بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در کشور مردان | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب در کشور مردان اثر هشام  مطر

بریده‌هایی از کتاب در کشور مردان

نویسنده:هشام مطر
انتشارات:نیکو نشر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأی
۳٫۳
(۳)
مامان آهی کشید و طوری سر جنباند که مردم وقتی می‌گویند ‘البته که باید بروی’ سر می‌جنبانند.
زهرا عطارزاده
یاد کتاب دموکراسی، اکنون افتادم که زیر بالشم قایم کرده بودم و از ترس پوست تنم به خارش افتاد.
زهرا عطارزاده
مامان زیر لب گفت: « هی باد توی آستینش کردی .... » بعد بلندتر تکرار کرد: « هی باد توی آستینش کردی .... » انگار این دفعه فکری بود، تمرین حرف‌هایی که قرار بود بزند. « آره. وقتی زیر پایش می‌نشینی همین کار را می‌کنی، هی مقاله‌های روزنامه را که می‌دانی به آتش قلبش دامن می‌زند برایش می‌خوانی، دلگرمش می‌کنی، هلش می‌دهی ــ همیشه هلش می‌دهی ــ و اگر آن‌هایی که چاپ شده به قدر کافی داغ نیست از خودت چیزهایی اضافه می‌کنی، چون قهرمان می‌خواهی، کسی را می‌خواهی که از شکست‌های خودت درت بیاورد، همیشه یک جفت دست قوی اینجا هست که نجاتت بدهد و تو را بفرستد به جاهایی که به آن تعلق نداری، تا چیزی بشوی، تا به پدر نازنینت ثابت کنی که درنهایت حق داشتی برخلاف میل و اراده‌اش عمل کنی، که برخلاف همه به درجات علمی دانشگاهی احتیاج نداری، چون برایت عظمت مقدر شده،
زهرا عطارزاده
« خرم نکن. همه‌تان احمقید، از جمله رشید و فرج؛ اما نه، من باید همسر خوبی باشم، زنی مطیع که بی‌چون و چرا از مَردش حمایت می‌کند. من از هیچی حمایت نمی‌کنم که پسرم را به خطر بیندازد. فرج می‌تواند هرچه دلش بخواهد دنبال رؤیاهایش پرواز کند، ولی من نه، من دنبالش نمی‌روم. اگر به قیمت جانم هم تمام شود، پسرم را از اینجا در می‌برم. »
زهرا عطارزاده
« بو سلیمان مرد پرافتخاری است که لیبی بهتری برای تو و برای سلیمان می‌خواهد. »
زهرا عطارزاده
یادم می‌آید بعد از تمام‌شدن کار چند پر که از تدفین مانده بود به فلز زرد تراکتور چسبده بود.
زهرا عطارزاده
شیخ مصطفی در این‌باره به من هشدار داد و گفت: « باید آتش را نادیده بگیری، سلیمان. وقتی روی پل صراط راه می‌روی، باید چشم به بهشت و زیبایی‌های بهشت بدوزی و هر کاری کردی، به پایین نگاه نکنی. »
زهرا عطارزاده
دو شیشهٔ سیاه مثل کاسهٔ پشت لاک‌پشت‌ها روی چشم‌هایش بود. خداوند آسمان و خورشید و دریا را به رنگ‌هایی نقاشی کرده بود که می‌شد به همه‌شان اشاره کنیم و بگوییم دریا فیروزه‌یی است و خورشید زرد و آسمان آبی؛ اما عینک آفتابی چیز مزخرفی است، چون رنگ‌ها را عوض می‌کند و کسی که آن را می‌زند از دیگران فاصله می‌گیرد.
زهرا عطارزاده
سپاسگزار بودم که پسر او هستم، شاد بودم که او مادر است، چون به گفتهٔ شیخ مصطفی همهٔ مادرها به بهشت می‌روند، تعجب کردم که چه راحت حرف‌های او به زبانم آمد: « خداوند به همهٔ مادران وعدهٔ بهشت را داده است، چون رنجی که زنان تحمل می‌کنند، بالاتر از تمام رنج‌های انسان است. »
عقل سرخ
چشم‌هایم دودو می‌زند و سعی می‌کنم بفهمم، بنابراین اضافه کرد: « فقط برایت خوب نیست که به همهٔ غصه‌هایش نزدیک شوی. غم کنج خالی را دوست دارد. خوشش می‌آید انعکاس صدای خود را بشنود. مواظب باش. »
عقل سرخ

حجم

۲۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد