میخواهم بگویم اگر آدم با دقت به زندگی بنگرد، بیبروبرگرد به این نتیجه میرسد که تمام رویدادهای بهاصطلاح بزرگ و تاریخی درواقع محصول یک یا چند لحظه از زندگی خصوصی پدیدآورندگان آن رویدادهاست. یعنی آدم بدون دلایل شخصی بیخود سپهسالار یا آنارشیست یا سوسیالیست یا واپسگرا نمیشود و آن اعمال بزرگ و والا و شرمآوری که جهان را تا حدی دگرگون کردهاند کم وبیش نتیجهٔ وقایع کاملا پیشپاافتادهای هستند که ما از آنها چیزی نمیدانیم.
نازنین بنایی
زندگی خصوصی و انساندوستی ساده و بیپیرایه از تمام مسائل عمومی مهمتر و عظیمتر و اندوهبارتر است. و این موضوع شاید برای امروزیها بیمعنی باشد. اما من به این قاعده باور دارم و تا آخرین لحظهٔ عمرم نیز بر این باور خواهم ماند. هرگز نتوانستهام به قدر کافی شور و عشق سیاسی از خود نشان دهم و انسانی را به دلایل سیاسی به قتل برسانم. بههیچوجه معتقد نیستم که جنایتکاران سیاسی بهتر یا شریفتر از باقی جنایتکاران هستند، البته به این شرط که آدمی اساسآ برای یک «جنایتکار» ــ حالا از هر نوعی ــ شرافتی قائل باشد.
نازنین بنایی
درست نمیدانم چرا، اما به گمانم ما روسها موقع معاشرت با یک فرد خارجی اغلب به چاپلوسی میافتیم. وانگهی، "خارجی" برای ما یعنی اروپایی، یعنی آدمی که فهم و درکش خیلی بیشتر از ماست، گرچه تحفهای هم نیستند. گاه چنین میپنداریم که خدا به اروپاییها ــ گرچه به او اعتقادی ندارند ــ موهبتهای بسیاری عطا کرده است. شاید هم چون زیادی به آنان موهبت بخشیده، اعتقادی به او ندارند. همین است که گستاخ میشوند و گمان میکنند خودشان دنیا را خلق کردهاند. فکر میکنند مسئولیت ادارهٔ دنیا به عهدهٔ آنهاست و تازه از آن ناراضی هم هستند.
نازنین بنایی
عشق، برخلاف آن ضربالمثل بیمعنی، ما را کور نمیکند، بلکه برعکس، چشممان را باز میکند.
Parinaz