بریدههایی از کتاب بر جاده های آبی سرخ
۴٫۳
(۱۱۴)
خائنان، با جانکندن و عرق ریختن بهشکمهایشان میآموزند که دو برابرِ دیگران، خوراک، بپذیرند و هرزگی کنند. همین. کُلِّ عیاشیهایشان، با دستمزد یک بقالِ خوب نیز امکانپذیر است؛ اما صدهزار برابرِ این دستمزد، مزد خودفروشی دریافت میکنند، چنین ثروتی بهکُنجی نهاده، هزار سال هم دوام بیاورد، بههیچ کار نمیآید.
چه اَبلهاند خائنان بهخاک و خدا!
چه سیهبختاند فروشندگان وجدان و شرف!
چه بَد روزگارند گردآورندگان زر و گوهر در اعماقِ خاک.
blogofski
سرنوشتی در کار نیست. انسان، بهگونهیی که میداند و نمیداند، برخی کارها را چنان انجام میدهد که عوارض و نتایج این کارها «سرنوشت» لقب میگیرد.
blogofski
در سراسر عالَم، آنقدر انسانِ مؤمن فراوان نیست که بشود بهآسانی از دستشان داد و جای خالیشان را هم بهآسانی پُر کرد.
blogofski
امنیت، اسلحه را از یادِ انسان میبَرَد.
blogofski
تاریخ را از نو باید نوشت
نه آنگونه که تاریخنویسانِ نوکرِ دربارها
و تاریخْنویسانِ مطیعِ اوامرِ اجانبْ نوشتهاند
بَل آنگونه که حس شود قلم در دستِ مردمِ آگاه و دردْشناسِ کوچه و بازار بوده است.
blogofski
گوش کُن عبدالّه! گوش کُن و فراموش مکُن! خُدّامِ خائنان، کثیفتر از خودِ خائنان هستند. بازویی که از مغرْ اطاعت میکند، اگر نباشد، مغز، فقط، فرمانِ عربدهجویی خواهد داد. دهان هم اگر نباشد، چه بهتر.
عبدالّه! این حکّامْ نیستند که بهملّتها خیانت میکنند، این اَمربرانِ حکّام هستند که از ملّتاند و پشت کرده بهملّت. یک ستارهٔ دریایی بدونِ آن همه بازو، یک لاشخور، بدون آن بالها و منقار، یک تیرانداز، بدون تیر... اینها هیچ نیستند و هرگز چیزی نخواهند شد. اوّلین کسی که فرمانِ ستم داد، اگر فرمانبری در کار نبود، صدایش، یک لحظه در هوا میمانْد، آب میشد، میچکید روی شنهای برشته، و تمام. اوّلین کسی که فرمانِ ساختنِ زندان را داد، در مقابلِ آنکه اوّلین زندان را ساخت، صفر است. فرمان میداد، عربده میکشید، مینالید، قلبش میترکید، و تمام.
❤ محمد حسین ❤
خندهیی که یک دوست را برنجاند، از گریستن دردناکتر است.
blogofski
بله... ما باید فرهنگِ ایرانی را عوض کنیم؛ یعنی همان کاری را بکنیم که با هندیها کردیم. ما باید، حتی اگر هزار سال هم طول بکشد، یک قشرِ باسواد و اهل کتاب، در ایران و همهٔ سرزمینهای مورد علاقهٔ خود در آسیا بهوجود بیاوریم؛ قشری که نسبت بهواژههای تعصّبآمیز مثل میهن، ملّت، مردم، ناموس، شرف و این حرفها، هیچ حساسیتی نداشته باشد، و حتی، بهصراحت میگویم، ایرانی بودن، آسیایی بودن، و شرقی بودن را شرمآور تلقی کند، و در عین حال، بفهمد و اعتقاد پیدا کند که ما اروپاییها، نمونهٔ انسانِ واقعی هستیم. هرچه میگوییم، درست است، هرچه میکنیم درست. این آدمهای باسواد، باید مثل ما لباس بپوشند، مثل ما «بندِ گردن» آویزان کنند، مثل ما راه بروند، مثل ما چُپُق بکشند و مثل ما بهدنیا نگاه کنند __ و نهایتاً مجذوب و مغلوب عظمتِ ما باشند...
blogofski
هیچ داستانی، نمیتواند عینِ واقعیت باشد، و هیچ واقعیتی هم نمیتواند عینِ واقعیتِ دیگر
blogofski
این که دست من __ دستهای من __ هرگز بهقبای حسین نمیرسد اما بهخاطرِ او شمشیر میزنم و بههوای وصل او با کرورْ کرورْ اجنبی میجنگم، حسین را حسین نگهمی دارد. حسین، حسین نشد برای آنکه آفتابِ حضورش، سرمازدگانِ بیپناه را گرم کند، داغ کند، و بسوزد؛ بَلْ حسین شد بهخاطر حضور ازلیاش در ذهنِ هرکس که میخواهد در راهِ عدالت شمشیر بزند.
صدف
من پیوسته از همسرم میخواهم که با محبت، زنْ بودنش را اثبات کند؛ با سیاست، انسان بودنش را.
❤ محمد حسین ❤
اجنبی بهنوکرش همه چیز میدهد تا این نوکر، همه چیز را از هموطنان خودش بگیرد و تحویل بیگانه بدهد. خرجِ تو را هلندی نمیدهد خلیل __ گرچه بهظاهر، او دست در کیسهاش میکند __ من میدهم. چرا؟ چون او، بهکمک تو، مرا غارت میکند و بخشی از غارت شدهها را نوکرانه میدهد.
n.s.9368
اما، ما نبودیم که عتیقهها را بهصاحبانِ عتیقه خانهها فروختیم. میگذاشتیم بالای تاقچهٔ خانههایمان و تماشا میکردیم و بهیادِ گذشتهها میافتادیم... اروپاییها آمدند بهخانههای ما، بهاتاقهای ما، این اشیاء را برداشتند و رفتند. سرقت کردند. برادران و خواهران ما را کشتند و اینها را بردند تا در اثرگاههایشان بهتماشا بگذارند. ما هم از روی مهماننوازی و ادب، چیزی نگفتیم.....
blogofski
بیگانهٔ بدکار، حق است که در سرزمین تو، حتّی یک لحظه هم احساس امنیت نکند.
بیگانهٔ بد، نه تنها امروزِ حیف، که فرداهای ما را هم از شورِ زیستن تهی میکند، نه فرداهای ما، که فرداهای بچّههای مهربان ما را بهتباهی میکشد.
blogofski
بسیاری از حوادث زندگی، که چشم بهراهشان هستیم و دل انتظارشان، پیش میآید که قدری دیر اتفاق بیفتند. انسان باید که در چنین اوقاتِ دیر، خویشتن را صبورانهْ شتابان بهزمانْ برساند و نگذارد که حوادثِ دیر آمده، زود از کف بروند
blogofski
بهارِ باغ، هرچه سبزتر، پاییزِ باغ، همانقدر غمافزاتر.
blogofski
این گلوله نیست که خطرناک است، ژنرال! این نیروی محرکِ گلوله است
blogofski
یادتان باشد! ما فقط آمدهییم تا که بجنگیم. نیامدهییم تا قطعاً پیروز شویم. ما آمدهییم بجنگیم، بهخاطرِ تقدّسِ این جنگ، شکوهِ این جنگ، شیرینی این جنگ، شادی این جنگ، و لزومِ این جنگ؛ امّا در عین حال، ما، حتّی اگر بخواهیم هم، نمیتوانیم شکست بخوریم؛ زیرا شکست خوردنِ ما بهمعنای پیروز شدنِ دشمنان ماست و پیروز شدنِ دشمن بهمعنای آنکه ما بهچشمْ پوشیدن از تقدّس و شکوه و شیرینی و شادی این جنگْ رضا دادهییم. شکست خوردنِ ما بهمعنای حذفِ ماست، و حذفِ ما بهمعنای آنکه هیچ اعتقادی بهحقّانیتِ خود و درستی راهمان نداشتهییم.
blogofski
ایران را، خودی و بیگانه، متحداً، چِل تکّه کردهاند
blogofski
انسان، هنوز، نیازمندِ شهادت است، و زمین، تشنهٔ خونِ خوبانِ روزگار.
blogofski
حجم
۷۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۸۰ صفحه
حجم
۷۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۸۰ صفحه
قیمت:
۳۰۰,۰۰۰
تومان