بریدههایی از کتاب جادو فروش؛ با ۵۵۵ تماس بگیرید!
۴٫۵
(۴۳)
«بعضی وقتها باید فکر کرد، ولی بقیهٔ وقتها، جادوگر قوی، اونیه که عمل کنه!»
A.zainab
«بعضی وقتها باید فکر کرد، ولی بقیهٔ وقتها، جادوگر قوی، اونیه که عمل کنه!»
A.zainab
«همهچیز همونطوریه که باید باشه. یادت نره! کم پیش میآد که نیازداشتن به چیزی، خوشایند باشه.»
A.zainab
اوزی از کوره دررفت: «چه اهمیتی داره؟! اصلاً قدرت یعنی چی؟! چرا آدمها اینقدر شیفتهٔ چیزی هستن که میتونه همهچیز رو نابود کنه؟! اون خانوادهم رو از هم پاشوند، پدرومادرم رو کُشت و حالا من توی دنیا هیچکس رو ندارم!»
کلارک با حالتی دفاعی گفت: «صبر کن ببینم... پس من چیام؟»
«ببخشید. میدونم که تو رو دارم.»
رین گفت: «فقط کلارک رو نداری!... اما میدونم، وقتی تیکههای پازل رو بذاری کنار هم و تازه ببینی چه خبره، تصویرش چقدر تاریکه، احساس پوچی میکنی. این بدترین شکلِ فهمیدن حقیقته.»
A.zainab
«خوشبختانه، برای تغییر، هیچوقت دیر نیست.»
A.zainab
: «من کیام؟»
«این از اون سؤالهاست که یه عمر باید زندگی کنی تا به جوابش برسی. انگار که از من بخوای برات خورشید رو توی روز اولی که دیدمش، توصیف کنم! تعریف من از خورشید ممکنه خیلی ساده و ابتدایی باشه. آدمیزاد اول باید زندگی کنه که بشه تعریفش کرد.»
A.zainab
«تو به کوارفِلت اعتقاد داری؟»
«نه. اما اگه به بهانهٔ اون، بابام هر از گاهی غیبش بزنه... خوشحال میشم!»
رین گفت: «هرکسی یه جوری اعتقاد پیدا میکنه.»
A.zainab
چیزهایی توی دنیا هستن که با امیدواری و جادو نمیشه بهشون رسید. شاید دلمون بخواد یه اتفاقی اونجوری که ما میخوایم بیفته، ولی هزارتا آدم دیگه هستن که ممکنه اون اتفاق رو جور دیگهای بخوان.»
A.zainab
«همیشه از اینکه توی دنیا اینهمه آدم هست و هر کدوم از ما، توی زندگیهامون اینهمه داستان داریم، تعجب میکنم.»
A.zainab
جادو به یه زبان محدود نیست
A.zainab
«زمان معمولاً مثل برقوباد میگذره! اما روزهایی رو هم دیدم که آهسته و افسرده، کف زمین، روی شکمش خزیده...
A.zainab
«یه جادوگر حرف میزنه و حس میکنه داره توی فضا جلو میره.»
A.zainab
«یه جادوگر واقعی همیشه میدونه کِی باید سکوت کنه و کِی باید حرف بزنه،
A.zainab
«نه دقیقاً... توی هاگوارتز مدیریت بهتره و پُر از شمعهای پرندهست. پاککردن اشک شمعی که میریزه روی زمین، واقعاً سخته. میدونی، قرار نیست هر چیزی که نویسندهٔ هری پاتر نوشته، توی کوارفِلت هم جواب بده. دلم میخواد ببینم هری پاتر چهجوری میخواد مومهای شمع رو از روی زمین تمیز کنه
A.zainab
«میدونی، کتابهای کوارفِلت با کتابهای اینجا خیلی فرق میکنن. اونجا تو کلمهها رو نمیخونی، جذبشون میکنی. روی یه کوه کتاب میشینی و چند لحظهٔ بعد چند مرحله داناتر شدی.»
A.zainab
«بهتره من هم برم دستشویی.»
«هیچوقت نفهمیدم شما آدمها اون تو چیکار میکنین.»
«این هم یکی از امتیازهای کلاغ ماشینیبودنته.»
A.zainab
در هر ثانیه از زندگی، انسانها میمیرند.
A.zainab
اگه فقط هدفت رو به زبون بیاری، حرفت باد هواست!
A.zainab
اوزی به ستارهها چشم دوخت. زندگی معمولیای که توی مدرسه داشت بهاندازهٔ خاطرههایش از پدرومادرش، دور به نظر میرسید. اما بههرحال، باز هم سیگی کنار او بود و همین کافی بود، تا همهٔ چیزهای غیرممکن دنیا را باور کند.
A.zainab
«پشیمون نیستی از اینکه توی مدرسه باهام مهربون بودی؟... اگه تو باهام دوست نمیشدی من همونجا توی جنگل میموندم.»
«اصلاً پشیمون نیستم. فرقداشتن با بقیه همیشه برام سخت بوده، خیلی خوب بود که یکی رو پیدا کردم که اون هم یه جورهایی با بقیه فرق داشت.»
«فرقت بهخاطر داشتن یه بابای جادوگره؟ اینکه خوب و جادوییه!»
سیگی گفت: «نهخیر، فرقم بهخاطر رنگ پوستمه.»
«به نظر من اون هم جادوییه.»
A.zainab
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
تومان