بریدههایی از کتاب شب سراب
۳٫۶
(۷۶)
زن وقتی توی بغل شوهرش خوابیده، نه شاه، تاجش به سرش است، نه درویش کشکولش به دوش. چیزی که این دو را گرم میکند پاکی و صداقت و سلامت هردو است. اگر خدایی نکرده یکی بلنگد، توی رختخواب پر قو هم که باشند، سردند.
tasniim :)
اگر لحظههای خوشی پایدار بودند، بهشت بود. اگر غمها پایدار بودند، دوزخ بود. پس چون هر چه هست میگذرد، گویا برزخ همین جاست.
tasniim :)
و من وقتی قیافه پدرم را که در پنجاه سالگی، من یک ساله را بغل میکرده و سر کوچه و خیابان میرفته تجسم میکنم از پدرم بدم میآید. آخر او نفهمیده بود که من باید یتیم شوم؟
مردانی که در سن پیری بچهدار میشوند به نظر من به بچههای خودشان خیانت میکنند، چگونه راضی میشوند که در این دنیای وانفسا جگرگوشهشان را تنها رها و بیکس و کار و سرگردان کنند.
tasniim :)
الان فکر میکنم گریه و زاری مادر و من، بعد از مرگ پدر، از حماقت و نادانیمان بود. مادر روزی که زن مردی شد که بیست و پنج سال با او تفاوت سنی داشت، میبایست از همان لحظه میفهمید که بیست و پنج سال لااقل زودتر بیوه خواهد شد.
tasniim :)
وقتی زن سوءظن پیدا کند، دیگر به هیچ وسیلهای نمیتوانی از دلش در آوری. قسم هم بخوری، باور نمیکند.
فانوس
به زندان قاضی گرفتار به که در خانه بینی به ابرو گره!
فانوس
به زندان قاضی گرفتار به که در خانه بینی به ابرو گره!
فانوس
از صحبت کردن راجع به شکم ابا داشتم. فکر میکردم آدم را کوچک میکند.
فانوس
برخاستم، تصمیم گرفتم، بلند شدم، نماز میخواندم، به درگاه الهی رو میآوردم، شاید همه گرفتاریها و غمهایی که به سرم میریزد از بینمازی است، از حلال و حرام نشناختن است.
فانوس
اینها فکر میکنند با مال تقلبی زندگی میتوانند بکنند، محال است، خرج دوا و درمان میشود، خرج مریضی و بیماری میشود.
فانوس
زن خوب فرمانبر پارسا کنَد مرد درویش را پادشاه. ز
فانوس
خدا روزی مرغ کور را توی لانهاش میرساند
فانوس
هوا هم گرم بود و تا غروب بیوقفه کار کردم. کار جلوی همه خواستههای بدن را میگیرد. وقتی کار میکنی، هوس هیچ چیز نمیکنی.
فانوس
سرد است خانهای که پدر نیست.
فانوس
سر سفره ما خبر از زعفران و بوقلمون و مرغسالاری نبود، اما همان آبگوشت بزباشی که مادر میپخت با چاشنی مهر و محبت و صمیمیت و صداقت چنان لذیذ بود که چلومرغ خالی از عشق هرگز به پای آن نمیرسید.
فانوس
آدم بیسواد بدتر از کور است، دیگر دنیا دنیای درس و سواد است.
فانوس
کاش چوب گردو بود، از خودش نقش و نگار داشت. اوستا میگفت درختهای گردو یک زمانی از عمرشان مثل ماشین عکسبرداری میشوند. هر چه جلویشان رد بشود عکس آن را برمیدارند. برای همان یک دفعه از دل چوب گردو منظره یک کاروان در میآید، یا یک آدم یا چند تا مرغ. خیلیها عکس توفان را در دلشان دارند، درهم و برهم. ای کاش یک تکه چوب گردو داشتم، آن موقع حسابی خوشگل میشد!
tasniim :)
ز اظهار درد، درد مداوا نمیشود
شیرین دهان بگفتن حلوا نمیشود
درمان نما، نه غیظ که با پا زمین زدن
این بستری ز بستر خود پا نمیشود
ضایع مساز رنج و دوای خود ای طبیب
دردیست درد ما که مداوا نمیشود
tasniim :)
حجم
۴۶۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۵۷۴ صفحه
حجم
۴۶۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۵۷۴ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰۱۰%
تومان