بریدههایی از کتاب فرزانگی در عصر تفرقه
۴٫۰
(۶۶)
آیا میتوانیم آرزو کنیم بیش از این باشیم؟
phi.lo.bib.lic
آیا شما از ما هستید یا با آنها همعقیدهاید؟
آیا خودی هستید یا بیگانه؟
ظهورِ مکررِ این سوالات در گفتارهای سیاسی و اقداماتِ اجتماعی ما که غالباً در لفافه هستند و کمتر صراحت دارند، مرا عمیقاً نگران میکند، شاید بهخاطر اینکه تمام عمرم همزمان احساسِ خودی و بیگانه را داشتهام.
phi.lo.bib.lic
ما که در دهلیز نجواهای خود گیر افتادهایم به شنوندگانی بد و حتی دانشآموزانی بدتر تبدیل شدهایم.
phi.lo.bib.lic
هرطور که نگاه کنید، در لحظهٔ سرنوشتسازی قرار داریم. در نقطهای مرزی. فاصلهای گیجکننده میان پایانی بهتأخیرافتاده و شروعی ناشناخته.
phi.lo.bib.lic
بسیاری از مواقع ما تماشاکنندهها هم نیامدهایم تا چیزی جدید بیاموزیم، بلکه فقط دوست داریم ببینیم آدمِ خودمان، آدمِ آنها را شکست میدهد.
در همین حال، الگوریتمها، سلایقِ ما را تشخیص میدهند تا روز بعد و روزِ بعد از آن، باز هم همین چیزها را به خوردمان دهند. البته پیام را کمکم بزرگنمایی و تشدید میکنند. مثلاً اگر من گرایشاتِ اسلامهراسانه یا زنستیزانه داشته باشم، الگوریتمها بهمرور مطالبِ بیشتری در این زمینه نشانم خواهند داد و مرتباً مرا متقاعد میکنند سوءظنهایم موجه و یهودیان یا مسلمانان یا زنان منشأ تمام بدیها هستند. هرچه بیشتر چنین مطالبی را دنبال کنم، بیشتر فرض میکنم خردمند و بهروز هستم. شروع به جمعآوری «شواهد» میکنم و در مناظراتِ مجادلهآمیز با دشمنانِ دروغین به خود امتیاز میدهم.
mostafatayefi
همچنین نباید از احساسات بترسید. چه نگرانی یا وحشت باشد، چه عصبانیت یا آزردگی چه ناراحتی یا تنهایی... ما بهعنوان انسان ـ صرفنظر از جنسیت، نژاد، قومیت و کشور ـ موجوداتی احساساتی هستیم، خصوصاً آنهایی که دوست دارند تظاهر کنند احساساتی نیستند.
farzane
آنقدر سرگرمِ زندگی خود هستیم که به دیگران اهمیت نمیدهیم. علاقهای به دردِ دیگران نداریم و بدبختی دیگران ما را تحتتأثیر قرار نمیدهد. خطرناکترین احساسْ نداشتنِ احساس است.
farzane
در جهانی که هر روز در حال تغییر است و هیچ چیز قابل پیشبینی نیست، باور دارم نداشتنِ احساس خوب، کاملاً طبیعی است. عیبی ندارد اگر حالمان خوب نباشد.
farzane
یک انسان، هر که باشد، بیحدومرز است و جمعیتِ کثیری را در خود دارد.
farzane
سرزمینهای مادری، قلعههایی شیشهای هستند. برای ترکِ آنان، باید چیزی را بشکنید؛ یک دیوار، یک عُرفِ اجتماعی، یک هنجارِ فرهنگی، یک سدِ روانشناختی، یک قلب را. پس مهاجربودن، یعنی همیشه باید در جیبهایتان خردهشیشهها را حمل کنید.
farzane
کنستانتین کاوافی، شاعرِ یونانی مینویسد: «این شهر همیشه دنبالتان خواهد آمد» حتی اگر به کشور و کرانهٔ دیگری بروید؛ شهری که همواره دنبالِ من میآید، استانبول است.
farzane
زمانی که احساسِ تنهایی میکنید به درونِ خود نگاه نکنید، اطراف را بنگرید و دیگرانی را جستجو کنید که همین احساس را دارند، چراکه همواره دیگرانی هستند که اگر بتوانید با آنها و داستانشان ارتباط برقرار کنید، میتوانید همهچیز را با دیدِ جدیدی بنگرید.
farzane
«هیچ عذابی بالاتر از این نیست که داستانی ناگفته را در سینه نگاه داری.»
farzane
داستانها ما را به هم نزدیک میکنند و داستانهای ناگفته ما را از هم دور میسازند.
ما از داستانها ساخته شدهایم
farzane
اعمالِ وحشیانه بهسرعت و در مقیاسِ بزرگ رخ میدهند؛ نه لزوماً زمانی که افرادِ بیشتری فاسد و شریر میشوند، بلکه زمانی که تعداد زیادی از افراد جامعه بیتفاوت میشوند. زمانی که بیتفاوت و متفرق شویم. آنقدر سرگرمِ زندگی خود هستیم که به دیگران اهمیت نمیدهیم. علاقهای به دردِ دیگران نداریم و بدبختی دیگران ما را تحتتأثیر قرار نمیدهد. خطرناکترین احساسْ نداشتنِ احساس است.
عباص
اگر نتوانی داستانِ خود را تعریف کنی، اگر صدایت را خفه کنند، بدین معناست که انسانبودنت را از تو گرفتهاند. این محرومیت به تکتکِ اجزایِ وجودت آسیب میزند و باعث میشود عقلانیت و صحتِ دیدگاه خود به رویدادهایی را که رخ دادهاند زیر سؤال ببری و در نهایت اضطرابِ وجودیِ عمیقی تو را فرابگیرد.
عباص
از پیچیدگی نترسید.
از کسانی بترسید که قولِ راهی میانبر بهسمت سادگی را به ما میدهند.
هستیا
شاید در عصری که همهچیز در حال تغییرِ مداوم است، برای فرزانگی، نیاز به ترکیبی از خوشبینیِ آگاهانه و بدبینیِ خلاقانه داشته باشیم.
هستیا
هر روز بیش از دیروز بهنظرم میرسد ما همگی دردها و عذابها و تنهاییهایی هستیم که روی آن را پوستی فراگرفته است.
هستیا
سرزمینهای مادری که ترکشان گفتیم، به سوگندهایی شباهت دارند که در کودکی یاد کردیم. ممکن است دیگر باورشان نداشته باشیم، حتی ممکن است خیلی در موردشان فکر نکنیم اما هنوز هم نمیتوانیم آزادانه در موردشان صحبت کنیم. رازهایی نهفته هستند، جوابهایی که فرو داده شدهاند، دردهایی که ناگفته ماندهاند، زخمهایی کهنه که سر باز کردهاند، عشقهای اولی هستند که هنوز فراموش نشدهاند. ممکن است مصمم به ترکِ سرزمینِ مادری خود باشیم، چون از سفاهتها و پوچیها و خصومتها و ظلموستمهایش خسته شدهایم ولی واقعیت این است که آنها هرگز ما را رها نخواهند کرد. آنها همچون سایههایی هستند که در گوشهگوشهٔ زمین همراهمان خواهند آمد، گاه جلوتر از ما راه میروند، گاهی عقب میافتند اما هرگز خیلی دور نمیشوند. بهخاطر همین است که مدتها پس از مهاجرت، اگر بهدقت گوش کنیم، همچنان ردپایی از سرزمینهای مادری خود را در لهجههای نهچندان خوب، لبخندهای نصفهنیمه و سکوتهای معذب خود خواهیم یافت.
هستیا
حجم
۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۱,۷۰۰۷۰%
تومان