بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جاده یوتیوب | صفحه ۱۶ | طاقچه
کتاب جاده یوتیوب اثر محمدعلی جعفری

بریده‌هایی از کتاب جاده یوتیوب

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۵۶ رأی
۳٫۸
(۵۶)
سینه‌اش را سپر کرد و گفت: «موقعیتی داشتیم تو شیخ‌نجار. داخل یه کارخونه. صاحب کارخونه رفته بود. سرایداری اون‌جا رو به دامادش سپرده بود، و زن و بچه‌ش اون‌جا بودن. بچه‌ها اون‌جا مشغول بودند. چهار - پنج نفری ما داشتیم که نزدیک یک سال و خرده‌ای، ما داخل اتاق همکف بودیم و اون با زن و بچه‌ش طبقهٔ چهارم. وقتی داشتیم وسایل رو جمع‌آوری می‌کردیم، اومد گفت: "اگه می‌شه، این دوتا تیکه موکت‌تونو بدین ما." موکت‌های خوبی هم نبود. اصلاً قابل جمع کردن نبود. گفتم: "اگه نیاز دیگه‌ای هم داری، بگو برطرف کنیم." با اشک چشم گفت: "کاش نمی‌رفتین!" گفت: "وسایل زن و بچه‌م رو نمیارم پایین، به امیدی که ان‌شاءالله برمی‌گردین!" عفت چشم و عفت زبان و عفت حرکات و سکنات، این‌قدر تأثیر می‌ذاره. به نظرم اثرش بیشتر از اینه که ما این‌جا تپه‌ای رو بگیریم یا خونه‌ای رو آزاد کنیم. این جنگ یه روزی تموم می‌شه؛ ولی اون چیزی که برای مردم سوریه می‌مونه، همینه که می‌گن ایرانی‌ها به ناموسمون نگاه نمی‌کردن! به اموالمون دست‌درازی نمی‌کردن!»
محمدحسین
طلبه‌ای بیست‌وهفت - هشت‌ساله و تپل وارد شد؛ نفس‌نفس‌زنان با لباس بسیجی و عمامه. عرق از سر و کولش می‌ریخت. لبهٔ عمامه‌اش حسابی خاکی و چروک شده بود. تا فهمید نویسنده‌ام، درد دلش زخم باز کرد. از دست مستندسازان شاکی بود. -جا قحطه توی اتاق خواب از همسر شهید مصاحبه بگیرن؟! طرف برداشته فیلمای لب ساحل شهید رو منتشر کرده! والا عده‌ای از اون طرف بوم افتادن. خُب حالا شهید آدمِ باحالی بوده، همین؟! یا عده‌ای فقط دنبال شهدای خوشگل و خوش‌تیپ هستن. پدر و مادر شهیدی می‌شناسم هیچ‌وقت نمی‌تونن سر قبر بچه‌شون فاتحه بخونن؛ همیشه دخترا روی قبرش یا سفرهٔ عقد پهن کردن یا سفرهٔ نذری!
محمدحسین
می‌خواستیم پا شیم. یکی از بچه‌ها که چند واحد هم توی حوزه پاس کرده بود، می‌خواست بگه: با اجازهٔ شما می‌خوایم بریم. گفت: «شیخ! تَجویز مُرَخَصی؟ اَنا تَکَلُّم فی طُلّابِ مکتَبَۀٌ.» خداوکیلی شیخ دنبال چاقو می‌گشت تا خودش رو بکشه! می‌گفت چرا با من این کارو می‌کنین؟! من از اون شیخ خجالت کشیدم. چپ‌چپ ما رو نگاه می‌کرد. ما می‌خندیدیم. فکر می‌کرد مسخره‌ش می‌کنیم. گفت: «رَسول شُو قول؟ چی می‌گه؟» گفتم: «می‌گه ما با اجازه‌تون کم‌کم بریم.» گفت: «واقعاً؟! پس چرا اینو نمی‌گه؟» گفتم: «والّا هدفش اینه، ولی نمی‌تونه!»
محمدحسین

حجم

۱۶۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۶۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۴۶,۸۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۵
۱۶
صفحه بعد