بریدههایی از کتاب همسایه های خانم جان
۴٫۷
(۴۳)
عربی «محلّ» یعنی مغازه، یعنی محل خرید و فروش. «صبایا» هم جمع «صبیّه» است. یعنی: دوشیزه. «محل خرید و فروش دوشیزگان». چند؟ سه یورو. قیمت دوشیزهای که در این منطقه بهعلت پایین بودن سن ازدواج عمرش به ۲۰ که نه به ۱۸ هم نمیرسد. حالا اگر میتوانید رد شوید از این روستا و این ساختمان تهوعآور. از ترسی که با هر بار باز و بسته شدن در، موج برمیدارد در چشم این صبایا و آرزوی مرگی که روزی هزار بار کلمه میشده و از دهانشان بیرون میریخته است.
mohaddese
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.
خدایا انقطاع کامل از مخلوقات را برای رسیدن کامل به خودت ارزانی فرما. این را در ترجمهٔ ریزِ تحتاللفظی این دعا نوشته است. ولی من میگویم: «خدایا طوری بیایم که پشت سرم را هم نگاه نکنم.»
حامد
دلی که کدورت داشته باشد در حریم حرم حل نمیشود.
hiba
رانندهها به احترام، دست بلند میکنند برایمان. کریم توضیح میدهد: «ماشین را شناختهاند. چون ایرانیایم راه میدهند، که رد شویم.» نمیگویند ایرانی، میگویند اصدقاء. اینجا ایرانی یعنی، دوست. در قاموسشان، دوست در صف بازرسی نمیایستد. محبتی زلال و عربی. بغض گلویم را مشت میکند. بذر این دوستی، جان بچههای مدافع است که اینجا خاکش کردهاند. بذری که با خون آبیاری شده تا ایرانی بشود اصدقاء.
jila a
انگار بعد از ده سال خیالش از چیزی راحت شده باشد، بعد از ده سال به چیزی رسیده باشد و بخواهد از کنارش رد شود، بعد از ده سال حرف دلش را بخواهد بگوید. استخوانها را سر جایش گذاشت:
_فدای سر آقای خامنهای.
رویش را کیپ گرفت و بلند شد از معراج بیرون رفت. آرام و باصلابت. بدون هیچ تعلقی به تابوتی که جلوی پایش بود. بدون هیچ تعلقی به آنچه در راه خدا داده بود.
خامنه ای رهبرم💗
هیچ نمیگویم جز یک جمله: «این نوکری را از ما بخر.»
jila a
خوشحالم. از حضورم کنار همسایههای خانمجان. از روضهای که خواندم. از پیراهن مشکی تنم. از مدافع حرمسرا شدنم. از جلسات قرآن و روضهمان که میتواند هرچه را داعش در ذهن و دل این مردم کاشته است بشورد و ببرد.
jila a
_پسرم به خدا ما پول نداریم. اگه ممکنه بهجای هزینهٔ بیمارستان من براتون کار کنم.
جا میخورم. ما برای هیچکدام از خدماتمان پول نمیگیریم:
_مادرجان! خدمات اینجا رایگانه. دختر شما هم مثل خواهر ماست.
هقهق گریهٔ پیرزن حرفم را قطع میکند. هاجوواج نگاهش میکنم:
_به خدا داعش برای تولد هر بچه ۱۵۰ هزار لیر سوری از ما میگرفت.
تازه میفهمم چرا کسی برای زایمان به ما مراجعه نمیکرد.
jila a
وقتی هر روز صبح که بیدار میشوی، بدانی شاید تا شب زنده نباشی، برمیگردی به تنظیمات کارخانه. مهربان و مردمدوست.
Mohsen Rahmani
کاش میشد حساب بچهها را از جنگ جدا کرد.
hiba
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه