بریدههایی از کتاب تمام این مدت
نویسنده:ریچل لیپینکات، میکی داتری
مترجم:نازنین فیروزی
انتشارات:انتشارات میلکان
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۰۹ رأی
۴٫۲
(۵۰۹)
من به همهٔ این چیزها باور دارم. مرد در ماه؟ او آن بالاست. میدانم که هست. این فکر که دو نفر میتوانند در دنیایی از داستانها و رؤیاها به هم بپیوندند و به نوعی نیمهٔ گمشدهٔ خود را پیدا کنند؟ میشود. مطمئنم. این خیالها، این تصورها به اندازهٔ چمنهای سبز، آسمان آبی و هوایی که تنفس میکنیم برای من واقعی هستند.
بگویید دیوانهام. بگویید متوهمم. بگویید رؤیاپردازم. مشکلی با اینها ندارم. من فقط سپاسگزارم که انتخاب کردهاید اینجا، در دنیای من، با من ملاقات کنید و به من اجازه دادهاید که داستانهایم را با شما در میان بگذارم، چون من همیشه به افسانهها باور خواهم داشت. من همیشه به عشق واقعی باور خواهم داشت. میتوانید سعی کنید و جلویم را بگیرید.
Zahra
هرکی که میتونه بهت کمک کنه تا راهت رو به جلو پیدا کنی، آدم خوبی برای نگهداشتن توی زندگیته.»
afsan
«میدونی که میام بهت سر میزنم؟»
«باید هم بیای.» سام لبخند میزند و مدتی به هم نگاه میکنیم. سام؛ چسبی که سه نفرمان را با هم نگه میداشت، من را نگه میداشت، دارد میرود پی زندگیاش.
میگویم: «فکر کنم بزرگشدن یعنی همین.» چه مزخرف!
سام میگوید: «راستش رو بخوای مزخرفه.
キラキラ
رؤیاها هم به حقیقت میپیوندن.»
شهبانو
«مغز ما یه ماشین خارقالعادهس. هر کاری برای محافظت از ما در مقابل درد میکنه، چه درد جسمی و چه عاطفی.
بهناز
«اصلاً نمیدونستم که عشق یه همچین حسیّه، که میتونه اینقدر به درونم نفوذ کنه و دو تا قلب توی سینهم بتپه.»
mohiii ftt
اگه پایه ترک داشته باشه، ساختن سخته.»
negar
بعد از مکثی کوتاه ورندازم میکند؛ «تو چی؟ برنامهٔ بعدیت چیه؟»
نفس عمیقی میکشم، سرم را بالا میبرم و به درختهای گیلاس نگاه میکنم، نور خورشید میان شاخهها میتابد. میگویم: «نمیدونم.» گلبرگها را تماشا میکنم که آرام میریزند، چشمم به مامان میخورد که از کافه برمیگردد، در یک دستش قهوه و در دست دیگرش بیسکوییت است.
ناگهان غم و اندوه به سراغم میآید، سعی میکنم نگذارم بر من غلبه کند.
من یکبار توانستم شروع کنم و این سختترین کاری بود که باید انجام میدادم، اما اینیکی میلیونها برابر بدتر است.
esrafil aslani
اگه فردا از خواب بیدار شی و من رفته باشم و همه بهت بگن که من اصلاً وجود نداشتهم چی؟
Ram
خودت باش. تو عالی هستی
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«و خوشبختیاش تمام شد...»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
همهچیز مثل قبل است؛ همهچیز بهجز آن چیزی که باید باشد.
دنیا اگر بخواهد میتواند به کارش ادامه دهد.
من ادامه نمیدهم.
یك رهگذر
با یادآوری آن درد نفس کم میآورم.
شمع
«تو همیشه میخواستی همهچیز رو درست کنی به جای اینکه بنشینی و فکر کنی که اصلاً چرا اون چیز خراب شده. اگه پایه ترک داشته باشه، ساختن سخته.»
olivereader
همهچیز مثل قبل است. این من هستم که فرق کردهام.
olivereader
مدتی در سکوت راه میرویم، اما سکوت ناخوشایندی نیست که لازم باشد دنبال چیزی باشیم تا آن را بشکنیم. در واقع خوب است، راحت.
hamtaf
«تو هنوز زندهای و نمیتونی چون اون نیست همهچیز رو تعطیل کنی. باید به زندگی ادامه بدی.»
وامبت بدعنق!
دردهایم بیشتر ذهنی هستند تا جسمی
لافکادیو
«دلم میخواد دوباره حرف بزنم.»
لافکادیو
باید احساس گناه را رها کنم. نباید سعی کنم او را اینجا در جعبه پیش خودم نگه دارم.
لافکادیو
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان