بریدههایی از کتاب جان های بیمار، ذهن های سرحال
۳٫۳
(۲۳)
همۀ روز زانوی غم به بغل گرفته بنشینید و آه بکشید و به همهچیز با صدایی گرفته و محزون پاسخ دهید، و ببینید که چطور اندوهتان، سودازدگی عمیقتان، میپاید... ابرویتان را صاف کنید، در چشمانتان برق شادی بیندازید و بهجای قوز کردن و فشار آوردن به عضلات شکمتان به عضلات پشتتان فشار بیاورید و خدنگ بایستید... و آنگاه قلبتان باید خیلی یخزده باشد اگر آرامآرام شروع به آب شدن نکند!
Reza.golshan
واقعیت مملو از یأس و نومیدی است. کافی است به اطرافتان نگاه کنید. اگر فرد بهدقت نگاه کند، خواهد دید که رنج استثنا نیست؛ قاعده است. و اتفاقاً افراد جانرنجور عموماًکسانی هستند که بسیار دقیق نگاه میکنند. آنها چیزی را میفهمند که برخی از افراد سلیمالذهنتر در بین ما دوست دارند آن را نادیده بگیرند، یعنی اینکه زندگی، هم زندگی انسانی و هم غیر آن، بهواقع مقدر و محتوم به نظر میرسد، و البته نه بهصورت بس خوشبینانۀ آن، منعکس در سیمای پانگلوس و باور سادهدلانۀ او به اینکه جهان فعلی بهترینِ همۀ جهانهای ممکن است.
Reza.golshan
رنوویه مینویسد که ارادۀ یک فرد «قادر است تداوم منطقی یک زنجیرۀ مکانیکی را بشکند و علت آغازین زنجیرۀ دیگری از پدیدهها باشد.»
Reza.golshan
عادت بهتنهایی مانع از آن میشود که آنان که درون سختترین و منزجرکنندهترین مشاغل روزگار میگذرانند آنها را ترک کنند. عادت است که ماهیگیر و جاشو را در سرتاسر زمستان در دریا نگاه میدارد؛ عادت است که معدنچی را در تاریکی و ظِلامش نگه میدارد و دهقان را، در سرتاسر ماههای برف و یخ، به کلبۀ چوبیاش و به مزرعۀ تکافتادهاش پرچ میکند؛ عادت است که ما را از هجوم بومیان ساکن در صحاری داغ و مناطق یخزده محافظت میکند. عادت همۀ ما را محکوم میدارد که نبرد زندگی را در جبهههایی که در سنت و تربیتمان (و نه طبیعتمان) گشوده شده، یا در جبهههای گشودهشده با انتخاب آغازینمان، تا به آخر بجنگیم، و بهترین بهرهای را که میتوانیم از این طلب و تکاپویی که باب میل نیست (ولی همین است که هست) ببریم، چون هیچ انتخاب دیگری در کار نیست که ما برایش سازگار شده و آماده باشیم، و برای آغاز دوباره هم دیگر خیلی دیر است. (۸)
بهرام
در این واقعیت صِرف که زندگی سخت است، که انسانها ناگزیرند جان بکَنند و رنج بکِشند، چیزی نیست که آدمی را خشمگین و آزرده سازد. شرایط ارضی و سماوی اکنون و همیشه چنین است، و ما قادریم آن را تاب بیاوریم.
Reza.golshan
در این واقعیت صِرف که زندگی سخت است، که انسانها ناگزیرند جان بکَنند و رنج بکِشند، چیزی نیست که آدمی را خشمگین و آزرده سازد. شرایط ارضی و سماوی اکنون و همیشه چنین است، و ما قادریم آن را تاب بیاوریم.
ــ ویلیام جیمز، «معادل اخلاقی جنگ»، ۱۹۰۶
Reza.golshan
در فرهنگ سِلفهِلپ (خودیاری) غربی، «عادت» همواره کلیدواژه بوده است. ارسطو، در قرن چهارم پیش از میلاد، شیفتگی بیحد ما نسبت به این واژه را پیشبینی کرده بود: «ما آن چیزی هستیم که بهکرّات انجام میدهیم. والایی یک فعل نیست. یک عادت است.» (۲) امروزه ما، غالباً بدون آنکه توفیقی حاصل کنیم، میکوشیم عادات بدمان را از بین ببریم ـــــ چیزهایی مثل سیگار کشیدن، پیامک فرستادن، خرید کردن اجباری (معتادوار)، تعلل کردن، دیر خوابیدن، قمار کردن، دروغ گفتن و خیانت کردن به شریک زندگیمان. ما میکوشیم به عادات خوب شکل بخشیم ـــــ چیزهایی مثل ورزش کردن، توجه نشان دادن، سخت کار کردن، زود از خواب بیدار شدن، پول پسانداز کردن، راست گفتن، جوانمردانه بازی کردن و وفادار بودن. ماهیتِ همهجاگستر عادت در نظر جیمز روشن بود، چون نوشته است:
وقتی به موجودات زنده از منظری بیرونی نگاه میکنیم، یکی از نخستین چیزهایی که ما را شگفتزده میکند آن است که آنها بستههایی از عادت هستند.
بهرام
فروختن روح تصمیمی دشوار است که بسیاری از مردم بر سر آن با خودشان در جنگ و ستیزند. آنها میتوانند قیمت خوبی برای روحشان بگیرند، اما در این معامله، آنگونه که اقتصاددانها میگویند، هزینههای فرصتِ ازدسترفته وحشتناک بالاست.
Reza.golshan
فروختن روح تصمیمی دشوار است که بسیاری از مردم بر سر آن با خودشان در جنگ و ستیزند. آنها میتوانند قیمت خوبی برای روحشان بگیرند، اما در این معامله، آنگونه که اقتصاددانها میگویند، هزینههای فرصتِ ازدسترفته وحشتناک بالاست. وحشتناک. جیمز این را میدانست. هماو سالها بعد نوشت: «سستی اخلاقی زادۀ پرستش انحصاری یک الهه است، الهۀ لکاتۀ کیش موفقیت. این خود ـــــ با تعبیر پولیِ پلشتی که از واژۀ "موفقیت" شده و بر آن سوار گشته است ـــــ همان بیماری ملی ماست.» (۱۴) بیماری چنان آهسته و پیوسته رشد میکند که قربانیان غالباً حتی خودشان هم نمیدانند که بیمارند. بهعبارتدیگر، آنها از بیمار بودن خود بیخبرند تا موقعی که به پایان خط میرسند و تازه آنجاست که متوجه میشوند همیشۀ خدا، تا آنجا که میتوانند به یاد بیاورند، بهشدت بیمار بودهاند. در آن نقطه دیگر نه مرهم و پادزهری هست، نه علاج و درمانی، نه مهلت و فرجهای. فقط مرگ. و دریغ.
بهرام
ما در نهایت پاسخگوی خودمان هستیم، پاسخگوی حس درونی اهمیت که در یک فعالیت خاص سر برمیآورد (یا نمیآورد).
kimphaestus
تجربه زمین مشترک است ـــــ جایی که افرادی با ایدههای متفاوت میتوانند با یکدیگر ملاقات کنند و، بارها و بارها، به توافق برسند
kimphaestus
بیشتر آدمها، خواه بهلحاظ فیزیکی و خواه بهلحاظ فکری یا اخلاقی، در حلقهای بسیار بسته از بودِ بالقوهشان زندگی میکنند. آنها از آگاهیِ ممکنشان، و از منابع و امکانات جانشان بهطور عام، بسیار کم استفاده میکنند، بسیار شبیه آدمی که، محروم از تمامیت ارگانیسم جسمانیاش، باید به جنباندن و بهکارگیری تنها یک انگشت کوچکش عادت کند.
kimphaestus
در زندگی روزمره، غالباً چنان در عجله هستم که ماهیت گذرای زمان حال تا حد زیادی از دستم میرود. در چنین وضعی، چمنی که در حیاط پشتیام میبینم بهلحاظ سبز بودن دقیقاً همان است که همیشه بوده. من قادر نیستم آبیهایی را که در اطراف ریشهها شناورند و محو میشوند ببینم، بنفشهایی که هنگام عصر آن را میپوشانند، سفیدهای خاکستریای که نوک پرّههای آن را در صبحی ژالهپوش میآرایند. جیمز توضیح میدهد که، «در فرایندی که دیگر به قاعدهای میماند، ما به اینکه چطور چیزهای واحد در فواصل متفاوت و تحت شرایط متفاوت، طور دیگری به نظر میرسند، صدای متفاوت و بوی متفاوتی میدهند توجه نمیکنیم.»
kimphaestus
«همۀ روز زانوی غم به بغل گرفته بنشینید و آه بکشید و به همهچیز با صدایی گرفته و محزون پاسخ دهید، و ببینید که چطور اندوهتان، سودازدگی عمیقتان، میپاید... ابرویتان را صاف کنید، در چشمانتان برق شادی بیندازید و بهجای قوز کردن و فشار آوردن به عضلات شکمتان به عضلات پشتتان فشار بیاورید و خدنگ بایستید... و آنگاه قلبتان باید خیلی یخزده باشد اگر آرامآرام شروع به آب شدن نکند!»
kimphaestus
کنش و عملْ خود برای ایجاد یک حالت احساسیِ خاص کافی است.
kimphaestus
به احساسات معمولاً بهعنوان خصوصیترینِ حالات ذهنی (روانی) نگاه میکنند، سایههایی که ژرفترین گوشهکنارهای ذهنمان را اشغال میکنند.
kimphaestus
بسیاری از حیوانات، انسانها شاید ویژهتر از همه، غالباً عادتهای نافیِ مقصود را به خطرِ مسلم ترجیح میدهند، حتی اگر آن خطر احتمالاً راهی به یک زندگی شادابتر و زندهتر باشد؟ بسیاری دوستیها، بسیاری روابط، فقط به همین واسطه زنده میمانند.
kimphaestus
عادت همۀ ما را محکوم میدارد که نبرد زندگی را در جبهههایی که در سنت و تربیتمان (و نه طبیعتمان) گشوده شده، یا در جبهههای گشودهشده با انتخاب آغازینمان، تا به آخر بجنگیم، و بهترین بهرهای را که میتوانیم از این طلب و تکاپویی که باب میل نیست (ولی همین است که هست) ببریم، چون هیچ انتخاب دیگری در کار نیست که ما برایش سازگار شده و آماده باشیم، و برای آغاز دوباره هم دیگر خیلی دیر است.
kimphaestus
تعادلی که عادت ایجاد میکند نوعی سکون کامل و پایدار نیست، بلکه یک مرحلۀ باثبات موقت است که در آن حیات خودآگاه یک ارگانیسم و محیط پیرامونش برای مدتی به یک «سازگاری» مشخص دست پیدا میکنند.
kimphaestus
زندگی در حرکت اتفاق میافتد
kimphaestus
حجم
۱۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۱۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان