بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اندوهی فراتر از رویا | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب اندوهی فراتر از رویا اثر پتر هاندکه

بریده‌هایی از کتاب اندوهی فراتر از رویا

نویسنده:پتر هاندکه
انتشارات:انتشارات مجید
امتیاز:
۲.۹از ۲۱ رأی
۲٫۹
(۲۱)
آنچه از مردم به خاطر دارم: تکه‌هایی از بدنشان، مو، گونه، زخم‌های روی انگشتان. مادرم از زمان کودکی زخمی برجسته روی انگشت اشاره‌اش داشت؛ عادت داشتم وقتی کنارش راه می‌روم آن انگشت را بگیرم. بنابراین مادرم در زندگی‌اش هیچ بود و قرار نبود هیچ‌وقت چیزی شود؛ همه‌چیز آن‌قدر آشکار بود که حتی نیاز به پیش‌بینی هم نبود. از همان‌موقع هم عادت داشت بگوید: «وقتی جوون بودم.» بااینکه آن‌موقع حتی سی سال هم نداشت! تا آن‌موقع هنوز از زندگی ناامید نشده بود، ولی بعد، زندگی آن‌قدر سخت شد که مجبور شد به صدای عقلش گوش دهد؛ به صدای عقلش گوش داد، ولی چیزی نفهمید.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
آن ریتم به‌خصوص، تبدیل به آیینی وجودی شد: «نیاز عموم مردم پیش از طمع فردی: جامعه اولویت است.» هرجا که می‌رفتید در خانه بودید، دیگر دل‌تنگ خانه نمی‌شدید؛ آدرس‌های پشت عکس‌ها؛ خرید اولین دفتر خاطراتتان (یا شاید هم یک هدیه بود؟)؛ یک‌دفعه آن‌قدر دوست پیدا می‌کردید و آن‌قدر اتفاق‌های مختلف در زندگی‌تان رخ می‌داد که فراموش‌کردن، چیزی امکان‌پذیر می‌شد. مادرم همیشه دوست داشت به چیزی افتخار کند و حالا چون کاری که انجام می‌داد به‌نحوی مهم بود واقعاً سرافراز شده بود؛ نه مفتخر به چیزی خاص، بلکه به‌طور کلی به خودش افتخار می‌کرد ـ یک‌جور آسایش خیال، یک حس جدید از زنده‌بودن. مادرم مصمم بود هیچ‌گاه این حس مبهم غرور را از دست ندهد.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
اینکه زنی در آن محیط به دنیا بیاید به‌خودی‌خود کشنده و خطرناک بود، ولی شاید تنها یک مزیت داشت: نیازی به نگرانی درمورد آیندهٔ او نبود. فالگیرهای روستای ما در جشن‌های کلیسا فقط به کف دست مردان جوان علاقه داشتند؛ آیندهٔ دخترها فقط یک شوخی خنده‌دار بود! هیچ احتمالی وجود نداشت. تکلیف همه‌چیز از قبل روشن شده بود: کمی اغواگری، چند خندهٔ کوتاه، کمی مبهوت‌شدگی و بعد نگاه بیگانه و تسلیم زن که دوباره شروع به رسیدگی به کارهای خانه می‌کرد؛ رسیدگی به بچه‌ها، کمی دور هم جمع‌شدن بعد از کارهای آشپزخانه، اینکه از ابتدا هم کسی به حرف‌هایش گوش نمی‌کرد و درعوض او هم کمتروکمتر گوش می‌کرد، گفت‌وگوی‌های یک‌طرفهٔ درونی، پادرد، رگ‌های واریسی، همیشه ساکت‌بودن به‌جز حرف‌زدن در خواب، سرطان رحم و درنهایت مرگ ـ سرنوشتی برآورده‌شده! دختران روستای ما عادت داشتند براساس مراحل زندگی یک زن، سرگرم یک بازی شوند: خسته/ فرسوده/ مریض/ در بستر مرگ/ مرگ.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
وقتی به این خودکشی فکر می‌کنم آن‌قدر از احساس تهی می‌شوم که پس از مدتی با وحشت متوجه می‌شوم چیزی را که از زمین برداشته‌ام هنوز محکم در دستم نگه‌داشته‌ام. بااین‌حال، عاشق چنین لحظاتی هستم، چون باعث می‌شوند این بی‌حسی و کرختی از وجودم بیرون رود و ذهنم باز شود ـ ترس حالم را بهتر می‌کند. حالا دیگر حس کرختی از وجودم بیرون رفته است؛ یک تنِ تسلیم، مسیرهای ملال‌آورِ به‌اتمام‌رسیده و برهه‌ای بی‌درد، وارفته و سپری‌شده. الآن بدترین چیز همدردی است؛ همدردی‌ای که با یک کلمه یا حتی نگاه ابراز می‌شود. از چنین نگاه‌ها یا کلمات شخصی که همدردی می‌کنند فرار می‌کنم، چون به حسی که دارم تجربه‌اش می‌کنم نیاز دارم؛ این حس، درک‌ناپذیر و نگفتنی است و تنها در چنین لحظاتی است که ترس پرمعنا و واقعی به‌نظر می‌رسد. اگر کسی در این مورد با من حرف بزند باز آن حس کرختی بازمی‌گردد و همه‌چیز دوباره شکلی غیرواقعی به خود می‌گیرد.
kata
«همه‌جا جنگ است، ولی بزرگ‌ترین جنگ تاریخ، جنگ انسان علیه خودش است.»
kata

حجم

۷۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۷۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد