بریدههایی از کتاب چراغ سبزها
۴٫۲
(۳۴۷)
دلم میخواست به خودم ثابت کنم که من ـ متیو ـ کسی هستم که لیاقت اینهمه محبت را دارد و فقط بهخاطر معروف شدنام نیست. نیاز داشتم در جایگاهی باشم تا هر محبتی که دریافت میکنم براساس ویژگیهای همان مردی باشد که غریبهها بعد از ملاقاتکردن در موردش نظر میدادند، نه قبل از آن.
لیلی مهدوی
آه ای بانوی امیدهای خوب!
آه عشق من، چگونهای؟
خوشحالدیدنات،
ـ نه خوشحالکردنات ـ
را بسیار دوست دارم.
خواهرم، عشقم، رفیقم، خودِ من،
با سر شیرجه میزنیم توی این روزها
روزهای تنهایی
آنجا ایستادهایم ـ آن لبه ـ و پایین را نگاه میکنیم
«نه، اول تو. نه، تو.»
خب چرا دستهای هم را نگیریم و با هم نپریم؟
عجب ارتفاعی!
هر دو اینرا میدانیم.
«چه خوب.»
میگویی: «چی؟»
«دلم میخواهد فقط با تو پرواز کنم.»
🌱ehsan
هر کسی نسخهٔ مینیاتوریِ خاصِ خودش را از زندگیِ من داشت.
لیلی مهدوی
چون وقتی توی ذهنمان به کسی، جایی، یا نقطهای از زمان، بیشتر از خودمان اعتبار میدهیم، سقفی خیالی برای خودمان متصور میشویم. برای توقعی که در آن لحظه از خودمان داریم سقف تعیین میکنیم. عصبی میشویم و روی نتیجه تمرکز میکنیم. درحالیکه باید روی فعالیتی که مشغولش هستیم تمرکز کنیم و اینطوریهاست که لحظهٔ انجام کار، بدون اینکه واقعاًحواسمان باشد، میگذرد.
لیلی مهدوی
ما نیامدهایم اینجا که تفاوتهای هم را تحمل کنیم،
آمدهایم که تفاوتهای هم را بپذیریم.
نیامدهایم که برابریهامان را جشن بگیریم،
آمدهایم تا تمایزهامان را تصدیق کنیم.
با شرایط یکسان یا تواناییهای برابر به دنیا نیامدهایم،
اما بایستی فرصتهای برابر داشته باشیم.
بهعنوان انسان،
ارزشهامان است که متحدمان میکند.
اینرا جشن بگیرید
Rahaaaaa
بهترین تکتیراندازهای دنیا و کسانیکه نشانهگیریِ خوبی دارند، به جای نشانهگرفتنِ هدف، جایی پس از هدفِ اصلی را نشانه میگیرند. وقتی عمیقاً به این موضوع که "بالاخره میمیریم" باور پیدا کنیم، آنوقت بیشتر در زمان حال حضور خواهیم داشت.
به جایی دورتر از دسترستان چنگ بیندازید، همیشه خط پایان را برای خودتان جلوتر ببرید، چون سقفْ ساختهٔ آدمیست.
🌱ehsan
معتقدم هر کاری که در زندگی انجام میدهیم بخشی از یک نقشه است. گاهی نقشه درست همانطور که میخواهیم پیش میرود، گاهی هم نه. اینهم بخشی از نقشه است. همینکه این موضوع را بفهمیم، خودش یک چراغسبز است.
Rahaaaaa
خدایا، وقتی حقیقت سرِ راهم قرار میگیرد
کمک کن هوشیاریِ لازم را برای پذیرشاش داشته باشم
Mehrdel
من بینقص نیستم؛ نه، همیشهٔ خدا پا توی لجن میگذارم و تازه وقتی به کثافت کشیده شدم میفهمم! اما یک چیزی را خوب یاد گرفتهام، و آن این است که چطور کفشهایم را پاک کنم و به راهم ادامه بدهم.
همهٔ ما گاهی پا توی لجن میگذاریم، به مانع برمیخوریم، گند بالا میآوریم، گند میزنند به احوالمان، مریض میشویم، به چیزیکه میخواهیم نمیرسیم، از هزاران «میتونستم بهتر عمل کنم» و «کاش این اتفاق نیفتاده بود» در زندگیمان میگذریم. پاگذاشتن در لجن اجتنابناپذیر است، پس بیایید یا به چشم خوشاقبالی به آن نگاه کنیم، یا بفهمیم چطور میتوانیم جلویش را بگیریم.
احسان رضاپور
بهترین تکتیراندازهای دنیا و کسانیکه نشانهگیریِ خوبی دارند، به جای نشانهگرفتنِ هدف، جایی پس از هدفِ اصلی را نشانه میگیرند. وقتی عمیقاً به این موضوع که "بالاخره میمیریم" باور پیدا کنیم، آنوقت بیشتر در زمان حال حضور خواهیم داشت.
به جایی دورتر از دسترستان چنگ بیندازید، همیشه خط پایان را برای خودتان جلوتر ببرید، چون سقفْ ساختهٔ آدمیست.
Mehrdel
«موضوع بُردوباخت نیست، موضوع اینه که مبارزه رو میپذیری یا نه.»
Memol
وقتی سروصدا کم شود، نشانهها واضحترمیشوند،
دوباره صدای خودمان را میشنویم و با خودمان دیداری تازه میکنیم.
گذرِ زمان بهتنهایی دل را جلا میدهد.
حافظه مشغول میشود و نظریات شکل میگیرند.
دوباره با حقیقت ملاقات میکنیم، و او درسهایی به ما میدهد،
درست جایی بین دستدرازکردن و پاپسکشیدن، زمینِ محکمی زیر پایمان پیدا میشود که به ما میگوید در این بلاتکلیفیها تنها نیستیم،
Memol
فرآیندِ حذف و هویت
معمولاً اولین قدمی که ما را در زندگی به هویتمان میرساند، گفتنِ «من خودم رو خوب میشناسم» نیست، بلکه گفتنِ «میدانم چهکسی نیستم» است. فرآیندِ حذف.
داشتنِ گزینههای بیشمار میتواند از هر کداممان یک دیکتاتور بسازد. بنابراین باید خودمان را از آن فزونیای که در زندگیمان نمیگذارد بیشتر و بیشتر خودمان باشیم، خلاص کنیم. وقتی گزینههایی را که برایمان بیفایدهاند کنار بگذاریم، درنهایت و تقریباً بهطور تصادفی، پیش رویمان گزینههای مفیدتری میبینیم.
دانستنِ اینکه چهکسی هستیم سخت است. اول باید آنی که نیستیم را حذف کنیم، آنوقت خودمان را ـ آنجا که باید باشیم ـ پیدا میکنیم.
Memol
هیچکس بهخاطر کاری که انجام داده به دردسر نمیافتد.
فقط وقتی به دردسر میافتی که مچات را بگیرند.
هنرِ اصلی این است که بتوانی بزنی زیرش!
قانونشکنها لبهٔ پرتگاه زندگی نمیکنند، آنها همیشه آن وسطمَسَطها هستند... و همچنان پیش میروند.
Memol
ساختهشدن برای یک لحظهٔ خاص
همهٔ ما برای تکتکِ لحظههای زندگیمان ساخته شدهایم.
retro
اگر در روندِ کار، در تکتکِ لحظات حضور ذهن داشته باشیم و لذتِ انجامِ کار را حس کنیم، هیچوقت سرِ بزنگاه و آخرِ کار خشکمان نمیزند. چرا؟ چون به خط پایان فکر نمیکنیم، چون حواسمان به زمان نیست، چون مشغولِ دیدزدنِ خودمان در صفحهنمایشِ بزرگِ ورزشگاه نیستیم. در لحظه مشغول عملکردنایم و راهْ همان مقصد است و خط پایانی وجود ندارد.
Parnian
خدایا، وقتی حقیقت سرِ راهم قرار میگیرد
کمک کن هوشیاریِ لازم را برای پذیرشاش داشته باشم
که حضورِ ذهنِ کافی برای شناختناش داشته باشم
آنقدر در لحظه زندگی کنم که بتوانم با توجه به نیازِ زندگیام آنرا به کار بگیرم
آنقدر صبور باشم که مراقبت کنم و از دستش ندهم
و آنقدر شجاع باشم که بتوانم آن حقیقت را زندگی کنم
Fatemeh Mostafa Pour
ما نیامدهایم اینجا که تفاوتهای هم را تحمل کنیم،
آمدهایم که تفاوتهای هم را بپذیریم.
نیامدهایم که برابریهامان را جشن بگیریم،
آمدهایم تا تمایزهامان را تصدیق کنیم.
Mehrdel
من بینقص نیستم؛ نه، همیشهٔ خدا پا توی لجن میگذارم و تازه وقتی به کثافت کشیده شدم میفهمم! اما یک چیزی را خوب یاد گرفتهام، و آن این است که چطور کفشهایم را پاک کنم و به راهم ادامه بدهم.
z.n
«موضوع بُردوباخت نیست، موضوع اینه که مبارزه رو میپذیری یا نه.»
MohammadAA2000
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۲۱,۶۰۰۷۰%
تومان