بریدههایی از کتاب جادو فروش؛ با ۵۵۵ تماس بگیرید!
۴٫۵
(۴۳)
جادوگرها چند هفته بدون آب زنده میمونن، ولی بدون کتاب فقط چند روز.»
A.zainab
اوزی که هنوز از قضیهٔ اسم شاکی بود، پرسید: «کریمزدِیل چی بود دیگه؟!»
«اسم اولین ماهی قرمزم بود.»
«کریمزدِیل آخه؟!»
«توی کوارفِلت اسم دهنپُرکنیه.»
«اینجا کوارفِلت نیست!»
A.zainab
جادوگرها اخلاق عجیب و فوقالعادهای دارند.
A.zainab
«واقعاً؟ تیمسبی بهاندازهٔ کافی عجیب هستها! کدوم پدر یا مادری اسم بچهش رو میذاره تیمسبی؟!»
«منظورم از عجیب این نبود.»
رین باز گفت: «شاید اسم باباش تیم بوده و اسم مامانش سبی.»
کلارک پرسید: «سبی اسمه؟!»
«دختری که موهای من رو کوتاه میکرد، اسمش اِینسلی بود.»
A.zainab
«اصلاً قضیه همینه. یعنی میگم ما خودمون میدونیم یه چیزهایی هست که نمیدونیم. وگرنه که الان اینجا نبودیم!»
A.zainab
فهمیدهم که تکاندهندهترین کشفها معمولاً آموزندهترینها هستن...
A.zainab
«ذهن انسان چیزی فراتر از سیناپسها و فرایند فکرکردن است. کلیدهایی دارد که میتوانند خاموش و روشن شوند و احساسات، افکار و حتی اعمال را تغییر دهند. زمانی که بتوانیم ارتباط این کلیدها را دریابیم، این توانایی را داریم که خودمان را طوری کنترل کنیم که فکرش را هم نمیکردیم ممکن باشد. در این صورت رفتارهای بیاختیار، دیگر اتفاق نمیافتند.»
A.zainab
اما تاریکی وقتی بیشتر میشد که اوزی امید میبست. خوب میدانست بعضی چیزها، هر چقدر هم امیدوار باشی، پایان خوشی ندارند.
A.zainab
«چیزهایی که کوارفِلت به من یاد داد از درک خودم بالاتر بودن، اما این رو هم یادم داد که وقتی برای حق میجنگی، باید وفادار باشی. مأموریت ما بهاندازهٔ بقیهٔ مأموریتهای من مهمه. شاید تا الان برات فقط یه جادوگر بودم که بهش احترام میذاشتی، اما از الان به بعد یه دوستم که تا به جوابهات نرسی آروم نمیگیرم. تازه، من یه جورهایی از اینکه زیادی به پلیسها کمک کنم، خوشم نمیآد.»
A.zainab
«بقیه رو نمیدونم، ولی واسهٔ من، واقعیت یه تاریکی عمیقه که مجبورم هر روز باهاش بجنگم تا بتونم یه جای امن و خوشگل ازش بسازم. ولی همیشه وقتی شب میشه و میرم توی فکر، تاریکی دوباره برمیگرده. من میدونم نتیجهٔ این مأموریت ممکنه سنگین و بد باشه، اما فکر میکنم دونستنِ اینکه بالاخره چه بلایی سرشون اومده باعث میشه با امید بیشتری زندگی کنم و تاریکی کمتری داشته باشم.»
A.zainab
«اگه فردا شادی رو پیدا کردی، یادت نره کدوم غمها بودن که تو رو به اون رسوندن!»
A.zainab
اوزی گفت: «معرکهست!»
«آره، بهش میگن املت گاوصدا! از اسمش زیاد خوشم نمیآد.»
«حق داری.»
A.zainab
یه جادوگر همیشه امیدواره.
A.zainab
«همیشه نقطهٔ مقابلی وجود دارد. نه در داستانها و نه در علم، هیچ مفهومی بهتنهایی عمل نمیکند. خوب، بد را دارد و مثبت، منفی را و هیچ اتفاقی بدون دلیل نیست.»
A.zainab
وقتی برای ادامهٔ راهت هدف داشته باشی، زندگی لذتبخشتر میشود.
A.zainab
«باید بری بیرون تا بفهمی! بعضی آدمها بدجنسان و بعضیها خوبن
A.zainab
وقتی ثانیهها آروم میگذرن و سالها مثل برق، من دلم میخواد تنها باشم.
A.zainab
«همیشه نقطهٔ مقابلی وجود دارد. نه در داستانها و نه در علم، هیچ مفهومی بهتنهایی عمل نمیکند. خوب، بد را دارد و مثبت، منفی را و هیچ اتفاقی بدون دلیل نیست.»
ریحانه
وقتی ثانیهها آروم میگذرن و سالها مثل برق، من دلم میخواد تنها باشم.
paria
«هنگام شک و نادانی، مردم برای یافتن پاسخ سؤالهایشان به خرافات روی میآورند.
🌱 آونـב
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
تومان