بریدههایی از کتاب همسایه های خانم جان
۴٫۷
(۴۳)
در قاموسشان، دوست در صف بازرسی نمیایستد. محبتی زلال و عربی. بغض گلویم را مشت میکند. بذر این دوستی، جان بچههای مدافع است که اینجا خاکش کردهاند. بذری که با خون آبیاری شده تا ایرانی بشود اصدقاء.
mh.mirvakili
- در وسط کوچه تو را میزدند.
کاش جان میدادم. کاش آقامجتبی با همین یک بیت آتشمان نمیزد:
- کاش بهجای تو مرا میزدند.
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
بچههایی که پنج مأموریت به سوریه آمدهاند، میتوانند درخواست دهند، تا با سفر چندروزهٔ خانوادهشان به سوریه موافقت شود. آنهم بهخرج خودشان. نصف این خوشبختی دست فرماندهان است که موافقت کنند و نصف دیگرش دست جیبت که بتوانی هزینههای سفر را بپردازی. من از هر دو نیمه این خوشبختی محرومم. یک اعزامدومیِ بیپول را چه به این خوشبختی؟
خامنه ای رهبرم💗
فقط اصیله از نام خانمم خبر دارد. صدایش میزنم. به دفتر اشاره میکنم و تا میخواهم بپرسم، میخندد و توضیح میدهد که: «این اسمگذاری برای تشکر از ایرانیهاست تا بدانید همیشه به یادتان هستند.» به اسم سمیه اشاره میکنم. خندهاش بیشتر میشود:
_برای مردم اینجا جا افتاده که ایرانیها زنذلیلند، برای همین فکر کردند با این کار خوشحال میشوید.
خامنه ای رهبرم💗
کاش میشد بقیهٔ عمر را در سجده بمانم و التماس کنم که: «وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَالْحُسَیْنِ.» چرا که همهچیز دست حسین است. همهچیز دست حسین است. همهچیز دست حسین است.
hiba
تقدیر عاشقان چو به دستان دلبر است باشد که میل یار کجا میبرد مرا
hiba
دوروبَرمان زیاد از عقلکلهایی که حرف، حرف خودشان است شنیدهایم که جنگ سوریه، جنگ دو کشور دیگر است و حضور مدافعین حرم در آنجا، ماجراجویی. آنهم، ماجراجویی در قبال حقوقهای سنگین. خب تا اینجا کار راه نمیافتد. کار از اینجا به بعد است. عطف که میدانید چیست. عطفِ کتاب را میگویم. با اولین نگاه به هر کتابخانهای قطر کتابها دیده میشود، که حرفهایترها بهش میگویند: «عطف کتاب». هرچه صفحات کتاب بیشتر، قطر کتاب یا همان عطفش ضخیمتر. خب برگردیم به مخاطبین عقلکلّتان. زینپس در مورد مدافعین و جنگ سوریه افاضات کردند، با رجوع به این چند خط قبل، از مدار و کانال و گذرگاه و مقاومت برایشان بگویید و سند بیاورید. از کمکهایی که سوریه در جنگ ایران و عراق کرد و اینکه تنها کشوری بود که کمک میکرد، تحریمها را در جنگ جهانیای که علیهمان راه افتاده بود، دور بزنیم. اگر قبول کردند که فبها، اگر نه با عطف این کتاب ...
شهید مریم فرهانیان
_دکتر اونیکه صبحها بعد از نماز میخونید چیه؟
_قرآن.
_نه اونیکه بعد از قرآن همه با هم میخونید.
_زیارت عاشورا.
_من نمیدونم این زیارت عاشورا چیه، ولی صبحها توی راهپله میشینم و به خوندنتون گوش میدم و انرژی میگیرم.
مبهوت نگاهش میکنم. مهمان مهم هم:
_لطفاً مثل صبحها پشت در زایشگاه دستهجمعی بخونیدش و به من انرژی بدید. من هم قول میدم مادر و بچه رو سالم تحویلتون بدم.
میگوید و دست سعیده را میکشد و داخل زایشگاه میرود. جا برای هیچ حرفی نمیماند. نه من فکرش را میکردم روزی یک مسیحی ازم بخواهد حین کارش برایش زیارت عاشورا بخوانم تا انرژی بگیرد، نه مهمان مهم تا آن روز حین بازرسیهایش، پشت در یک زایشگاه با صدای بلند زیارت عاشورا خوانده است
jila a
غم این مردم و غم فاطمیه، باهم دلم را له کرده. پیراهن مشکیام را از ساکم درمیآورم. با وضو و بسمالله بویش میکنم و میپوشم. مشکی مادر را از لباس جهاد و شلوار ششجیبم هم بیشتر دوست دارم.
jila a
حرف بشار هم همین است. اطمینان دارد کسی دستش به انبار نرسیده است. میگوید: «حداقل ایرانیها هنوز پیدایش نکردهاند. اگر شما پیدایش میکردید، تا الان هرچه را داشت بهدست مردم رسانده بودید.» خوشخوشانم میشود از این حرف. چه کیفی دارد هفت سال بعد از داعش بیایی و بین حامیانش خیمه علم کنی و به امانتداری بشناسندت.
حامد
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه