بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به امین بگو دوستش دارم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب به امین بگو دوستش دارم

بریده‌هایی از کتاب به امین بگو دوستش دارم

نویسنده:مریم راهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۵۳ رأی
۴٫۸
(۵۳)
قرارگاه محمد امین بهترین قرارگاه است... امید که به‌زودی دل‌های نیکوکاران به سوی او بگردد و دیده‌ها در پی او بدود... کینه‌ها با او نهفته و خون‌ها به برکت او خفته شود... امید که پسرعمویم محمدِ امین کوته‌فکران را برخیزاند و بدانجا که بایدشان بکشاند، جز کسی که طریق هلاکت بپیماید.
منکسر
اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پرقدرت و روح مؤمنی دارم، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد می‌کند.
ماریه امین
وقتی مکه تا به این حد تاریک است، تنها که می‌شوی حتی کورسویی نیز راحت به چشم می‌آید. اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پرقدرت و روح مؤمنی دارم، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد می‌کند.
ملی‌کا
سر تکان می‌دهد و همچنان طرح آن لبخند را به لب دارد. گرمای دستانش بر بازوانم جان است، جان عزیز. می‌گوید: - می‌دانم که بسیار نماز می‌خوانی، آنچنان که کسی به تو نرسد در آن... هدیه‌ام این است که دلتنگی را از دلت دور سازم... هرگاه دلتنگ شدی چهار رکعت نماز بخوان. حمد را که خواندی، پانزده بار بگو سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر. آنگاه کمر خم کن به رکوع و ده بار بگو...
کاربر ۲۷۸۷۵۹۶
سر تکان می‌دهد و همچنان طرح آن لبخند را به لب دارد. گرمای دستانش بر بازوانم جان است، جان عزیز. می‌گوید: - می‌دانم که بسیار نماز می‌خوانی، آنچنان که کسی به تو نرسد در آن... هدیه‌ام این است که دلتنگی را از دلت دور سازم... هرگاه دلتنگ شدی چهار رکعت نماز بخوان. حمد را که خواندی، پانزده بار بگو سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر. آنگاه کمر خم کن به رکوع و ده بار بگو...
کاربر ۲۷۸۷۵۹۶
تا هشتاد سالگی راه زیادی ندارم، صاحب فرزند و نواده نیز هستم اما همچنان میلم به پدر داشتن است، مانند طفل شش ساله‌ای که ایستاده بر لبهٔ پرتگاه، سقوطش حتمی‌ست و جز پدر کسی را به یاری نمی‌شناسد.
amir89
آن دو کوه را دوباره از روی پلک‌ها پس می‌زنم و لحظه‌ای به علی نگاه می‌کنم، به آن دو چشم پر از عسلش. و زبان در دهان می‌چرخانم: - به امین بگو... علی چشم دوخته به من و منتظر است. نه جانی دارم و نه می‌خواهم منتظرش بگذارم. آنچه را از من به‌جا مانده در کلام می‌ریزم: - ... دوستش دارم.
آبیِ آسمونی
آمنه نگاهش به اوست و می‌گوید: - به دنیا که آمد و در آغوش من قرار گرفت، انتظار داشتم گریه کند یا گرسنه باشد و شیر بخواهد، اما او سر بلند کرد و همان لحظه نوری از رخسارش به آسمان تابید. سقف بالای سرم مانع نبود و من می‌توانستم قلب آسمان‌ها را ببینم. تنها من، و نه زنانی که در کنار من بودند. از آسمان صدایی شنیدم، گوش دادم؛ صدا تهنیت گفت تولد نوزاد من و عبدالله را... صدا گفت نام او را محمد بگذار.
(!_!) hana🌱
محتاطانه می‌گویم: - من... می‌دانستم... نامش محمد است... پیش‌تر از زبان عبدالله شنیده بودم... سال‌ها پیش از ازدواج‌تان... زمین او را حامل نور محمد صدا می‌زد.
(!_!) hana🌱
ماهی از سر می‌گندد یا از دُم؟... تو که ماهی‌فروش هستی باید بدانی. نگاهم می‌کند و مطمئن اما متحیر جواب می‌دهد: - معلوم است که از سر... چرا باید از دُم بگندد؟ مگر دم هم چیزی دارد برای گندیدن؟ دست می‌کشم به صورتم، هر دو دست را و چشمانم را به هم می‌فشارم و باز می‌کنم: - ای قوم عرب! بدانید که آدمی نیز از سر می‌گندد. دو انگشت سبابه و وسط را به‌هم‌چسبیده بر شقیقه می‌گذارم: - مراقب سرهای‌تان باشید، مراقب آنچه در کاسهٔ سرتان جمع شده باشید. نگذارید جهل و خرافه، شما را بگنداند.
(!_!) hana🌱
مرا قموص صدا بزن. از امروز نام من قموص است. من دلم می‌خواهد به دستان پرقدرت علی فتح شده باشم.
(!_!) hana🌱
حال در مکه نیز معروف شده به امین. نمی‌دانم چه کرده یا چه نکرده که این‌قدر عزیز شده برای قومی که یتیم را تنها لایق گورستان می‌داند. نمی‌دانم برای کدامین امانت، امانتداری را تمام‌وکمال انجام داده است و حتی نمی‌دانم امان بوده برای که. حضور محمد احساسِ در امان بودن می‌دهد.
منکسر
کسی که دست‌ها و چشمانش پاکیزه است یقین قلب محترمی نیز دارد.
منکسر
و تمام حواسم به خدایی که رب است، خدای تمام رفتن‌ها و بازگشتن‌ها.
منکسر
اما شراب برای‌شان عقلی باقی نمی‌گذاشت که به کارش ببندند.
فانوس
- مردمان در خواب‌اند و اسب فتنه در جولان است... کارها پریشان و آتش جنگ‌ها فروزان... جهان تیره و فریب دنیا بر همه چیره. چه خوب می‌گوید علی! محمد عجب آموزگاری بوده برایش در این سال‌ها! تمام جانم گوش می‌شود و او ادامه می‌دهد: - باغ دنیا افسرده است و برگ آن زرد و پژمرده، از میوه‌اش نومید و آبش در دل زمین ناپدید. چه خوب سخن می‌گوید علی! سر تکان می‌دهم، دراز می‌شوم، دستانش را در دست می‌گیرم و می‌فشارم تا دلش قرص شود و بیشتر بگویدم. - نشانه‌های رستگاری ناپیداست و گمراهی هویدا... دنیا درونش بیم و بیرونش تیغ مرگبار... اما در عوض قرارگاه محمد امین بهترین قرارگاه است... امید که به‌زودی دل‌های نیکوکاران به سوی او بگردد و دیده‌ها در پی او بدود... کینه‌ها با او نهفته و خون‌ها به برکت او خفته شود... امید که پسرعمویم محمدِ امین کوته‌فکران را برخیزاند و بدانجا که بایدشان بکشاند، جز کسی که طریق هلاکت بپیماید.
امیر حسین
دلم می‌خواست وقت وداع پدرم ابوطالب با دنیا حضور داشتم و می‌بوسیدم چشمانش را. دلم می‌خواست یک بار دیگر ببینم مهربانی‌های خدیجه را و یوما صدا زدن ایتام را از پی‌اش. دلم علی را می‌خواهد آن شبی که داماد شد و من نبودم. فاطمه به دنیا آمد و ندیدمش؛ اکنون که عروس علی شده و خودش مادر، کاش برای لحظه‌ای ببینمش یادگار خدیجه سیدهٔ نساء قریش را. دلم برای محمد امین تنگ شده است. برای امین. برای آرام نگاه کردن و مهربان لبخند زدنش. برای عطر دستانش. برای شیوه‌ای که دارد در به شیدایی رساندن انسان. دلم شیدایی می‌خواهد.
منکسر
به خواب دید که زنجیری سپید از تنش بیرون آمد، چهار سر داشت؛ یک سر به مشرق رسید، یک سر به مغرب، یک سر به آسمان و سر دیگر به سوی او بازگشت و تبدیل شد به درختی سبز. دو مرد احوالش را نظاره می‌کردند، از یکی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من نوح رسول خدا هستم.» نوح قدم برداشت و نزدیک‌تر شد، اما او از خواب پرید. همان روز از معبّران تعبیر خوابش را پرسید، جملگی گفتند: «از نسل تو مردی باشد که اهل زمین و آسمان به او ایمان آورند.»
n re
به یاد آور هنگامی را که کافران نقشه می‌کشیدند تو را به زندانی بیفکنند یا به قتل برسانند و یا تبعید نمایند. آنان تدبیر می‌کردند و خداوند هم تدبیر می‌کرد و خدا بهترینِ مدبران است.
ماریه امین
من... سفارش‌تان می‌کنم به خیر و نیکی که تمامی جمع است در محمد. من می‌روم و شما می‌مانید، بدانید که محمد رسول‌الله صادق است؛ هر که با او باشد رستگار می‌شود. در یاری او با همدیگر متحد شوید. او مایهٔ شرافت شماست تا ابد.
ماریه امین

حجم

۳۱۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

حجم

۳۱۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

قیمت:
۷۲,۶۷۵
۲۱,۸۰۲
۷۰%
تومان