بریدههایی از کتاب چراغ سبزها
۴٫۲
(۳۴۷)
دانستنِ اینکه چهکسی هستیم سخت است. اول باید آنی که نیستیم را حذف کنیم، آنوقت خودمان را ـ آنجا که باید باشیم ـ پیدا میکنیم.
mahii
گاهی به نصیحت نیازی نداریم. گاهی فقط نیاز داریم بشنویم که در تحملِ رنجِ زندگی تنها نیستیم.
b.shakiba
هرچه بابت زندگیمان، موفقیتهامان، کسبوکارمان، روابطمان، و فرصتهای پیشِ رومان، کمتر هیجانزده شویم، و بیشتر مشغولشان شویم، زودتر در آنها پیشرفت میکنیم. بودنمان است که باید خوشحالمان کند.
بابک
«اگر هر آنچه میخواهم انجام دهم، نشستن و حرفزدن با تو باشد...
گوش میکنی؟»
شعری بود از اَن اشفورد.
maahnegah
گاهی بعضی چیزها را داری.
گاهی بعضی چیزها تو را دارند.
Mina Shojaei
گاهی برای جلورفتن باید به عقب برگردی.
مارال
هدفِ روح. از ابتدا، پایان را در نظر داشته باش.
داستانِ تو چیست؟
این داستانِ من است، تا به اینجا.
چراغسبزها.
به امید چراغسبزهای بیشتر.
فقط به زندگیکردن ادامه بده!
zahra
همهٔ ما گاهی پا توی لجن میگذاریم، به مانع برمیخوریم، گند بالا میآوریم، گند میزنند به احوالمان، مریض میشویم، به چیزیکه میخواهیم نمیرسیم، از هزاران «میتونستم بهتر عمل کنم» و «کاش این اتفاق نیفتاده بود» در زندگیمان میگذریم. پاگذاشتن در لجن اجتنابناپذیر است، پس بیایید یا به چشم خوشاقبالی به آن نگاه کنیم، یا بفهمیم چطور میتوانیم جلویش را بگیریم.
اطلس
داشت نشان میداد که خریدنی نیست و بهراحتی تحت تأثیر قرار نمیگیرد.
hedgehog
تیر نیست که هدف را میجوید، هدف است که تیر را بهسمت خودش میکشد
hedgehog
اینکه صندلیها خالی باشند، لزوماً به این معنی نیست که به مهمانِ خاصی اختصاص دارند. گاهی لازم است فقط اسم یکنفر در فهرستِ مهمانّها باشد. تو.
hedgehog
و میفهمیم یک نفر هست که ما هیچوقت نمیتوانیم از شرش خلاص شویم: خودمان.
Atefe
ما محبوبمان را به چشم یک اَبَرانسان میبینیم، بازتابِ تصویرِ ما در چشمهای او، از ما هم یک اَبَرانسان میسازد. پس هر دو ساکنهای موقتِ نگاهِ یکدیگریم؛ چون دستنیافتنی هستیم.
دانور🌱
اگر در ترکیبِ ثابت نیستید و فکر میکنید لیاقتِ حضور در آنرا دارید،
حق انتخاب را از مربیها بگیرید؛
آنقدر خوب بازی کنید که انکارناپذیر شوید.
miss noorai
من همانطور که در شرایطِ سختِ زندگیام دنبالِ درستترین راه گشتهام، اینرا فهمیدهام که کلیدِ موفقیتام تطبیق با امرِ ناگزیر بوده است.
amirtir
«همیشه کمی بدی تو جاهای خوب هست، و کمی هم خوبی تو جاهای بد.»
باران ریزوندی
باید مرد شوم
آنقدر که بهخاطر زندگی بمیرم
آنقدر که بهخاطر مرگ زندگی کنم
Faezeh ☕
من مجبور شدم زمستان را ببینم. مجبور شدم درونم را ببینم، چرا؟ چون کسِ دیگری را نداشتم. چیِز دیگری هم نداشتم. تکیهگاههایم را از دست داده بودم.
fateme
ما نیامدهایم اینجا که تفاوتهای هم را تحمل کنیم،
آمدهایم که تفاوتهای هم را بپذیریم.
نیامدهایم که برابریهامان را جشن بگیریم،
آمدهایم تا تمایزهامان را تصدیق کنیم.
با شرایط یکسان یا تواناییهای برابر به دنیا نیامدهایم،
اما بایستی فرصتهای برابر داشته باشیم.
بهعنوان انسان،
ارزشهامان است که متحدمان میکند.
اینرا جشن بگیرید.
کاربر ۳۱۳۱۵۶۶
به چه کسی ایمان داشته باشیم، و مهمتر از آن، باور کنیم چه کسی به ما ایمان دارد.
گمانم این چیزیست که همهٔ ما میخواهیم؛ اینکه ایمان داشته باشیم و به ما ایمان داشته باشند.
همهمان باید اول بتوانیم به خودمان ایمان داشته باشیم و بعد راه بیفتیم دنبال ایمان به دیگران.
اول ایمانِ خودت را به دست بیاور، بعد ایمانِ من را، و بعد باهم ایمانمان را به دست بیاوریم.
سفر و انسانیت بزرگترین معلمهای من بودهاند.
کاربر ۳۱۳۱۵۶۶
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۲۱,۶۰۰۷۰%
تومان