بریدههایی از کتاب من نه، ما؛ جلد اول
۴٫۵
(۶۴)
اگر خواستی کاری انجام بدهی، جایی بروی، خریدی کنی... به او اطلاع بده؛ بگو میروم خانۀ مادرم، شما میآیی یا نه؟ میروم قدم بزنم! میروم یک روسری بخرم! دارم تخممرغ درست میکنم، نانش با شما! پدر و مادرت را شام نگه داشتهام، زودتر بیایی خوشحال میشوم...
این را با محبت بگو، حالا اگر همسرت در هر کدام و هر موقعیت، ناراضی بود و بیان کرد، تو قبول کن؛ نه اینکه هر دو ناراحتی کنید، هر دو بپذیرید که طبق روال خدا پیش بروید!
چاینبات!
هرکس سبک رفتاری که دیگران با خودش را، خودش تعریف میکند. زنها اشتباهاً بعد از ازدواج کاری میکنند که مردها فکر میکنند یک پادشاه بلامنازع هستند و زنها هم اسیرشان. تو این کار را نکن!
چاینبات!
مطمئن باش اگر فرد خوبی هم نصیبت بشه، تو به جایی نمیرسی. چون منتظری یکی برای تو کاری کنه، در حالیکه فقط خودت میتونی برای خودت کاری کنی!
کاربر ۶۱۵۵۲۷۷
داستانی که من را در اقیانوس رویاهایم غرق کند و آینده را برایم درست ترسیم نکند، نمیخواهم. حتی فکر میکردم نویسندهها، کمبودهای خودشان در دریافت محبت را، به روی کاغذ میآورند. نه خودشان میرسند و نه میگذارند ما عاقلانه برسیم. فقط خیال بود و بس!
zeinab
(زن با تمام لطافت و محبتش. با تمام قدرت و شکنندگیش. با تمام ملاحت و شکوهش!) حال هرکه باشد، از هر دیاری باشد، تحصیلکرده یا بیسواد، برای من آدم بامعرفتی است که فهم خلقت دارد و من به رسم زنانگی خودم تمام قد همراهش در تمام دامنهها، درهها، قلهها، بیابانها و دریاها میمانم.
پس مرا نه برای جسمم بپسند، نه برای اینکه فرمانروای من بشوی و قدرتت را به رخم بکشی، نه برای آنکه خانهداریت را بکنم تا تو آسوده خاطر باشی... من را برای آنکه خدا بهتر از من نیافریده بخواه. به خاطر آنکه تو را یاری کنم تا بتوانی به آسمان برسی بخواه، من را برای آرامش خودت و خودت را برای آرامش من بخواه!
نپسند که بخواهم جز این فکر، قدم در راهی بگذارم که تو و اندیشۀ نابت نباشد.
کاربر ۵۱۲۸۶۶۹
دوستانم از خواندن رمانها که پر از شکست عشقی بود لذت میبردند؛ عشق رمان نویس را میدیدند اما سیاهی و تلخی زندگیها را با اینکه میخواندند نمیدیدند. کوری اختیاری!
نور
خودم عقیده دارم بزرگترها راهنمای خوبی هستند، به شرط اینکه دخالت مستقیم نکنند
امیر حسین
یادم میآید که یکبار استادی میگفت؛ «مردها همین که میشنوند ولایت دارند به زن، خودشان را گم میکنند و اولین گزینهشان زورگویی میشود.
در حالیکه، ولی یعنی کسی که حامی میشود، یاور میشود، پناه و راهنما میشود، سرپرستی که اولین کارش رحم است به زیردستان! خدا پدر مردی را که به همسرش ظلم کند درمیآورد.»
s.latifi
راست میگوید؛ من چرا نمیخواهم خودم با تکیه بر خود خدا دست به زانو بگیرم و بعد هم دست هزاران نفر را بگیرم؟ چرا آرزو دارم مرد زندگیم بالاتر باشد و بهتر؟ خوب خودم، خودم را از زمین خاکی بکنم تا زندگی شیرینی برای او هم درست کنم!
•|تُرنــــــجْ|•
پس مرا نه برای جسمم بپسند، نه برای اینکه فرمانروای من بشوی و قدرتت را به رخم بکشی، نه برای آنکه خانهداریت را بکنم تا تو آسوده خاطر باشی... من را برای آنکه خدا بهتر از من نیافریده بخواه. به خاطر آنکه تو را یاری کنم تا بتوانی به آسمان برسی بخواه، من را برای آرامش خودت و خودت را برای آرامش من بخواه!
نپسند که بخواهم جز این فکر، قدم در راهی بگذارم که تو و اندیشۀ نابت نباشد.
مرا؛ تو درست بپسند.
مبینآ☁
استادمان هم گفته؛ دلیلی ندارد که عمرتان را بگذارید برای قانع کردن دیگران. چون دیگران بیشتر میخواهند شما را شبیه خودشان کنند تا اینکه شما را درک کنند و کمکی باشند برای بهتر شدنتان و یا دوستی باشند برای رفع عیوب شما! مردم تا وقتی که مثل خودشان نشوی، مدام نقدت میکنند و چپ و راست برای تو سلیقه به خرج میدهند!
مبینآ☁
این مانکنها اگر عقل و شعور داشتند یک لحظه پشت ویترین نمیماندند. حس نگاه سنگین و همه جانبه آدم را اذیت میکند.
آن وسط یاد مستندی افتادم که دیدم؛ دیشب تلویزیون صحنه وحشتناکی را نشان داد، در اروپا و اسرائیل و آمریکا زنها را پشت ویترین مینشاندند تا مشتری جذب کنند. یعنی واقعا یک بارکد زده بودند به هر زنی و میفروختندش! حال روحم بد شد و تا نیمه شب خوابم نبرد. واقعاً غرب باید انرژی هستهای خودش را بگذارد کنار و اول عقلش را نوسازی کند.
نَعناء🌱
من از آدمهایی که خودشان را ضعیف نگه میدارند و همیشه از دیگران گدایی میکنند، بدم میآد و ترجیح میدم برای کسی که برای دادههای درونیش ارزش قائل نیست و برنامهای نداره زمان نگذارم.
امالبنین
یعنی عمر گذشته را هم میشود با یک محبت کوتاه جبران کرد؟ یا نه، گذشته و تو دیگر نداریش. تمام نوجوانی اگر به بدی و کجی گذشته باشد، حتی اگر زار زار هم گریه کنی بر نمیگردد... مثل پوست نیست که دوباره ترمیم شود.
امالبنین
- زندگی بازی هست و نیست. بستگی داره چهجوری بهش نگاه کنی! برای اهلش، فرصت بالا کشیدن از موقعیت فعلیه! اما برای بعضی هم سرگرمیه! اینه که زود از زندگی دلزده و خسته میشن و دنبال تغییر و تحولای جور واجورن!
میم مهاجر
پا گذاشتن در یک زندگی متفاوت، کمی شور دارد و زیادی دلشوره.
میم مهاجر
بچههای مدرسهها نقطۀ گل زندگیشان این بازیگرها و موسیقیهاست... اینها که خودشان پر از مشکلاتند و باید یکی کمک روانکاوشان باشد. من زندگینامۀ ارنست همینگوی و پائولوکوئیلو را که خواندم، تا دو روز به در و دیوار خیره مانده بودم که چرا من جملات آنها را زیر و بم تمام کتابهایم نوشتهام و دلم میخواست شبیه صادق هدایت قلم بزنم.
اما افتادم دنبال زندگی این خوانندهها و نویسندهها و بازیگرها. خیانت بزرگ است که کسی را برای ما جوانها بت میکنند، درحالیکه خودش از پس روانش بر نمیآمده و به خودکشی میرسد. عقایدش پوچ بوده و خودکشی نتیجۀ پوچگرایی است.
مثل این میماند که کسی خوب غذا درست میکند اما زهر میریزد در غذایش. شکل و طعم خوبی دارد که میکُشد خورنده را. اندیشههایی که اینها برای ما ترویج کردند؛ اول خودشان را کشت و بعد هم به بهانۀ قلم زیبا و خوبشان همین محتوا را به ما دارند میدهند. خب میکشد روح و روان را...
میم مهاجر
-همینجاست که هیچ فرقی بین انسان بیخدا و باخدا پیدا نمیکنی! هیچکدوم نمیتونند تو رو از آینده مطمئن کنن. هر دوتا رهات میکنن؛ منتهی باخدا در آغوش خدا رهات میکنه و بیخدا، لنگ در هوا.
mahroo
قید خواندن رمانها را هم زدم و همیشه به اعتراض میگفتم؛ داستانی که من را در اقیانوس رویاهایم غرق کند و آینده را برایم درست ترسیم نکند، نمیخواهم. حتی فکر میکردم نویسندهها، کمبودهای خودشان در دریافت محبت را، به روی کاغذ میآورند. نه خودشان میرسند و نه میگذارند ما عاقلانه برسیم. فقط خیال بود و بس!
mahroo
اگر تمدن به برهنگی باشد پس حیوانات متمدنتر هستنند.
کاربر ۵۲۳۸۶۸۳
حجم
۳۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان