بریدههایی از کتاب اندوهی فراتر از رویا
۲٫۹
(۲۱)
«همهجا جنگ است، ولی بزرگترین جنگ تاریخ، جنگ انسان علیه خودش است.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ترس چیزی کاملاً طبیعی است: پوچبودن ذهن؛ فکری که در حال شکلگرفتن است و بعد ذهن یکباره میفهمد چیزی برای فکرکردن وجود ندارد؛ درنتیجه یکدفعه بر زمین میافتد؛ مثل قهرمان یکی از قصههای کمیک که یکباره متوجه میشود تا حالا روی هوا راه میرفته است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«حالا که مردم رو بهتر شناختهم قدر حیوونها رو بیشتر میدونم.»
AS4438
دختران روستای ما عادت داشتند براساس مراحل زندگی یک زن، سرگرم یک بازی شوند: خسته/ فرسوده/ مریض/ در بستر مرگ/ مرگ.
araa
کتاب اندوهی فراتر از رؤیا، داستانی از یک زندگی است که با زبانی صادق و روان بیان شده است. همانطور که هاندکه جایی در میان کتاب خودش را لو میدهد و میگوید قصد داشته است داستان زندگی مادرش را واشکافی کند، اینکه به بررسی زندگی او با وضوحی بالاتر بپردازد،
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
مادرم از زمان کودکی زخمی برجسته روی انگشت اشارهاش داشت؛ عادت داشتم وقتی کنارش راه میروم آن انگشت را بگیرم.
بنابراین مادرم در زندگیاش هیچ بود و قرار نبود هیچوقت چیزی شود؛ همهچیز آنقدر آشکار بود که حتی نیاز به پیشبینی هم نبود. از همانموقع هم عادت داشت بگوید: «وقتی جوون بودم.» بااینکه آنموقع حتی سی سال هم نداشت! تا آنموقع هنوز از زندگی ناامید نشده بود، ولی بعد، زندگی آنقدر سخت شد که مجبور شد به صدای عقلش گوش دهد؛ به صدای عقلش گوش داد، ولی چیزی نفهمید.
Omid Esmaili
«همهجا جنگ است، ولی بزرگترین جنگ تاریخ، جنگ انسان علیه خودش است.»
AS4438
با خودم حرف میزنم چون دیگر نمیتوانم به بقیه چیزی بگویم. گاهی حس میکنم یک ماشین هستم. دوست دارم از اینجا به جای دیگری بروم، ولی وقتی هوا تاریک میشود میترسم دیگر نتوانم راه خانه را پیدا کنم. صبحها ابتدا یک مه غلیظ و سپس سکوت همهجا را فرامیگیرد. هر روز همان کارهای تکراری را انجام میدهم و هر روز صبح خانه کثیف و نامرتب است. انگار کارها هیچوقت تمام نمیشوند. ایکاش میمُردم!
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
«درهرحال، درمورد بیشتر مسائل نمیشود حرفی زد.» سیاست فقط درمورد چیزهایی بود که میشد از آنها حرفی زد؛ درمورد بقیهٔ موضوعات یا باید خودتان کاری میکردید یا همهچیز را به خدا میسپردید و علاوهبراین اگر سیاستمداری از شما خوشش میآمد باید وحشت میکردید. این عاقبتِ صمیمیت بیشازحد بود.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
ادبیات به او یاد نداد شروع به فکرکردن به خودش کند، بلکه به او نشان داد که دیگر برای هر کاری دیر شده است. او میتوانست چیزی از خویش بسازد، ولی حالا درنهایت، بعضیوقتها به خودش فکر میکرد و گهگاه بعد از خریدهای روزانه، در میخانه خودش را به یک فنجان قهوه مهمان میکرد و کمتر نگران حرفهای مردم میشد.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
حجم
۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۷۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان