به خواب دید که زنجیری سپید از تنش بیرون آمد، چهار سر داشت؛ یک سر به مشرق رسید، یک سر به مغرب، یک سر به آسمان و سر دیگر به سوی او بازگشت و تبدیل شد به درختی سبز. دو مرد احوالش را نظاره میکردند، از یکی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من نوح رسول خدا هستم.» نوح قدم برداشت و نزدیکتر شد، اما او از خواب پرید. همان روز از معبّران تعبیر خوابش را پرسید، جملگی گفتند: «از نسل تو مردی باشد که اهل زمین و آسمان به او ایمان آورند.»
n re
به یاد آور هنگامی را که کافران نقشه میکشیدند تو را به زندانی بیفکنند یا به قتل برسانند و یا تبعید نمایند. آنان تدبیر میکردند و خداوند هم تدبیر میکرد و خدا بهترینِ مدبران است.
ماریه امین
من... سفارشتان میکنم به خیر و نیکی که تمامی جمع است در محمد. من میروم و شما میمانید، بدانید که محمد رسولالله صادق است؛ هر که با او باشد رستگار میشود. در یاری او با همدیگر متحد شوید. او مایهٔ شرافت شماست تا ابد.
ماریه امین
تهلیل را زمزمه نمیکنند، فریاد میزنند.
ماریه امین
نمیدانم این لا اله الا الله، چهها از او میستاند. ثروت، قدرت، و شاید زنان زیباروی را. مات و مبهوت، سرِ انگشتان را به سینهاش کوفت و گفت: «ما سیصدوشصت خدا را رها کنیم و خدای واحد را بپذیریم؟» سپس یک انگشتش را بالا برد و گفت: «تنها یک خدا؟»
ماریه امین
کرد... آن قدر در راه خدایم گام برمیدارم تا پیروز گردم و یا در این راه جان سپارم.
ماریه امین
- آمدهاند از محمد بگویند... هراسی به دل راه نده؛ پسرمان محمد همانی را انجام داده که خداوند تکلیفش کرده است.
ماریه امین
اینجا زنان و مردان به رسم طبیعت جفت میشوند و تنها ثمرهٔ جفت شدنهایشان فرزندانیست که به دنیا میآورند.
ماریه امین
هیچکدام خرده نگرفتند به محمد زیرا او هنوز بیدینی آنان و جهل نیاکانشان را سر علَم نکرده بود و در شهر نچرخانده بود.
ماریه امین
- نزد محمد بازگرد و از او پیروی کن که به رستگاری خواهی رسید.
ماریه امین