بریدههایی از کتاب اجاره نشین خیابان الامین
۴٫۷
(۱۰۸)
گفتم: «سیدفؤاد، این همسایهها اگر بفهمند این خانه دست منِ ایرانی است، خداوکیلی میآیند بیرونمان میکنند. دعا کن متوجه نشوند!» خندید و گفت: «آره؛ ولی ما هم کوتاه نمیآییم!» من نمیدانم این حرف را در چه ساعتی زدم که درست خورد به هدف. حدود ساعت یکونیمِ شب بود که هفت - هشت تا جوان جلوی در پیدا شدند. یکیشان گفت: «من صاحبخانهام.» گفتم: «من این خانه را از یک پیرزن گرفتم.» گفت: «بله؛ او مادر من است. شما باید خانه را تحویل بدهید. مردم ما را تهدید کردهاند که ایرانی در خانهٔ شماست و اگر نروند، آتشش میزنیم! من این خانه را میخواهم. برایمان شر میشود.» گفتم: «باشد؛ من فردا خانه را خالی میکنم. نمیخواهم برای شما شر درست شود.» گفت: «نه؛ همین الآن باید خانه را خالی کنی!» گفتم: «الآن یکونیمِ شب است؛ کجا بروم؟ جایی را ندارم.» گفت: «من نمیدانم. همین الآن خانه را میخواهم.» و ساعتِ یکونیم نصفهشب، ما را از خانه بیرون کردند. به همین راحتی! گفتم که؛ قانون و قاعدهای دیگر نمانده بود که بشود بهش تکیه کرد.
وحید
در محلهٔ شارعالامین، که شیعهنشین است، بچهٔ یکی را بردند. من میشناختمش. تاجر بود؛ شریف و زحمتکش. تماس گرفتند و ازش پول خواستند. بندهٔ خدا پول را همانطور که آنها خواسته بودند، تحویلشان داد. ولی چون اوّلش پلیس را در جریان قرار داده بود، بیپدرها لج کردند و بچهاش را کشتند. حالا دزدشان آشنا بود یا غریبه، معلوم نشد. بعد بچهٔ دومش را هم بردند. دوباره ازش باج خواستند. این بار پول را سریع پرداخت کرد و پای پلیس را هم به میان نکشید.
وحید
«ارسلان، وقتی رفتی رَمی جمره، حواست باشد شیطان از آن زیر درنیاید بگوید ارسلان تو دیگر چرا!»
یاغیش
دو نفر که تا دیروز شبنشینیشان بساط عرق و ویسکی و تریاک و وافور و مافور بوده، حالا قرآن گذاشتهاند وسط، و این دارد به آن الف و میم یاد میدهد! این خیلی استها. گردش روزگار را ببینید!
soha
بله دیگر؛ دو نفر که تا دیروز شبنشینیشان بساط عرق و ویسکی و تریاک و وافور و مافور بوده، حالا قرآن گذاشتهاند وسط، و این دارد به آن الف و میم یاد میدهد!
mim_mahdy
بله دیگر؛ دو نفر که تا دیروز شبنشینیشان بساط عرق و ویسکی و تریاک و وافور و مافور بوده، حالا قرآن گذاشتهاند
mim_mahdy
این همان چیزی است که من دربارهٔ رزمندگان افغانستانی هم میتوانم بگویم. اینها هم جنسشان یک جنس دیگر بود؛ از آن طایفه که قلبشان توی چهرهشان است. آیینهٔ آیینه؛ روشن و زلال. من در این هشت سال همهجور آدم دیدهام در این کشورِ پرمعرکه؛ اما این افغانها چیز دیگری هستند. ساده و بیشیلهپیله؛ جوانمرد و پاکباخته. من ارادت قلبی دارم به فاطمیون؛ چون مظلومیتشان را دیدهام.
پوریا
گفتم: «خُب فعلاً همین است؛ خودتان تصمیم بگیرید.» آن دو نفر خودشان افتادند به تعارف؛ این گفت تو بردار، آن یکی گفت تو بردار. و از این دو، یکی مسافر بود و باید میرفت دیرالزّور، و آن یکی جزو مشایعتکنندهها آمده بود و باید برمیگشت به پادگان امام حسین من خودم نظرم به مسافر دیرالزّور بود؛ چون برای آنکه میماند، میشد یک فکری کرد. حتی به شوخی گفتم: «من برای این بندهخدا که میماند، چند بسته میخرم تا دیگر دنداندرد حتی سراغش را هم نگیرد!» اما آنکه مسافر بود، برگشت گفت: «نه؛ این دندانش بیشتر درد میکند.» راست هم میگفت. ولی ما کوتاه نیامدیم. خلاصه که آقای مسافر آن یک حبّ را برداشت و راه افتاد. رفت، اما نرسیده به درِ هتل ایستاد. لحظهای در همان حال ماند و بعد برگشت. نزدیک که شد، به دوستش گفت: «بیا باشد برای تو. آنجا امشب عملیات است. یکوقت دیدی من شهید شدم و این قرص حیف شد!»
پوریا
نگهبان اسلحه را آورد بالا و نشانه گرفت. نشانه گرفت، اما من میدیدم که هنوز مردد است. داد زدم: «بزنش!» و او اسلحه را بالاپایین میکرد و انگار نمیدانست کجا را نشانه بگیرد. و مردم هم که صدایم را نمیشنیدند. آنها فقط گوششان با کسی بود که محل انفجار را نشان میداد و هر لحظه هم دور و برش را شلوغتر مییافت. من یک قدمِ دیگر برداشتم طرف نگهبانی که مردکِ انتحاری را نشانه گرفته بود و مردد بود. گفتم: «بابا، ببین شکم و پهلوهایش را! بزن؛ بزن!» نَزَد. نَزَد و مردمی که حلقه زده بودند اطراف او، با یک فریاد بلندِ «الله اکبر»، تکهتکه شدند!
پوریا
وقتی مقصد را به راننده گفتم، قبول نکرد. میترسیدند خودشان هم. ولی من تصمیم داشتم این کار را بکنم. گفتم: «خودم هم کنارت هستم!» کمی فکر کرد و بعد پذیرفت. مشکوک شدم. پرسیدم: «چطور شد پس؟» گفت: «اگر تو بیایی، انگار همهٔ ایران همراهم هستند!» کیف کردم از این همه اعتمادی که به ایران داشت. خیلی لذت دارد. باید در غربتِ خارج باشی و در میدان جنگ و ستیز تا معنی این حرف را بفهمی
پوریا
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۳۲۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
قیمت:
۳۳,۳۰۰
تومان