اما این یعنی که پذیرفته شدی. حواست باشه که این نشونه اینه که بهت احترام میگذارن
باران
مایا مدتی طولانی سکوت میکند و بعد میپرسد: «تو دلت پسر میخواد یا دختر؟»
آنا جوری که انگار تمام عمرش را به این پرسش اندیشیده است پاسخ میدهد: «پسر.»
«چرا؟»
«چون برای پسرها شاید گاهی دنیا بر وفق مرادشون بچرخه، اما دنیا تقریباً همیشه بر ضد ما دخترهاست.»
🌱 آونـב
«هیچوقت دلت نخواسته مرد باشی؟»
«چرا باید دلم بخواد؟»
بنی نگاهی به خرس روی یخ میکند و پی واژههای درست میگردد.
«که مجبور نشی یه مربی هاکی زن باشی.»
زاکل سر تکان میدهد که نه، اما برای نخستین بار به نظر تحت تأثیر چیزی قرار گرفته.
باران
وقتی آنا وارد رینگ میشود، گروهی از تماشاچیان، مثل ارتشی در برابر فرماندهاش، به پا میخیزند. فریاد نمیزنند، اما کاپشن سیاه به تن دارند و آنا به هر کدامشان که نگاه میکند دست به سینه میگذارند. داور متعجب میپرسد: «اونها دیگه کیان؟»
آنا نگاهش را به سقف میدوزد و آسمان ورای آن را مجسم میکند.
«خواهر و برادرهای منن. برمیخیزند اگر به پا خیزم.»
باران
بیورناستاد درواقع پاییز ندارد، فقط چشم برهمنهادنی پیش از زمستان. برف آنقدر بانزاکت نیست که بگذارد برگها در آرامش به زمین بنشینند. تاریکی خیلی زود از راه میرسد، اما حتی این ماههای تاریک پر است از نور:
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
به نظر آدری وقتی جان چند گرگ ارزشش از جان یک بازنشسته این کشور برای پلیس بیشتر است بهتر است به خلافکارهای آشنا اعتماد کند تا سیاستمداران فاسد شهرداری. اینجا است که امری انتزاعی به نام اخلاقیات را باید گذاشت درِ کوزه
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
حجم
۴۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۴۵ صفحه
حجم
۴۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۴۵ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان