بریدههایی از کتاب پس از بیست سال
۴٫۸
(۴۶۴)
علی تا آخرین روزی که آفتاب بر زمین میتابد و جهان برقرار است، چون رودی جاری خواهد بود، همانگونه که معاویه چنین خواهد بود و جنگ میان این دو، جنگی است که از نزاع هابیل و قابیل آغاز شده و تا قیامت ادامه خواهد داشت.»
khaki.narges
پس هراسان بهسوی خیمه بازگشت و دستور داد اسبش را زین کنند و آماده نگاه دارند. نه برای جنگیدن و نبرد کردن، که خود را هیچگاه مرد جنگ نیافته بود، بلکه برای دورشدن از میدان و گریختن به جایی که جانش در امان باشد، ولی پیش از آن میبایست آخرین تیر چلّهٔ کمانش را پرتاب میکرد. امّا تیرش نه تیری قوی و محکم بود؛ پیکانی از فریب داشت، دنبالهای از دروغ و به زهر تفرقه آغشته بود.
alibook
معاویه متفکرانه گفت: «نه... ممکن است آنچه میگویی واقع شود امّا این هشام برای ما چون هشام پیشین نخواهد بود.» سپس از جای برخاست و چشم در چشم عتبه گفت: «هرکس متحد ما نباشد، دشمن ماست، حتی اگر علیه ما اقدامی نکند... پس کارش را تمام کنید... امّا در سکوت و بیخبری. مبادا سپاه آشفته شود.»
ahmadi
برو و تمام عمر با خاندان علی باش. نه از آنان پیشی گیر و نه عقب باش که همراهی با آنان همراهی با خداوند است. با هرکه آنان دوستی کردند، دوستی کن و با هرکه دشمنی ورزیدند دشمنی بورز و در هر آتشی که امر کردند، بدون سؤال داخل شو که بهخدا سوگند آن آتش، گلستان ابراهیم است. آیا به من قول میدهی؟»
ahmadi
چون شیوهٔ مرگش را برگزیده بود، زندگی را بهخوبی میفهمید و درک میکرد.
ahmadi
نزدیکی به علی فقط دیدار او نیست بلکه چون او زیستن و اندیشیدن، چون او خویش را برای هدایت مردمان وقفنمودن است، وگرنه بسیارند که صبح و شام با علیاند، حتی در سپاه اویند ولیک از او چون زمین و آسمان فاصله دارند،
ahmadi
«گذشت زمان آدمی را تغییر نمیدهد، فقط حقیقت او را آشکار میکند.»
ahmadi
چشمانش را بست و سینهاش را پُر از هوایی کرد که از بوی عطرآگین گیسوان راحیل لبریز شده بود. دلش را شوقی وصفناپذیر از محبت محبوبش تسخیر کرد. تمام شامات بوی او را میداد. انگار در آن سرزمین هیچچیز جز آن دختر پریچهر معصوم وجود نداشت؛ نه تاکستانی، نه باغهای بینظیر زیتون، نه دشتهای طلایی گندمزار. هرچه بود و هرچه خوبی نام داشت، او بود و بس.
ahmadi
او علی بود که چون آفتابی بر جوان تجلّی کرد. دانههای اشک ناخودآگاه و بیاراده از چشمان سلیم فروریخت. او قهرمان کودکیهایش بود
ahmadi
علی قصد اصلاح امور شما و شفای دردهای شما را دارد. او آمده است تا کژیها را راست گرداند، ضعیفان را دست گیرد و صدرنشینان را فرو اندازد و اسلام حقیقی را بر شما عرضه دارد. پس نسبت به او تردید مکنید که بهخدا سوگند، تردید به امام، تردید به پیامبر خداست. چراکه میبینید او چون فقرای شما زندگی میکند، چون آنان غذا میخورد، لباس میپوشد و اموال بیتالمال را به عدالت میان کوچک و بزرگ شما تقسیم مینماید و در هدایت شما بهسوی بهشت حریص است.»
ahmadi
برای علی چه سود دارد که بر قلمرو اسلام روز به روز بیفزاید درحالیکه به سیره و حدود آن عمل نمیگردد؟ بهجان خودم سوگند که اسلامِ علی بیش از آنکه اسلامِ شمشیر باشد، اسلام ایمان و حکمت و عدالت است، نه اسلام مناسک و ظواهر. و علی برای فتح قلوب آمده است، نه فتح سرزمینها. علی قصد دارد روح ایمان را به کالبد نیمهجان اسلام بازگرداند که بهخدا سوگند، سرزمینی که از اسلام لبریز و از ایمان تهی باشد، بلاد جاهلیت است.
ahmadi
مالک گفت: «حیات نیکو در افکاری نهفته است که خواب از چشم برباید و دل را بیدار سازد...
ahmadi
«مگر حقیقت همان واقعیت نیست؟»
«واقعیت آنی است که حاکم و رایج است امّا حقیقت آنی است که باید باشد و نیست. ارزش انسانها به تلاشی است که برای هویدا ساختن حقیقتها میکنند، نه پذیرفتن واقعیتها. برای همین است که پیامبران باارزشترین انسانها بودهاند.»
ahmadi
آموزگار با مهربانی برایش گفت: «بهراستی که انسان کامل نمیگردد مگر آنکه پیش از هجرتِ جسم، اندیشه و روانش را از پلیدی و زشتی بهسوی ایمان و پاکی کوچ دهد، و پس از این کوچ مقدس است که جهاد معنی خویش را مییابد.»
ahmadi
گل نوشکفتهای چید و از گوشهٔ روسری، میان گیسوان دختر فرو برد. «گلها کنار تو زیباتر بهنظر میرسند.»
دختر گفت: «شاعری بیش از جنگاوری زیبنده توست.»
جوان لبخند زد. دستان کوچک و لطیف محبوبش را فشرد و گفت: «تو با سنگ هم سخن بگویی، شاعر میشود.»
ahmadi
«هرچند خلیفه کشته شده و علی افسار خلافت را بهدست گرفته، امّا بدان که تو از او نیرومندتری.»
معاویه گفت: «چرا چنین میگویی؟»
«زیرا کسانی با تو هستند که وقتی سخن میگویی حرفی ندارند و هرگاه دستور میدهی چیزی نمیپرسند و حال آنکه اطرافیان علی هنگامی که او سخنی میگوید، به سخن میآیند و مجادله میکنند و هرگاه فرمانی میدهد، سؤالها دارند. پس اندک کسانی که با تو هستند بهتر از کثرت گروهی است که با او همپیمان شدهاند.»
ahmadi
دوست داشت هزار بارِ دیگر با دیومدوس تن به تن، رو در رو بجنگد، امّا اینچنین با خویشتنِ خویش گلاویز نشود.
ahmadi
بغض گلوی امام را فشرد و درد بر سینهاش سنگینی کرد و چشمش از اشک لبریز شد. امّا حاشا که او در انظار این نامردمان اشک بریزد و بسیاری از این مردمان را به چنین ضعفی خرسند کند. پس خودش را نگاه داشت تا شبی به چاهی تنها و عمیق دست یابد و دردها و زخمهایش را در آن سرازیر کند.
feri
علی یک شخص نیست پیرمرد. او چون انسانهایی نیست که در جسمانیت خویش خلاصه میشوند. علی نوعی ایمان، نوعی اسلام و نوعی حیات است
feri
علی در قلب هرآنکس که دربرابر ستمگران نعره میکشد و درمقابل ضعیفان و مظلومان به لرزه میافتد، خیمهای به پا کرده است.
feri
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
حجم
۵۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان