بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کیمیاگر | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کیمیاگر

بریده‌هایی از کتاب کیمیاگر

انتشارات:داهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۷۸ رأی
۴٫۰
(۷۸)
همه‌چیز تنها یک چیز است. وقتی تو چیزی را بخواهی، تمام دنیا کمکت می‌کنند تا به آن دست پیدا کنی.
Hossein shiravand
همان‌موقع که فکر سنگینی ژاکت و سختی حمل آن به ذهنش خطور کرد، یاد این موضوع افتاد که با آن ژاکت سرمای شب‌هنگام و قبل از طلوع خورشید را تحمل کرده است.
Huri
«بزرگ‌ترین دروغ دنیا چیست؟» ــ این است که در دورهٔ خاصی از زندگی‌مان اختیارمان را از دست می‌دهیم و از آن به‌بعد زندگی‌مان تحت‌ارادهٔ سرنوشت درمی‌آید. این بزرگ‌ترین دروغ دنیاست.
ʟʏᴍᴏ
«اگر قول چیزی را بدهی که هنوز آن را به‌دست نیاورده‌ای، اشتیاقت را برای به‌دست‌آوردنش از دست می‌دهی.»
qazal
کیمیاگر گفت:‌ «هرکسی در دنیا صرف‌نظر از کاری که انجام می‌دهد، نقشی کلیدی در تاریخ دنیا دارد، اما معمولاً هیچ‌کس از این موضوع خبر ندارد.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
«عشق همین است. وقتی مورد عشق واقع شوی، می‌توانی از عهدهٔ هر کاری بربیایی. وقتی عاشق باشی، نیازی نیست بدانی چه اتفاقی در حال رخ‌دادن است، چون هر اتفاقی در درونت رخ می‌دهد. حتی انسان‌ها هم می‌توانند به باد تبدیل شوند، البته تا وقتی باد به آن‌ها کمک کند.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
قبل از محقق‌شدن هر رؤیایی روح دنیا تمام چیزهایی را می‌آزماید که در این راه آموخته‌ای. این کار را از روی بدخواهی انجام نمی‌دهد، بلکه می‌خواهد علاوه‌بر محقق‌شدن رؤیایمان، در درس‌هایی که در راه رسیدن به رؤیایمان آموخته‌ایم هم استاد شویم. اینجا همان‌جایی است که بیشتر مردم تسلیم می‌شوند. اینجا همان‌جایی است که ما مردم صحرا درباره‌اش می‌گوییم:‌ «از تشنگی مردن درست هنگامی‌که درختان نخل در افق پدیدار می‌شوند.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
یک روز بعدازظهر قلبش به او گفت که دوباره خوشحال است. قلبش گفت:‌ «اگر گاهی‌اوقات شکایت می‌کنم، به این علت است که من قلب یک انسان هستم و قلب‌ها همیشه همین‌طور هستند. مردم از دنبال‌کردن مهم‌ترین رؤیاهایشان دست می‌کشند، چون احساس می‌کنند یا لیاقتشان را ندارند یا توانایی رسیدن به آن‌ها را.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
صحرا پر از مردانی بود که زندگی‌شان از راه درک روح دنیا می‌گذشت. به آن‌ها غیب‌گو می‌گفتند و زنان و سالمندان از آن‌ها می‌ترسیدند. مردان قبیله هم از مشورت با آن‌ها می‌ترسیدند، چون پیروزشدن در جنگی که می‌دانستی در آن به مرگ محکوم هستی، امکان‌ناپذیر بود. مردان قبیله طعم نبرد و هیجانِ ندانستن نتیجه را به آن ترجیح می‌دادند. آینده نزد خداوند بود و هرآنچه خداوند برای انسان رقم می‌زد، صلاح فرد در همان بود.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
خوابش می‌آمد. هم‌زمان هم دوست داشت بیدار باشد و هم دوست داشت کمی بخوابد. با خودش گفت:‌ «در حال آموختن زبان دنیا هستم و هرچیزی که در دنیاست، حالا کم‌کم برایم معنا پیدا می‌کند؛ حتی پرواز شاهین‌ها.» در آن حال از اینکه عاشق بود، خوشحال بود. با خودش فکر کرد انسان وقتی عاشق است همه‌چیز برایش بیشتر معنا پیدا می‌کند.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
باد تپه‌های شنی را تغییر می‌دهد، ولی صحرا هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند. عشق ما هم همین‌طور خواهد بود.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
والدین و اجدادش به او گفته بودند که باید عاشق شود و قبل از ازدواج آن شخص را واقعاً بشناسد. شاید کسانی که این حرف را می‌زدند، زبان جهانی را نیاموخته بودند؛ چون اگر زبان جهانی را بدانی، به‌راحتی می‌فهمی که کسی منتظرت است؛ چه وسط صحرا باشد، چه در یک شهر بزرگ.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
در حال خوردن چند خرما بودند به پسر گفت:‌ «من زنده هستم. وقتی چیزی می‌خورم تنها به همین موضوع فکر می‌کنم. اگر در حال راه‌رفتن باشم، تنها روی راه‌رفتن تمرکز می‌کنم. اگر مجبور باشم بجنگم، آن روز برای مردن به خوبی بقیهٔ روزهاست، چون من نه در گذشته زندگی می‌کنم و نه در آینده، تنها به زمان حال علاقه دارم. اگر تمام توجهت را به زمان حال بدهی، مرد خوشحالی خواهی بود و متوجه خواهی شد که در صحرا زندگی جریان دارد، آسمان ستاره دارد و مردم قبایل مختلف باهم می‌جنگند، چون این بخشی از زندگی بشر است. درآن‌صورت، زندگی برایت مثل یک مجلس شادمانی خواهد شد؛ یک جشن بزرگ، چون زندگی همان لحظه‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
آن اتفاق باعث شد سخن الله را بفهمم که می‌فرماید: “اگر مردم بتوانند به آنچه لازم دارند و می‌خواهند برسند، دلیلی ندارد از ناشناخته‌ها بترسند.” ما می‌ترسیم داشته‌هایمان را از دست بدهیم، چه زندگی‌مان باشد و چه اموالمان، ولی وقتی می‌فهمیم داستان زندگی ما و تاریخ جهان را یک دست نوشته است ترسمان از بین می‌رود.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
بدون اینکه احساس دل‌تنگی کند به خودش گفت:‌ «آن‌ها دیگر گوسفندان من نیستند. حتماً تا الآن به چوپان جدیدشان عادت کرده و مرا فراموش کرده‌اند. خوب است. موجوداتی مثل گوسفندان که به سفر عادت دارند به‌خوبی می‌دانند چطور زندگی را از سر بگیرند.»
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
با اطمینان به خودش گفت:‌ «من به دشت‌های کشورم برمی‌گردم تا دوباره مراقب گله‌ام باشم.» از تصمیمش خوشحال نبود. یک سال تمام برای تحقق‌بخشیدن به رؤیایش زحمت کشیده بود و حالا آن رؤیا دقیقه‌به‌دقیقه بی‌ارزش‌تر می‌شد. شاید به این دلیل که رؤیایش واقعاً این نبود.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
وقتی کمی از آنجا دور شد یادش آمد که موقع برپاکردن غرفه، یکی از آن‌ها به‌عربی و دیگری به‌اسپانیایی حرف زده بود و به‌خوبی حرف هم را فهمیده بودند. پسر با خودش فکر کرد حتماً زبانی وجود دارد که به کلمات وابسته نیست. قبلاً هم تجربهٔ چنین اتفاقی را با گوسفندان داشت و حالا این اتفاق را با انسان‌ها تجربه کرده بود.
𝘒𝘪𝘮𝘪𝘢
«بزرگ‌ترین دروغ دنیا چیست؟» ــ این است که در دورهٔ خاصی از زندگی‌مان اختیارمان را از دست می‌دهیم و از آن به‌بعد زندگی‌مان تحت‌ارادهٔ سرنوشت درمی‌آید. این بزرگ‌ترین دروغ دنیاست.
fatemeh
«وقتی واقعاً چیزی را می‌خواهیم، تمام جهان هستی برای محقق‌کردن رؤیای ما دست‌به‌کار می‌شود.»
fatemeh
کیمیاگر جواب داد:‌ «برای اینکه یکی از آسان‌ترین درس‌های زندگی را به تو نشان بدهم؛ وقتی ارزشمندترین گنج‌های دنیا را با خودت داری و سعی می‌کنی از آن‌ها با مردم سخن بگویی، به‌ندرت حرفت را باور می‌کنند.»
moonlight

حجم

۱۲۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۲۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان