بریدههایی از کتاب تمام این مدت
نویسنده:ریچل لیپینکات، میکی داتری
مترجم:نازنین فیروزی
انتشارات:انتشارات میلکان
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۰۹ رأی
۴٫۲
(۵۰۹)
تو لایق یه زندگی خوبی؛ یه زندگی شاد. قول میدم که هر روز سعی کنم اون رو بهت بدم، که با تو بسازمش، با هم
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«تو مال من بودی. با من برگرد. بذار بهت نشون بدم قصهمون به کجا میرسه...»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ولی وقتی خواب بودم تو همهٔ دنیام بودی. دلم برای شنیدن حرفهات تنگ شده. لطفاً دوباره باهام حرف بزن.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
فقط کنارم مینشیند، بیسروصدا و میگذارد آرام شوم و خوابم ببرد. فقط در تاریکی پشت پلکهایم آرام میگیرم. برای لحظهای کوتاه، هیچچیز اذیتم نمیکند. هیچچیز وارونه نیست. هیچچیز نیست.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
من هم او را دوست دارم. همیشه خواهم داشت.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«ترجیح میدم تا ابد دوستش داشته باشم و تمام مدت اذیت شم تا اینکه بخوام حتی یه ثانیه هم فراموشش کنم. شاید یه روز... شاید یه روز بتونم... ولی فعلاً نمیتونم...»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
تو خیلی آرزوها داشتی و میخواستی بهشون برسی
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
من عشق واقعی و دلشکستگی واقعی را شناختهام. اینها چیزهایی هستند که به زندگی ارزش زیستن میدهند، چیزهایی که به داستانها ارزش بازگوشدن میدهند.
Pariya
«بعضی وقتها انتخاب زندگی یا مرگ دست خودمونه.
Pariya
«باید برای برگشتن بجنگی.»
همیشه به پیش، عقب هرگز.
Pariya
«من دوستت داشتم.»
از درون یخ میزنم. دوستت داشتم. فعل گذشته!
لعنتی.
Pariya
اگر از ماجرایم با کیم یک چیز یاد گرفته باشم، این است که قطعاً شاهزاده نیستم و قصهٔ عشق هرچقدر هم که بینقص به نظر برسد، افسانه نیست. دیگر باورش ندارم
فهیمه
اگه مجبور باشی، همیشه یه راهی برای شروع دوباره پیدا میکنی.
Rahaaaaa
آنها همیشه سعی دارند به من بگویند باید چهکار کنم و چطور باید خوب شوم، بدون اینکه به خودشان زحمت بدهند و چارهٔ بهدردبخوری پیش پایم بگذارند.
h.s.y
«بقیهٔ آدمها... علاقهٔ خاصی بهشون ندارم
olivereader
همیشه همینطور است، بعضی از خاطرهها من را سر جایم میخکوب میکنند و همانجا نگه میدارند.
olivereader
با دستهایم صورتش را میگیرم و او به زور لبخندی میزند، اما غم و اندوه دور چشمها و گوشهٔ لبهایش باقی مانده است، هرجا غم میبینم آنجا را میبوسم. یک پلک و بعد پلک دیگر، لبهایش و بعد آرام پیشانیاش را. نگاهم میکند و من میدانم که الان وقتش است
رضا برزگری
زیر باران شدید نیمنگاهی به او میاندازم و میپرسم: «داری چهکار میکنی؟»
میگوید: «نمیخوام کسی پا بذاره روشون.» آهسته به سمت ماشین جلو میرویم، من آدمهایی را که از آنطرف رد میشوند به مسیر دیگری هدایت میکنم و مارلی تکتک حلزونها را از سر راه برمیدارد.
زندگی همه، حتی زندگی یک حلزون هم برایش مهم است. تماشایش که میکنم، خیلی خوشحالم. هر دو خیس آب میشویم. وقتی صحیح و سالم سوار ماشینم میشویم، نگاهم میکند. قبلاً هرگز کسی مثل او را ندیدهام و برای اینکه بفهمم چقدر خوششانسم که او را دیدهام نیازی به گل صدتومانی نیست.
رضا برزگری
ادامه میدهد: «کایل! بیخیال.» صدایش آرام است؛ «دربارهش فکر کن. تو نمیخوای بدونی بدون من کی هستی؟»
خیره میشوم به چراغهای جلوی ماشین که در طوفان سوسو میزنند. بدون او؟
ما کیمبرلی و کایل هستیم. او بخشی از من است، پس نمیتوانم بدون او «من» باشم.
رضا برزگری
«هنوز هم دارم این کار رو میکنم، هر بار یه قدم، همیشه به پیش، عقب هرگز. درست همون کاری که تو باید بکنی.
atieh
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان