بریدههایی از کتاب شهر غصه
۴٫۳
(۷۸)
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
fati
عجب صبری تو داری مادر میهن، ز دست این همه ناخوانده فرزندان بازیگوش، که در تاریکی مرموز تابستان، به گردنبند نازک چنگ می آرند و داروغه تمام تلخی شب را به شور رشوه ای ناچیز می بخشد. قلندر! قلندر لَخت و مخمور و کژ و بی رگ، به خوابی ژرف است افسوس! عجب صبری تو داری مادر میهن! از آن آوازه خوان با نعره ها و ناله جعلی که از رادیوی تاکسی دیروزی به گوش این حقیر ادرار می فرمود، ز ملی پوش تریاکی، سوپر وایزر سوزا...
نرگس
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد! خود مرحوم نظامی اینجا، دو سه پیجی دارد! چیست این، محشر کبری برپاست؟ تو ولی فارغ از این حوری و غلمان و پری های دغل، باز هم می پرسی ” خانه دوست کجاست "
مسعود
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
خسرو خود مشغول است به ابر اعجازی از فتوشاپ، کله اش روی تن هرکول است! با یکی عینک دودی مخوف تا ریا را نشود از پس چشمانش دید
مسعود
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
خسرو خود مشغول است به ابر اعجازی از فتوشاپ، کله اش روی تن هرکول است! با یکی عینک دودی مخوف تا ریا را نشود از پس چشمانش دید
ti ti
دست بردار...زندگی تو این شهر مثل عشق یه سره است، تو باید عوض بشی اون همونیه که هست. میشی اونی که میخواد، حتی اگه بهت نیاد. حالا عشقه یا هوس، هر چی که هست، تو خوشی انگاری
Hafezeh Tiry
همبازی! بیا و مرا ببر سر مزار شاد روزهای کودکی، زیر سایه بالنگ، پودم را بدوز به تار شهنواز و شور عالی شهناز. ببرم به روزی که چه سرمست بودیم بس که هیچ نمیفهمیدیم.. نمیفهمیدیم سوختن پاگذاشتن روی خط سر لیلی بازی نیست، سوختن چیز دیگریست. آن موقع دلم را نه کرشمه ماهور کمانچه ربود نه کینه محبوس سینه تپانچه. کارستان چشم غزالی بود گریخته به دامان صیاد ناشی. تیرم کمانه کرد و دوباره به چله نشست. چلهای چهل ساله کنج دلم... عاشقت شد آنقدر که یادم رفت صید که بود و صیاد که ...غرض از تقریر این نامه آنست که خاتون اجازه فرمایند...
Hafezeh Tiry
یکی بود یکی نبود، زیرگنبد کبود، غیرخدای مهربون هیچ کی نبود. تو دل دشت بزرگ که صبحها مخمل جادوی سرانگشت نسیم، تنش رو غرق اقاقی میکرد، غروبها خورشید خانوم لپهاش روعنابی میکرد؛ تو شبها خود خدا، گوشه پیرهن ساتنش رو منجوق و مرواری میدوخت، پشت یه کوه بلند، که از سربیکاری، با نوک قله تیز و سرکجش، شکم ابرهارو قلقلک میداد، یه شهری بود؛ نفسهاش خِس خِس دود؛ توی ذهنش پرتشویش فلز؛ خاطراتش همه بدخیم و کبود؛ ولی انگار تو نگاش یه برقی بود یه چیزی مثل امید؛ مثلا شکل یه جفت بال سفید، سایه بید، بید مجنون نمیدونم خلاصه چشمش رو دوخته بود به آسمون؛ نمیشد دل بکنه؛ یه رفیقی میگفت «تو نخ ابره که بارون بزنه. آخ اگه...
nargess2005
امیرکبیر – نور فلاشره و اتاق تاریک / یار شاسی بلند کمر باریک/ دور و برم ریخته، وول میخورن / همه جوره از زاپاس و فابریک/ولی دیگه من نگام رو توه فقط/ آخه به چشمم تک اومدی، تبریک!
Hafezeh Tiry
حجم
۲۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۲۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد