بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلایلی برای زنده ماندن | صفحه ۹۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلایلی برای زنده ماندن

بریده‌هایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن

نویسنده:مت هیگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۴۲ رأی
۴٫۰
(۴۴۲)
دلم می‌خواهد بودن را زندگی کنم. دلم‌می‌خواهد در این عمری که به یک چشم بر هم زدن تمام می‌شود، تا می‌توانم لحظه‌ها را به احساس کردن و لمس کردن بگذرانم. احساس کردن هر آنچه احساس شدنی‌ست. از افسردگی بیزارم، از آن واهمه دارم، یا در حقیقت وحشت‌زده‌ام. اما درعین‌حال، این او بود که مرا اینچنین صیقل داد. دست کم برای من، اگر افسردگی بهایی بود که برای احساس کردنِ زندگی باید می‌پرداختم؛ ارزشش را داشت. همین که هستم، خرسندم.
سارا
از شماری افراد که سابقهٔ افسردگی، اضطراب یا افکار خودکشی داشتند، در فضای مجازی پرسیدم چرا زنده ماندن را انتخاب کردند؟ تعدادی از پاسخ‌ها را برایتان در این بخش آورده‌ام: ‫:@Matineegirl خانواده‌ام، دوستانم، پذیرش بیماری و تبادل نظر با دیگران که معتقد بودند سگ سیاه به مرور از انسان دست می‌کشد و می‌رود. ‫:@mannyliz ساده بگویم: فرزندانم. آنها که نخواسته‌اند از مادری به دنیا بیایند که مدام در تقلاست تا خودش را جمع‌وجور کند. ‫:@griznez یوگا، بدون آن زندگی ممکن نیست. ‫:@Ginny-Bradwell فهمیدم بیمار بودن اشکالی ندارد؛ راه‌حل‌های فوری و فوتی هم وجود خارجی ندارند. ‫AlRedboots@: تحمل جای خالی نبودنتان برای عزیزانتان، خیلی سخت‌تر از رنجی‌ست که خودتان از زنده‌ماندن می‌برید. ‫@LeeJamesHarrison: لج‌کردن با آن روزهای نفرت‌انگیز که به صورت دوره‌ای سروکله‌شان پیدا می‌شود، بالاترین لذت را به من می‌دهد. ‫:@H۳IIInHighH۳۳Is هستند لحظاتی که غبارها و مه کنار می‌روند و درخشش عمر را به چشم می‌بینم
Ahmad
عشق نوعی جهان‌بینی‌ست که می‌تواند از ما محافظت کند.
Ahmad
عشق نوعی جهان‌بینی‌ست که می‌تواند از ما محافظت کند.
Ahmad
جهان به صورتی شکل و فرم یافته که ما را ملول سازد. و این روند روزبه‌روز در حال اوج‌گرفتن است. گویی شادکامی ما چندان به نفع اقتصاد جهانی نیست. اگر ما، از امکاناتمان خرسند بودیم، چرا به دنبال افزودن به آنها می‌دویم؟ چگونه کرم‌های ضدپیری و افتادگی پوست را به ما می‌فروشند؟ با نگرانی دادن به ما نسبت به افزایش سن. چگونه مردم را وامی‌دارند تا به یک حزب سیاسی خاص رأی دهند؟ آنها را از افزایش هجوم مهاجران به کشور می‌ترسانند. چگونه مجابمان می‌کنند خود را بیمه کنیم؟ با دلهره دادن به ما از وقوع هر حادثه‌ای. چگونه ما را به سمت عمل‌های جراحی پلاستیک سوق می‌دهند؟ با برجسته‌سازی و انگشت گذاشتن بر روی نقص‌های جسمی‌مان. چگونه ما را به پای تماشای برنامه‌های تلویزیونی می‌نشانند؟ ما را دلواپس از دست رفتن این فرصت‌ها می‌کنند. چطور مار را وامی‌دارند تا گوشی‌های هوشمند جدید بخریم؟ کاری می‌کنند احساس کنیم از جامعه و تکنولوژی عقب افتاده‌ایم. حفظ آرامش و خونسردی امروزه بدل شده است به یک کنش انقلابی؛ شاد ماندن و شاد زیستن با وجود ارتقانیافتهٔ خود دیگر عملکردی‌ست ساختارشکنانه. گویی اگر آدمی با ابعاد درهم و برهم انسانی خود خوش باشد، به ضرر اقتصاد جهانی تمام می‌شود.
Ahmad
مشهورترین داستان کوتاه کافکا «مسخ» نام دارد که در آن، دستفروشی دوره‌گرد، از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند به یک حشرهٔ غول‌پیکر تبدیل شده است. حشره‌ای که بیش‌ازحد خوابیده و برای رفتن به سر کارش، دیر کرده است. این کتاب برای به تصویر کشیدن تأثیر نظام سرمایه‌داری‌ست که از وجوه انسانی انسان‌ها می‌کاهد. اما درعین‌حال می‌توان آن را به منزلهٔ استعاره‌ای گرفت از بیماری افسردگی؛ به کافکایی‌ترین شکل و فرم آن. گریگور سامسا، شخصیت اصلی رمان، به منزلهٔ یک بیمار افسرده است که گاهی در همان اتاقی که شب گذشته خوابیده بود، از خواب برمی‌خیزد، اما خود را کاملاً متفاوت می‌بیند؛ بیگانه از خویشتن. گویی در یک کابوس وحشتناک به دست و پا می‌افتد.
Ahmad
درست است که افسردگی به کابوس می‌ماند، اما آیا می‌تواند مفید نیز واقع شود؟ آیا می‌تواند به شیوه‌هایی متفاوت، در بهبود اوضاع جهان مؤثر واقع شود؟ گاهی نقطه‌های اتصالِ میانِ افسردگی، اضطراب و خلاقیت غیرقابل انکار هستند. به‌عنوان مثال، نقاشی جیغ اثر ادوارد مونک را در نظر بگیرید. این اثر نه‌تنها یک تجسم صوری دقیق از حملهٔ هراس و وحشت به دست می‌دهد، بلکه به گفتهٔ خودِ خالق اثر، وقوع یک چنین لحظه‌ای، مستقیماً الهام‌بخش او بوده است. بخشی از یادداشت‌های او در باب نقاشی مربوطه را در اینجا می‌آورم: «در خیابان قدم می‌زدم که خورشید غروب کرد؛ به ناگاه آسمان به رنگ سرخ درآمد؛ گویی خون چهره‌اش را پوشاند. توقف کردم و به حصاری تکیه دادم. خمودی غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت. آبدرهٔ آبی‌فام تیره‌گون را انگار زبانه‌هایی از آتش و خون در برگرفت. دوستانم از قدم زدن بازنایستادند اما من عقب افتادم، درحالی‌که از شدت وحشت، بدنم به لرزه افتاده بود. آن‌گاه بود که به گوش خود، جیغ هراس‌آور و کرکنندهٔ طبیعت را شنیدم.»
Ahmad
نکند، در بازی بزرگ مارپلهٔ زندگی، آنچه گمان می‌بردید نردبان است، نردبان نبوده؛ ماری بوده که به محض رسیدن به سر آن، نیشتان زده و شما را به آن پایین پرتاب کرده است. همان‌طور که بودایی‌ها به انسان توصیه می‌کنند، وابستگی بیش از اندازه به مادیات تنها مایهٔ رنج شما را فراهم خواهد ساخت. می‌گویند دیوانگی، واکنشی‌ست معقول نسبت به دنیای دیوانه. شاید افسردگی هم تنها واکنش ما نسبت به جهانی‌ست که از آن سر در نمی‌آوریم. مسلم است که کسی فهم کامل و جامعی از ابعاد زندگی خود ندارد، هرچند عمیقاً در باب آن بیندیشد. نکتهٔ آزارندهٔ افسردگی این است که تفکر دربارهٔ زندگی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد. اما همین افسردگی‌ست که از همهٔ ما افسردگان، متفکر می‌سازد؛ باور ندارید؟ از آبراهام لینکلن بپرسید...
Ahmad
«ذهن شما چونان یک کهکشان است. چنان تاریک که یک بارقهٔ نور آن را روشن نمی‌سازد. اما روشن که شد، دیگر به همهٔ دنیا می‌ارزد. می‌خواهم بگویم خودتان را نکشید؛ حتی اگر اسیر ظلمات محض‌اید. همیشه گوشهٔ ذهن داشته باشید زندگی ساکن و راکد نیست. زمان در گذر است. شما در امتداد کهکشان ذهن خود در حرکت‌اید؛ پس صبر کنید تا ستاره‌ها نمایان شوند.»
سارا
هیچ چیز تا ابد ادامه پیدا نمی‌کند. درد و رنج کنونی شما ادامه‌دار نخواهد بود؛ به‌رغم اینکه خودِ درد و رنج به شما این پیام دروغین را می‌دهد. درد و رنج دروغ می‌گوید. به او بی‌اعتنا باشید. درد قرضی‌ست که گذشت زمان آن را ادا خواهد کرد.
سارا
برای آب‌دیده شدن، نیاز است در شرایط خطیر قرار بگیرید؛ نیاز است درد بکشید. همان‌طور که مولانا شاعر پارسی‌زبانِ قرن دوازدهم می‌گوید: «زخم مدخلی‌ست برای رسوخ نور به وجود آدمی.» در جای دیگری نیز می‌گوید: «خانهٔ امن را از یاد ببر، جایی زندگی کن که از آن هراس داری.»
Ahmad
به یاد دارم در یک دورهٔ افسردگی کوتاه فیلم هوانورد مارتین اسکورسیزی را می‌دیدم که زندگی هوارد هیوز، هوانورد و تهیه‌کننده و کارگردان مشهور آمریکایی را به تصویر کشیده است. در صحنه‌ای از فیلم، کیت بلانشیت که نقش کاترین هپ‌بورن را بازی می‌کند، خطاب به هوارد هیوز می‌گوید: «درون هوارد هیوز، یه عالمه هوارد هیوز وجود داره.» دست‌کم در نسخهٔ فیلم شدهٔ زندگی هوارد هیوز چنین نشان داده می‌شود که تأکید لجوجانه بر تنها یکی از ابعاد وجودی انسان است که اختلال وسواس فکری- عملی در او را موجب می‌شود. همین اختلال روانی بود که باعث شد هوارد هیوز، به تدریج در یکی از اتاق‌های هتلی در لاس‌وگاس زندانی شود و بیرون نیاید. پس از فیلم آندریا به من گفت: «توی مت هیگ هم کلی مت هیگ وجود داره.» البته این مطلب را به شوخی بیان کرد؛ اما شوخی‌ای که واقعیتی نیز در آن نهفته بود. پس من، به هرآنچه از شدت «منِ افراطی‌ام» بکاهد و آن را کم‌رنگ‌تر سازد، خوشامد می‌گویم و از آن با آغوش باز استقبال می‌کنم. از زمان سفر به پاریس بود که دریافتم جهان‌گردی، یکی از آن عوامل تقلیل‌دهنده می‌تواند باشد.
Ahmad
درست است که ما از لحاظ ذهنی، در خود می‌مانیم، اما از لحاظ فیزیکی که محدودیت نداریم. پس اگر گاهی از چسبیدن به محیط زندگی همیشگی خود دست برداریم، ممکن است از شر حالت ناخوش روانی‌مان، دست کم برای مدتی خلاص شویم. هرچه نباشد حرکت، نقطهٔ مقابل سکون به شمار می‌رود و گاهی پاسخگوست؛ البته گاهی. گوستاو فلوبر می‌گوید: «سفر موجب فروتنی و میانه‌روی انسان می‌شود. درمی‌یابید چه جایگاه کوچکی در کرهٔ خاکی از آن شماست.» رسیدن به چنین دیدگاه‌هایی به طرز غریبی منجر به رهایی آدمی می‌شود.
Ahmad
یک عبارت کلیشه‌ای در باب افراد کتاب‌خوان وجود دارد که می‌گوید آنان، انسان‌های تنهایی هستند. اما برای من چنین نبود؛ کتاب خواندن راهی بود که مرا از تنهایی درمی‌آورد. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که امور مختلف برایتان تبدیل به دغدغه‌های ذهنی بی‌پایان می‌شوند، آن‌گاه تنهاترین انسان‌ها خواهید بود، حتی اگر جمعیت زیادی از مردم، با طرز فکرهای جور واجور احاطه‌تان کرده باشند.
Ahmad
کتاب‌ها به معنای واقعی کلمه، انگیزه‌های من بودند برای زنده ماندن. هر یک از آنها محصول ذهن یک انسان هستند، با یک روحیهٔ منحصربه‌فرد. هر زمان که یک کتاب ارزشمند را می‌خواندم، حس می‌کردم در حال خوانش یک نقشه هستم؛ یک نقشهٔ گنج که مرا هدایت می‌کند به سمت گنجینه‌ای حقیقی: خودم! اما هر نقشه به تنهایی نقص‌هایی داشت، کامل نبود. تنها در صورتی می‌توانستم مکان دقیق گنجینه را پیدا کنم که تمامی کتاب‌ها را می‌خواندم. پس نتیجه چه می‌شد؟ مسیرِ یافتنِ بهترینِ من، راهی بود بدون پایان؛ بی‌کرانه. به نظرم می‌رسید کتاب‌ها، تک‌تک آنها، بر این واقعیت صحه می‌گذاشتند. به همین دلیل است که می‌توان چکیدهٔ هر کتابی که تابه‌حال نوشته شده را در افراد مشاهده کرد؛ در آنان که به دنبال معنا و مفهومی هستند، از هر قسم که باشد.
Ahmad
از خواندن کتاب دو نوع تلقی وجود دارد: یا کتاب می‌خوانید که از خود فرار کنید یا کتاب می‌خوانید که خود را پیدا کنید. راستش من در این دو برداشت تفاوتی نمی‌بینم. ما از طریق مکانیزم فرار از خود است که خویشتن را پیدا می‌کنیم. مهم نیست در کدامین نقطه قرار داریم، مهم این است که قصد داریم به کجا روانه شویم. پرسشِ سیلویا پلات نیز براساس همین مضمون است: «برای خروج از ذهن خویشتم، آیا راهی هست؟» من همیشه شیفتهٔ این پرسش بودم، معنای آن چه بود؟ پاسخ آن چه می‌توانست باشد؟ در دورهٔ نوجوانی، کتابی از نقل‌قول‌های افراد برجسته داشتم که در آن، با این پرسش روبه‌رو شده بودم. اگر راهی برای خروج از ذهن خویش وجود داشته باشد؛ و آن راه مرگ نباشد، آن‌گاه راه خروجی از جادهٔ واژگان می‌گذرد. اما واژگان به‌جای آنکه کمک کنند تا ذهن را ترک کنیم، بستر ترک یک ذهنیت را فراهم می‌سازند و از آن پس، یاری‌مان می‌دهند تا خشت به خشت، ذهنی نو برای خود بسازیم. ذهنی که شاید شباهت به نسخهٔ پیشین هم داشته باشد؛ اما قطعاً از آن والاتر است. در همان حوالی ذهنِ پیشین، اما با بنیانی مستحکم‌تر و نیز چشم‌اندازی زیباتر. شکسپیر می‌گوید: «هدفِ هنر، شمایل بخشیدن به زندگی‌ست.»
Ahmad
توضیح افسردگی برای آنان که آن را تجربه نکرده‌اند، دشوار است. به این می‌ماند که زندگی بر روی کرهٔ زمین را برای ساکنین سیاره‌های دیگر توصیف کنید. نکات ارجاعی وجود ندارند؛ باید از کلام استعاری استفاده کنید. «مث اینه که تو یه تونل تاریک گیر افتادی.» «انگاری ته یه اقیانوس بزرگی.» «انگار آتیش گرفتی.» نکتهٔ دشوار توصیفات، بیان شدت و حدت هیجانات است. گویی در طیف شدت هیجانات طبیعی نمی‌گنجد. وقتی به آن مبتلایید، به معنای واقعی کلمه مبتلایید. بدون آنکه از مسیر زندگی خروج کنید، قادر نیستید از افسردگی دربیایید. زیرا افسردگی می‌شود خود زندگی شما. تک‌تک تجارب زندگی‌تان، هرچند کوتاه و گذرا، تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند، نتیجتاً اغراق‌آمیز به نظر می‌رسند. زمانی که به وخیم‌ترین حالت خود برسد، اموری که در زندگی مردم معمولی به چشم می‌آیند، تأثیراتی بر روی فرد افسرده می‌گذارند که آنها را به استیصال می رساند. مثلاً خورشید پشت ابرها پنهان می‌شود و همین تغییر کوچک در وضعیت آب‌وهوایی، برای شما به‌سان مرگ دوستتان است.
Ahmad
انسان هنوز حتی سرسوزنی هم به غایت علوم دست نیافته‌است، به‌ویژه علوم نوپایی همچون عصب‌شناسی. از این‌رو بخش اعظم آنچه امروزه دریافته‌ایم، در آینده تکذیب خواهد شد یا مورد ارزیابی مجدد قرار خواهد گرفت. دانش این‌گونه پیش می‌رود: برای پیشرفت در آن ایمانِ کورکورانه جایی ندارد؛ بلکه شک مدام است که راه‌گشاست. تنها کاری که در زمان حال از ما ساخته است، گوش فرادادن به خویشتن خویش است. هنگامی که در مسیر بهبودی گام برمی‌داریم، تنها حقیقتی که به کارمان می‌آید این است که کدامین مسیر بهبودی، بر روی ما اثر مثبت می‌گذارد.
Ahmad
نشستم و به شکوفه‌های صورتی‌رنگ و شاخه‌ها چشم دوختم. آرزو کردم کاش افکارم از مغزم جدا شوند و نقش بر زمین شوند؛ همچون شکوفه‌هایی که از شاخه‌ها جدا شده و روی زمین می‌افتادند. همان‌جا در برابر چشم دیگران زدم زیر گریه؛ آه و افسوسم از درخت نبودنم بود؛ کاش دست‌کم یک درخت گیلاس بودم.
Ahmad
اگر تنها به افسردگی دچارید، گویی ذهنتان در باتلاق فرو می‌رود و نیروی حرکت آنی خود را از دست می‌دهد. اما اگر چاشنی اضطراب به آن اضافه شود، باتلاق همچنان باتلاق است؛ اما در خود گرداب دارد. هیولاهایی در آن آب گل‌آلود وجود دارند که به تمساح‌های تغییر شکل یافته می‌مانند و با نهایت سرعت، از این طرف به آن طرف می‌روند. مدام باید حالت تدافعی به خود بگیرید و هوشیار باشید. چنان هوشیار که مبادا یک لحظه در آب پایین بروید؛ درحالی‌که با جان کندن می‌کوشید سرتان را بالای آب نگاه دارید و نفس بکشید.
Soheyla

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان